Invalid Date
«««««میبهـا🍷»»»»» غزل نمره ۴۴۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به يادگار بمانی که بوی او داری دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست توان به دست تو دادن گرش نکو داری در آن شمايل مطبوع هيچ نتوان گفت جز اين قدر که رقيبان تندخو داری نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد که گوش و هوش به مرغان هرزهگو داری ز جرعهی تو سرم مست گشت نوشت باد خود از کدام خم است اين که در سبو داری؟ به سرکشی خود ای سرو جويبار مناز که گر بدو رسی از شرم سر فرو داری دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن تو را سزد که غلامان ماه رو داری قبای حسنفروشی تو را برازد و بس که همچو گل همه آيين رنگ و بو داری ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق قدم برون نه اگر ميل جستجو داری Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهــا»»»»» غزل نمره ۴۴۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال پریشان عاشقان داری؟ بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری ميان نداری و دارم عجب که هر ساعت ميان مجمع خوبان کنی ميانداری بياض روی تو را نيست نقش درخور از آنک سوادی از خط مشکين بر ارغوان داری بنوش می که سبکروحی و لطيف مدام علیالخصوص در آن دم که سر گران داری مکن عتاب از اين بيش و جور بر دل ما مکن هر آن چه توانی که جای آن داری به اختيارت اگر صد هزار تير جفاست به قصد جان من خسته در کمان داری بکش جفای رقيبان مدام و جور حسود که سهل باشد اگر يار مهربان داری به وصل دوست گرت دست میدهد يک دم برو که هر چه مراد است در جهان داری چو گل به دامن از اين باغ میبری حافظ چه غم ز ناله و فرياد باغبان داری؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۴۴ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن شهریست پرظريفان و از هر طرف نگاری ياران صلای عشق است گر میکنيد کاری چشم فلک نبيند زين طرفهتر جوانی در دست کس نيفتد زين خوبتر نگاری هرگز که ديده باشد جسمی ز جان مرکب؟ بر دامنش مبادا زين خاکيان غباری چون من شکستهای را از پيش خود چه رانی کهأم غايت توقع بوسیست يا کناری می بیغش است درياب وقتی خوش است بشتاب سال دگر که دارد اميد نوبهاری؟ در بوستان حريفان مانند لاله و گل هر يک گرفته جامی بر ياد روی ياری چون اين گره گشايم؟ وين راز چون نمايم؟ دردی و سخت دردی، کاری و صعب کاری هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی مشکل توان نشستن در اين چنين دياری Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
نور ز خورشید جوی بو که برآید Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۴۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری خورد ز غيرت روی تو هر گلی خاری ز کفر زلف تو هر حلقهای و آشوبی ز سحر چشم تو هر گوشهای و بيماری مرو چو بخت من ای چشم مست يار به خواب که در پی است ز هر سويت آه بيداری نثار خاک رهت نقد جان من هر چند که نيست نقد روان را بر تو مقداری دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان چو تيره رای شوی کی گشايدت کاری؟ سرم برفت و زمانی به سر نرفت اين کار دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آی به خنده گفت که ای حافظ اين چه پرگاری؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۴۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به جان او که گرم دسترس به جان بودی کمينه پيشکش بندگانش آن بودی بگفتمی که بها چيست خاک پايش را اگر حيات گرانمايه جاودان بودی به بندگی قدش سرو معترف گشتی گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی به خواب نيز نمیبينمش چه جای وصال چو اين نبود و نديديم باری آن بودی اگر دلم نشدی پايبند طرهی او کیاش قرار در اين تيرهخاکدان بودی به رخ چو مهر فلک بینظير آفاق است به دل دريغ که يک ذره مهربان بودی درآمدی ز درم کاشکی چو لمعهی نور که بر دو ديده ما حکم او روان بودی ز پرده نالهی حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبحخوان بودی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۴۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی که حال ما نه چنين بودی ار چنان بودی بگفتمی که چه ارزد نسيم طرهی دوست گرم به هر سر مویی هزار جان بودی عیان شدی که بها چیست خاک کویش را اگر حیات گرانمایه جاودان بودی برات خوشدلی ما چه کم شدی يا رب گرش نشان امان از بد زمان بودی؟ گرم زمانه سرافراز داشتی و عزيز سرير عزتم آن خاک آستان بودی ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهی اشک که بر دو ديدهی ما حکم او روان بودی اگر نه دايرهی عشق راه بربستي چو نقطه حافظ بیدل نه در ميان بودی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۴۰ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن سحر با باد میگفتم حديث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کليد گنج مقصود است بدين راه و روش میرو که با دلدار پيوندی قلم را آن زبان نبود که سر عشق گويد باز ورای حد تقرير است شرح آرزومندی الا ای يوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی؟ همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی؟ دريغ آن سايهی همت که بر نااهل افکندی در اين بازار اگر سودیست با درويش خرسند است خدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندی به شعر حافظ شيراز میرقصند و مینازند سيهچشمان کشميری و ترکان سمرقندی ابیات الحاقی: (دل اندر زلف لیلی بند و کار از عقل مجنون کن که عاشق را زیان دارد مقالات خردمندی به سحر غمزهی فتان دوابخشی و دردانگیز به چین زلف مشکافشان دلارامی و دلبندی) Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن ديدم به خواب دوش که ماهی برآمدی کز عکس روی او شب هجران سر آمدی تعبير چیست؟ يار سفرکرده میرسد ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی ذکرش به خير ساقی فرخندهفال من کز در مدام با قدح و ساغر آمدی خوش بودی ار به خواب بديدی ديار خويش تا ياد صحبتش سوی ما رهبر آمدی آن عهد ياد باد که از بام و در مرا هر دم پيام يار و خط دلبر آمدی خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دريادلی بجوی دليری سرآمدی فيض ازل به زور و زر ار آمدی به دست آب خضر نصيبهی اسکندر آمدی ور ديگری به شيوهی حافظ زدی قلم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی کی يافتی رقيب تو چندين مجال ظلم مظلومی ار شبی به در داور آمدی؟ آن کو تو را به سنگدلی گشت رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۸ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل سَبت سلمي بصُدغَيها فوادي و روحي کل يوم لي يُنادي نگارا بر من بیدل ببخشای و واصلني علي رغم الاعادي حبيبا در غم سوداي عشقت توکلنا علي رب العبادی امن انکرتني عن عشق سلمي تَز اول آن روی نِهکو بِوادی که همچون مهت ببوتن دل و ایره غريق العشق في بحر الودادی به پیماچان غرامت بسپريمن غرت يک ویروشتی از اَما دی غم اين دل بواتت خورد ناچار و غر نه وابنی آنچت نشادی دل حافظ شد اندر چين زلفت بليل مُظلمٍ و الله هادي Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۷ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای قصهی بهشت ز کويت حکايتی شرح جمال حور ز رويت روايتی انفاس عيسی از لب لعلت لطيفهای و آب خضر ز نوش لبانت کنايتی هر پاره از دل من و از غصه قصهای هر سطری از خصال تو وز رحمت آيتی کی عطرسای مجلس روحانيان شدی گل را اگر نه بوی تو کردی رعايتی در آرزوی خاک در يار سوختيم ياد آور ای صبا که نکردی حمايتی ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت صد مايه داشتی و نکردی کفايتی بوی دل کباب من آفاق را گرفت اين آتش درون بکند هم سرايتی در آتش ار خيال رخش دست میدهد ساقی بيا که نيست ز دوزخ شکايتی دانی مراد حافظ از اين درد و غصه چيست؟ از تو کرشمهای و ز خسرو عنايتی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۶ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن آن غاليهخط گر سوی ما نامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی هر چند که هجران ثمر وصل برآرد دهقان جهان کاش که اين تخم نکشتی آمرزش نقد است کسی را که در اين جا ياریست چو حوری و سرایی چو بهشتی در مصطبهی عشق تنعم نتوان کرد چون بالش زر نيست بسازيم به خشتی مفروش به باغ ارم و نخوت شداد يک شيشه می و نوش لبی و لب کشتی تا کی غم دنيای دنی ای دل دانا؟ حيف است ز خوبی که شود عاشق زشتی آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاکسرشتی از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ تقدير چنين بود چه کردی که نهشتی؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۵ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن با مدعی مگوييد اسرار عشق و مستی تا بیخبر بميرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آيد ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی؟ سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سياهی چندين درازدستی؟ در گوشهی سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گويد رموز مستی آن روز ديده بودم اين فتنهها که برخاست کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ چون برق از اين کشاکش پنداشتی که جستی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۴ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن ای دل مباش يک دم خالی ز عشق و مستی وآنگه برو که رستی از نيستی و هستی گر جان به تن ببينی مشغول کار او شو هر قبلهای که بينی بهتر ز خودپرستی با ضعف و ناتوانی همچون نسيم خوش باش بيماری اندر اين ره بهتر ز تندرستی در مذهب طريقت خامی نشان کفر است آری طريق رندی چالاکی است و چستی تا علم و عقل بينی بیمعرفت نشينی يک نکتهات بگويم خود را مبين که رستی در آستان جانان از آسمان ميانديش کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی صوفی پيالهپيما حافظ قرابهپرهيز ای کوتهآستينان تا کی درازدستی؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۳ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ای که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختی لطف کردی سايهای بر آفتاب انداختی تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت حاليا نيرنگ نقشی خوش بر آب انداختی طاعت من گرچه از مستی خرابم رد مکن کاندرین شغلم به امید ثواب انداختی گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش جام کيخسرو طلب کافراسياب انداختی داور داراشکوه ای آن که تاج آفتاب از سر تعظيم بر خاک جناب انداختی باده نوش از جام عالمبين که بر اورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی زينهار از آب آن عارض که شيران را از آن تشنهلب کشتی و گردان را در آب انداختی هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت زان ميان پروانه را در اضطراب انداختی گنج عشق خود نهادی در دل ويران ما سايهی دولت بر اين کنج خراب انداختی خواب بيداران ببستی وانگه از نقش خيال تهمتی بر شبروان خيل خواب انداختی پرده از رخ برفکندی يک نظر در جلوهگاه و از حيا حور و پری را در حجاب انداختی از فريب نرگس مخمور و لعل میپرست حافظ خلوتنشين را در شراب انداختی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۲ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی وصف رخ چو ماهش در پرده راست نايد مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی شد حلقه قامت من تا بعد از اين رقيبت زين در دگر نراند ما را به هيچ بابی در انتظار رويت ما و اميدواری وز عشوهی وصالت ما و خيال و خوابی مخمور آن دو چشمم آيا کجاست جامی بيمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی؟ حافظ چه مینهی دل اندر در خيال خوبان؟ کی تشنه سير گردد از لمعهی سرابی؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۱ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل لبش میبوسم و درمیکشم می به آب زندگانی بردهام پی نه رازش میتوانم گفت با کس نه کس را میتوانم ديد با وی لبش میبوسد و خون میخورد جام رخش میبيند و گل میکند خوی بده جام می و از جم مکن ياد که میداند که جم کی بود و کی کی؟ بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب رگش بخراش تا بخروشم از وی گل از خلوت به باغ آورد مسند بساط زهد همچون غنچه کن طی چو چشمش مست را مخمور مگذار به ياد لعلش ای ساقی بده می نجويد جان از آن قالب جدایی که باشد خون جامش در رگ و پی زبانت درکش ای حافظ زمانی حديث بیزبانان بشنو از نی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۳۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می علاج کی کنمت آخرالدواء الکی ذخيرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو منه ز دست پياله چه میکنی هی هی (چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر فلا تمت و من الماء کل شئ حی) شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد! ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی خزينهداری ميراثخوارگان کفر است به قول مطرب و ساقی، به فتوی دف و نی زمانه هيچ نبخشد که بازنستاند مجو ز سفله مروت که شيئه لا شی نوشتهاند بر ايوان جنةالماوی که هر که عشوهی دنیا خريد وای به وی سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست بده به شادی روح و روان حاتم طی بخيل بوی خدا نشنود بيا حافظ پياله گير و کرم ورز و الضمان علي Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن ساقی بيا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟ بگذر ز کبر و ناز که ديدهست روزگار چين قبای قيصر و طرف کلاه کی هشيار شو که مرغ سحر مست گشت هان بيدار شو که خواب عدم در پی است هی خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی بر مهر چرخ و شيوهی او اعتماد نيست ای وای بر کسی که شد ايمن ز مکر وی فردا شراب کوثر و حور از برای ماست و امروز نيز ساقی مهروی و جام می باد صبا ز عهد صبی ياد میدهد جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی حشمت مبين و سلطنت گل که بسپرد فراش باد هر ورقش را به زير پی درده به ياد حاتم طی جام يک منی تا نامهی سياه بخيلان کنيم طی زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان بيرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان استاده است سرو و کمر بسته است نی حافظ حديث سحرفريب خوشت رسيد تا حد مصر و چين و به اطراف روم و ری Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۸ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه نهادم عقل را رهتوشه از می ز شهر هستيش کردم روانه نگار میفروشم عشوهای داد که ايمن گشتم از مکر زمانه ز ساقی کمانابرو شنيدم که ای تير ملامت را نشانه نبندی زان ميان طرفی کمروار اگر خود را ببينی در ميانه برو اين دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشيانه که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود عشق بازد جاودانه نديم و مطرب و ساقی همه اوست خيال آب و گل در ره بهانه بده کشتی می تا خوش برانيم از اين دريای ناپيداکرانه وجود ما معماییست حافظ که تحقيقش فسون است و فسانه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن چراغ روی تو را شمع چرخ پروانه مرا ز حال تو با حال خويش پروا نه خرد که قيد مجانين عشق میفرمود به بوی سنبل زلف تو گشت ديوانه به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد؟ هزار جان گرامی فدای جانانه من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه چه نقشهها که برانگيختيم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه بر آتش رخ زيبای او به جای سپند به غير خال سياهش که ديد به دانه به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی ز شمع روی تواش چون رسيد پروانه مرا به دور لب دوست هست پيمانی که بر زبان نبرم جز حديث پيمانه حديث مدرسه و خانقه مگوی که باز فتاد در سر حافظ هوای ميخانه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۶ از خون دل نوشتم نزديک دوست نامه اني رايت دهرا من هجرک القيامه دارم من از فراقش در ديده صد علامت ليست دموع عيني هذا لنا العلامه هر چند کآزمودم از وی نبود سودم من جرب المجرب حلت به الندامه پرسيدم از طبيبی احوال دوست گفتا في بعدها عذاب في قربها السلامه گفتم ملامت آيد گر گرد دوست گردم و الله ما راينا حبا بلا ملامه حافظ چو طالب آمد جامی به جان شيرين حتي يذوق منه کاسا من الکرامه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۵ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن دامنکشان همیشد در شرب زرکشيده صد ماهرو ز رشکش جيب قصب دريده از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی چون قطرههای شبنم بر برگ گل چکيده لفظی فصيح شيرين، قدی بلند چابک رویی لطيف زيبا، چشمی خوش کشيده ياقوت جانفزايش از آب لطف زاده شمشاد خوشخرامش در ناز پروريده آن لعل دلکشش بين وان خندهی پرآشوب وان رفتن خوشش بين وان گام آرميده آن آهوی سيهچشم از دام ما برون شد ياران چه چاره سازم با اين دل رميده؟ زنهار تا توانی اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد ای نور هر دو ديده تا کی کشم عتيبت از چشم دلفريبت روزی کرشمهای کن ای يار برگزيده گر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظ بازآ که توبه کرديم از گفته و شنيده Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۴ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن از من جدا مشو که توام نور ديدهای آرام جان و مونس قلب رميدهای از دامن تو دست ندارند عاشقان پيراهن صبوری ايشان دريدهای از چشم زخم دهر مبادت گزند از آنک در دلبری به غايت خوبی رسيدهای منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان معذور دارمت که تو او را نديدهای آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا بيش از گليم خويش مگر پا کشيدهای؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش رفتم به در ميکده خوابآلوده خرقه تردامن و سجاده شرابآلوده آمد افسوسکنان مغبچهی بادهفروش گفت بيدار شو ای رهرو خوابآلوده شستوشویی کن و آن گه به خرابات خرام تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده به هوای لب شيرينپسران چند کنی جوهر روح به ياقوت مذاب آلوده؟ به طهارت گذران منزل پيری و مکن خلعت شيب چو تشريف شباب آلوده پاک و صافی شو و از چاه طبيعت به درآی که صفایی ندهد آب ترابآلوده گفتم ای جان جهان دفتر گل عيبی نيست که شود فصل بهار از می ناب آلوده آشنايان ره عشق در اين بحر عميق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده گفت حافظ لغز و نکته به ياران مفروش آه از اين لطف به انواع عتاب آلوده Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ای که با سلسلهی زلف دراز آمدهای فرصتت باد که ديوانهنواز آمدهای ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت چون به پرسيدن ارباب نياز آمدهای پيش بالای تو ميرم چه به صلح و چه به جنگ چون به هر حال برازندهی ناز آمدهای آب و آتش به هم آميختهای از لب لعل چشم بد دور که بس شعبدهباز آمدهای آفرين بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشته غمزهی خود را به نماز آمدهای زهد من با تو چه سنجد که به يغمای دلم مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای گفت حافظ دگرت خرقه شرابآلودهست مگر از مذهب اين طايفه بازآمدهای؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن در سرای مغان رفته بود و آبزده نشسته پير و صلایی به شيخ و شاب زده سبوکشان همه در بندگيش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده عذار مغبچگان راه آفتاب زده عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده ز شور و عربدهی شاهدان شيرين کار شکر شکسته سمن ريخته رباب زده سلام کردم و با من به روی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شرابزده که اين کند که تو کردی؟ به ضعف همت و رای ز گنجخانه شده خيمه بر خراب زده وصال دولت بيدار ترسمت ندهند که خفتهای تو در آغوش بخت خوابزده بيا به ميکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهای مستجابزده Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۲۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ناگهان پرده برانداختهای يعنی چه مست از خانه برون تاختهای يعنی چه زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب اين چنين با همه درساختهای يعنی چه شاه خوبانی و منظور گدايان شدهای قدر اين مرتبه نشناختهای يعنی چه نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختهای يعنی چه سخنت رمز دهان گفت و کمر سر ميان و از ميان تيغ به ما آختهای يعنی چه هر کس از مهرهی مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باختهای يعنی چه حافظا در دل تنگت چو فرود آمد يار خانه از غير نپرداختهای يعنی چه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۹ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به به شمشيرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به به داغ بندگی مردن بر اين در به جان او که از ملک جهان به خدا را از طبيب من بپرسيد که آخر کی شود اين ناتوان به گلی کان پايمال سرو ما گشت بود خاکش ز خون ارغوان به به خلدم دعوت ای زاهد مفرما که اين سيب زنخ زان بوستان به دلا دايم گدای کوی او باش به حکم آن که دولت جاودان به جوانا سر متاب از پند پيران که رای پير از بخت جوان به شبی میگفت حافظ کس نديدهست ز مرواريد گوشم در جهان به Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۸ مستفعلنفع مستفعلنفع گر تيغ بارد در کوی آن ماه گردن نهاديم الحکم لله آيين تقوا ما نيز دانيم ليکن چه چاره با بخت گمراه ما شيخ و واعظ کمتر شناسيم يا جام باده يا قصه کوتاه من رند و عاشق در موسم گل آن گاه توبه؟ استغفرالله مهر تو عکسی بر ما نيفکند آيينهرويا! آه از دلت آه الصبرٌ مُرٌّ و العمرُ فانٍ يا ليت شعری حَتام القاه حافظ چه نالی؟ گر وصل خواهي خون بايدت خورد در گاه و بیگاه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۷ مستفعلنفع مستفعلنفع عيشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه ما را به رندی افسانه کردند پيران جاهل شيخان گمراه از دست زاهد کرديم توبه و از فعل عابد استغفرالله جانا چه گويم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه کافر مبيناد اين غم که ديدهست از قامتت سرو از عارضت ماه شوق لبت برد از ياد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن خنک نسيم معنبر شمامهای دلخواه که در هوای تو برخاست بامداد پگاه دليل راه شو ای طاير خجستهلقا که ديده آب شد از شوق خاک آن درگاه به ياد شخص نزارم که غرق خون دل است هلال را ز کنار افق کنيد نگاه منم که بی تو نفس میکشم؟ زهی خجلت مگر تو عفو کنی ور نه چيست عذر گناه؟ ز دوستان تو آموخت در طريقت مهر سپيدهدم که صبا چاک زد شعار سياه به عشق روی تو روزی که از جهان بروم ز تربتم بدمد سرخگل به جای گياه مده به خاطر نازک ملالت از من زود که حافظ تو خود اين لحظه گفت بسم الله Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن ای پيک راستان خـبر يار ما بگو احوال گل به بلبل دستانسرا بگو ما محرمان خلوت انسيم غم مخور با يار آشنا سخن آشنا بگو جانپرور است قصهی ارباب معرفت رمزی برو بپرس حديثی بيا بگو بر اين فقير نامهی آن محتشم بخوان با اين گدا حکايت آن پادشا بگو برهم چو میزد آن سر زلفين مشکبار با ما سر چه داشت؟ ز بهر خدا بگو جانها ز دام زلف چو بر خاک میفشاند بر آن غريب ما چه گذشت از هوا بگو هر کس که گفت خاک در دوست توتياست گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو آن کس که منع ما ز خرابات میکند گو در حضور پير من اين ماجرا بگو گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير شاهانه ماجرای گناه گدا بگو آن می که در سبو دل صوفی به عشوه برد کی در قدح کرشمه کند ساقیا بگو حافظ گرت به مجلس او راه میدهند می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۴ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن گلبن عيش میدمد ساقی گلعذار کو؟ باد بهار میوزد بادهی خوشگوار کو؟ هر گل نو ز گلرخی ياد همیکند ولی گوش سخنشنو کجا ديدهی اعتبار کو؟ مجلس بزم عيش را غاليهی مراد نيست ای دم صبح خوشنفس نافهی زلف يار کو؟ حسنفروشی گلم نيست تحمل ای صبا دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو؟ شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد خصم زباندراز شد خنجر آبدار کو؟ گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟ مردم از اين هوس ولی قدرت و اختيار کو؟ حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است از غم روزگار دون طبع سخنگزار کو؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن خط عذار يار که بگرفت ماه از او خوش حلقهایست ليک به در نيست راه از او ابروی دوست گوشهی محراب دولت است آنجا بسای چهره و حاجت بخواه از او ای جرعهنوش مجلس جم سينه پاک دار کآيينهایست جام جهانبين که آه از او کردار اهل صومعهام کرد میپرست اين دود بين که نامهی من شد سياه از او سلطان غم هر آنچه تواند بگو بکن من بُردهام به بادهفروشان پناه از او ساقی چراغ می به ره آفتاب دار گو برفروز مشعلهی صبحگاه از او آبی به روزنامهی اعمال ما فشان بتوان مگر سترد حروف گناه از او حافظ که راه مجلس عشاق ساز کرد خالی مباد عرصهی اين بزمگاه از او آيا در اين خيال که دارد گداي شهر روزی بود که ياد کند پادشاه از او؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۲ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارينگلشنش روی است و مشکينسايبان ابرو هلالی شد تنم زين غم که با طغرای ابرويش که باشد مه که بنمايد ز طاق آسمان ابرو رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو روان گوشهگيران را جبينش طرفه گلزاريست که بر طرف سمنزارش همیگردد چمان ابرو دگر حور و پری را کس نگويد با چنين حسنی که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداری به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۱۱ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن تاب بنفشه میدهد طرهی مشکسای تو پردهی غنچه میدرد خندهی دلگشای تو ای گل خوشنسيم من بلبل خويش را مسوز کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میکشم از برای تو دولت عشق بين که چون از سر فقر و افتخار گوشهی تاج سلطنت میشکند گدای تو خرقهی زهد و جام می گر چه نه درخور هماند اين همه نقش میزنم از جهت رضای تو شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر کاين سر پرهوس شود خاک در سرای تو شاهنشين چشم من تکيهگه خيال توست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوشکلام شد مرغ سخنسرای تو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» اینستاگرام آیدا غزل نمره ۴۱۰ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو زينت تاج و نگين از گوهر والای تو آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد از کلاه خسروی رخسار مهسيمای تو جلوهگاه طاير اقبال باشد هر کجا سايه اندازد همای چترگردونسای تو از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف نکتهای هرگز نشد فوت از دل دانای تو آب حيوانش ز منقار بلاغت میچکد طوطی خوشلهجه يعنی کلک شکرخای تو گر چه خورشيد فلک چشم و چراغ عالم است روشناییبخش چشم اوست خاک پای تو آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار جرعهای بود از زلال جام جانافزای تو عرض حاجت در حريم حضرتت محتاج نيست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو خسروا پيرانهسر حافظ جوانی میکند بر اميد عفو جانبخش گنهفرسای تو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن ای خونبهای نافهی چين خاک راه تو خورشيد سايهپرور طرف کلاه تو نرگس کرشمه میبرد از حد برون خرام ای جان فدای شيوهی چشم سياه تو خونم بخور که هيچ ملک با چنین جمال از دل نيايدش که نويسد گناه تو آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی زان شد کنار ديده و دل تکيه گاه تو با هر ستارهای سر و کار است هر شبم از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو ياران همنشين همه از هم جدا شدند ماييم و آستانهی دولتپناه تو *یار بدان مباش که مانند بخت نیک یار تو باد هر که بود نیکخواه تو حافظ طمع مبر ز عنايت که عاقبت آتش زند به خرمن غم دود آه تو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۸ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای آفتاب آينهدار جمال تو مشک سياه مجمرهگردان خال تو صحن سرای ديده بشستم ولی چه سود کاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو اين نقطهی سياه که آمد مدار نور عکسیست در حديقهی بينش ز خال تو در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن يا رب مباد تا به قيامت زوال تو مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرانويس ابروی مشکين مثال تو در چين زلفش ای دل مسکين چگونهای؟ کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو برخاست بوی گل ز در آشتی درآی ای نوبهار ما رخ فرخندهفال تو تا آسمان ز حلقهبهگوشان ما شود کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو تا پيش بخت باز رَوم تهنيتکنان کو مژدهای ز مقدم عيد وصال تو؟ در پيش شاه عرض کدامين جفا کنم شرح نيازمندی خود يا ملال تو؟ حافظ در اين کمند سر سرکشان بسیست سودای کج مپز که نباشد مجال تو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو يادم از کشتهی خويش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتيدی و خورشيد دميد گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو گر روی پاک و مجرد چو مسيحا به فلک از چراغ تو به خورشيد رسد صد پرتو تکيه بر اختر شبگرد مکن کاين عيار تاج کاووس ببرد ربود و کمر کيخسرو گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبی گذران است نصيحت بشنو چشم بد دور ز خال تو که در عرصهی حسن بيدقی راند که برد از مه و خورشيد گرو آسمان گو مفروش اين عظمت کاندر عشق خرمن مه به جویی خوشهی پروين به دو جو آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقهی پشمينه بينداز و برو الحاقی: هرکه در مزرعه دل تخم وفا سبز نکرد زردرویی کشد از حاصل خود گاه درو اندر این دایره میباش چو دف حلقهبهگوش ور قفایی خوری از دایرهی خویش مرو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن گفتا برون شدی به تماشای ماه نو از ماه ابروان منت شرم باد رو عمریست تا دلم ز اسیران زلف توست غافل ز حفظ جانب ياران خود مشو مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما کان جا هزار نافهی مشکين به نيم جو تخم وفا و مهر در اين کهنهکشتهزار آنگه عيان شود که رسد موسم درو ساقی بيار باده که رمزی بگويمت از سر اختران کهنسير و ماه نو شکل هلال هر سر مه میدهد نشان از افسر سيامک و ترک کلاه زو حافظ جناب پير مغان مامن وفاست درس حديث عشق بر او خوان و زو شنو Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به جان پير خرابات و حق صحبت او که نيست در سر من جز هوای خدمت او بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بيار باده که مستظهرم به همت او چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او بر آستانهی ميخانه گر سری بينی مزن به پای که معلوم نيست نيت او بيا که دوش به مستی سروش عالم غيب نويد داد که عام است فيض رحمت او مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که نيست معصيت و زهد بی مشيت او نمیکند دل من ميل زهد و توبه ولی به نام خواجه بکوشيم و فر دولت او مدام خرقهی حافظ به باده در گرو است مگر ز خاک خرابات بود فطرت او Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن میفکن بر صف رندان نظری بهتر از اين بر در ميکده میکن گذری بهتر از اين در حق من لبت اين لطف که میفرمايد سخت خوب است وليکن قدری بهتر از اين آن که فکرش گره از کار جهان بگشايد گو در اين کار بفرما نظری بهتر از اين ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجهی عاقل هنری بهتر از اين؟ دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم مادر دهر ندارد پسری بهتر از اين من چو گويم که قدح نوش و لب ساقی بوس بشنو از من که نگويد دگری بهتر از اين کلک حافظ شکرين ميوه نباتیست بچين که در اين باغ نبينی ثمری بهتر از اين Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن شراب لعل کش و روی مهجبينان بين خلاف مذهب آنان جمال اينان بين به زير دلق ملمع کمندها دارند درازدستی اين کوتهآستينان بين به خرمن دو جهان سر فرو نمیآرند دماغ و کبر گدايان و خوشهچينان بين بهای نيم کرشمه هزار جان طلبند نياز اهل دل و ناز نازنينان بين حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت وفای صحبت ياران و همنشينان بين اسير عشق شدن چارهی خلاص من است ضمير عاقبتانديش پيشبينان بين کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست صفای همت پاکان و پاکدينان بين Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۲ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن نکتهای دلکش بگويم خال آن مهرو ببين عقل و جان را بستهی زنجير آن گيسو ببين عيب دل کردم که وحشیوضع و هرجایی مباش گفت چشم شيرگير و غنج آن آهو ببين حلقهی زلفش تماشاخانهی باد صباست جان صد صاحب دل آن جا بستهی يک مو ببين عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ای ملامتگو خدا را رو مبين آن رو ببين زلف دلدزدش صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حيلهی هندو ببين اين که من در جستجوی او ز خود فارغ شدم کس نديدهست و نبيند مثلش از هر سو ببين حافظ ار در گوشهی محراب مینالد رواست ای نصيحتگو خدا را آن خم ابرو ببين از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب تيزی شمشير بنگر قوت بازو ببين Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۱ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من روی رنگين را به هر کس مینمايد همچو گل ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين گفت میخواهیمگر تا جوی خون راند ز من او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود کام بستانم از او يا داد بستاند ز من گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگريد کو به چيزی مختصر چون باز میماند ز من گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست بس حکايتهای شيرين باز میماند ز من صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۴۰۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن بالابلند عشوهگر نقشباز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من ديدی دلا که آخر پيری و زهد و علم با من چه کرد ديده معشوقهباز من؟ میترسم از خرابی ايمان که میبرد محراب ابروی تو حضور نماز من گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عيان کرد راز من مست است يار و ياد حريفان نمیکند ذکرش به خير ساقی مسکيننواز من يا رب کی آن صبا بوزد کز نسيم آن گردد شمامهی کرمش کارساز من نقشی بر آب میزنم از گريه حاليا تا کی شود قرين حقيقت مجاز من بر خود چو شمع خندهزنان گريه میکنم تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود هم مستی شبانه و راز و نياز من حافظ ز گريه سوخت بگو حالش ای صبا با شاه دوستپرور دشمنگداز من Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن به باد ده سر و دستار عالمی، يعنی کلاهگوشه به آيين سروری بشکن به زلف گوی که آيين دلبری بگذار به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن برون خرام و ببر گوی خوبی از همهکس سزای حور بده رونق پری بشکن به آهوان نظر شير آفتاب بگير به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد تو قيمتش به سر زلف عنبری بشکن چو عندليب فصاحت فروشد ای حافظ تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۸ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت هان ای پسر که پير شوی پند گوش کن در راه عشق وسوسهی اهرمن بسیست پيش آی و گوش دل به پيام سروش کن تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت در اين عمل، طلب از میفروش کن بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهی که زلف يار کشی ترک هوش کن با دوستان مضايقه در عمر و مال نيست صد جان فدای يار نصيحت نيوش کن برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن ساقی که جامت از می صافی تهی مباد چشم عنايتی به من دردنوش کن سرمست در قبای زرافشان چو بگذری يک بوسه نذر حافظ پشمينهپوش کن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن ز در درآ و شبستان ما منور کن هوای مجلس روحانيان معطر کن به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان بيا بيا و تماشای طاق و منظر کن ستارهی شب هجران نمیفشاند نور به بام قصر برآ و چراغ مه برکن ز خاک مجلس ما ای نسیم باغ بهشت ببر شمامه به فردوس و عود مجمر کن از اين مزوجه و خرقه نيک در تنگم به يک کرشمه صوفیکشم قلندر کن چو شاهدان چمن زيردست حسن تواند کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن فضول نفس حکايت بسی کند ساقی تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن وگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز پيالهای بدهش گو دماغ را تر کن حجاب ديدهی ادراک شد شعاع جمال بيا و خرگه خورشيد را منور کن طمع به قند وصال تو حد ما نبود حوالتم به لب لعل همچو شکر کن لب پياله ببوس آنگهی به مستان ده بدين دقيقه دماغ معاشران تر کن پس از ملازمت عيش و عشق مهرويان ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا🍷»»»»» غزل نمره ۳۹۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن صبح است ساقيا قـدحی پرشـراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پيشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن خورشيد می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عيش میطلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند زنهار کاسهی سر ما پرشراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم با ما به جام بادهی صافی خطاب کن کار صواب باده پرستیست حافظا برخيز و عزم جزم به کار صواب کن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن گلبرگ را ز سنبل مشکين نقاب کن وانگه نقاب درکش و عالم خراب کن بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را چون شيشههای ديدهی ما پرگلاب کن ايام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد ساقی به دور بادهی گلگون شتاب کن بگشا به شيوه، نرگسِ پرخوابِ مست را و از رشک، چشمِ نرگسِ رعنا به خواب کن بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گير بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن زآنجا که رسم و عادت عاشقکشی توست با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن همچون حباب ديده به روی قدح گشای وين خانه را قياس اساس از حباب کن حافظ وصال میطلبد از ره دعا يا رب دعای خستهدلان مستجاب کن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۴ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای روی ماهمنظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پيدا قرار حسن ماهی نتافت همچو تو از برج نيکویی سروی نخاست چون قدت از جويبار حسن خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن از دام زلف و دانهی خال تو در جهان يک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن دايم به لطف دايهی طبع از ميان جان میپرورد به ناز تو را در کنار حسن گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کآب حيات میخورد از جويبار حسن حافظ طمع بريد که بيند نظير تو ديار نيست جز رخت اندر ديار حسن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن منم که شهرهی شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالودم به بد ديدن وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم که در طريقت ما کافریست رنجيدن به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات بخواست جام می و گفت عيب پوشيدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چيست به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن به میپرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقشخودپرستيدن به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشيدن عنان به ميکده خواهيم تافت زين مجلس که وعظ بیعملان واجب است نشنيدن ز خط يار بياموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوش است گرديدن مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهدفروشان خطاست بوسيدن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۲ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن دانی که چيست دولت؟ ديدار يار ديدن در کوی او گدایی بر خسروی گزيدن از جان طمع بريدن آسان بود وليکن از دوستان جانی مشکل توان بريدن خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ و آنجا به نيکنامی پيراهنی دريدن گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن گه سر عشقبازی از بلبلان شنيدن بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار کآخر ملول گردی از دست و لب گزيدن فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن گویی برفت حافظ از ياد شاه يحیی يا رب به يادش آور درويش پروريدن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن تا ببينم که سرانجام چه خواهد بودن غم دل چند توان خورد که ايام نماند گو نه دل باش و نه ايام چه خواهد بودن مرغ کمحوصله را گو غم خود خور که بر او رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن باده خور غم مخور و پند مقلد منيوش اعتبار سخن عام چه خواهد بودن دست رنج تو همان به که شود صرف به کام دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن پير ميخانه همی خواند معمایی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل تا جزای من بدنام چه خواهد بودن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۹۰ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان افسر سلطان گل پيدا شد از طرف چمن مقدمش يا رب مبارک باد بر سرو و سمن خوش به جای خويشتن بود اين نشست خسروی تا نشيند هر کسی اکنون به جای خويشتن خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن تا ابد معمور باد اين خانه کز خاک درش هر نفس با بوی رحمان میوزد باد يمن شوکت پور پشنگ و تيغ عالمگير او در همه شهنامهها شد داستان انجمن خنگ چوگانی چرخت رام شد در زير زين شهسوارا چون به ميدان آمدی گویی بزن جويبار ملک را آب روان شمشير توست تو درخت عدل بنشان بيخ بدخواهان بکن بعد از اين نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خيزد از صحرای ايذج نافهی مشک ختن گوشهگيران انتظار جلوهی خوش میکنند برشکن طرف کلاه و برقع از رخ بر فکن مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش ساقيا می ده به قول مستشار موتمن ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار تا از آن جام زرافشان جرعهای بخشد به من Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۹ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل چو گل هر دم به بويت جامه در تن کنم چاک از گريبان تا به دامن تنت را ديد گل گویی که در باغ چو مستان جامه را بدريد بر تن تنت در جامه چون در جام باده دلت در سينه چون در سيم آهن من از دست غمت مشکل برم جان ولی دل را تو آسان بردی از من به قول دشمنان برگشتی از دوست نگردد هيچ کس با دوست دشمن دلم را مشکن و در پا مينداز که دارد در سر زلف تو مسکن مکن کز سينهام آه جگرسوز برآيد همچو دود از راه روزن چو دل در زلف تو بستهست حافظ بدينسان کار او در پا ميفکن ببار ای شمع اشک از چشم خونين که شد سوز دلت بر خلق روشن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بهار و گل طربانگيز گشت و توبهشکن به شادی رخ گل بيخ غم ز دل برکن رسيد باد صبا، غنچه در هواداری ز خود برون شد و بر خود دريد پيراهن طريق صدق بياموز از آب صافیدل به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گيسوی سنبل ببين به روی سمن عروس غنچه رسيد از حرم به طالع سعد به عينه دل و دين میبرد به وجه حسن صفير بلبل شوريده و نفير هزار برای وصل گل آمد برون ز بيت حزن حديث صحبت خوبان و جام باده بگو به قول حافظ و فتوای پير صاحب فن Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن شاه شمشادقدان خسرو شيريندهنان که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شيرينسخنان تا کی از سيم و زرت کيسه تهی خواهد بود؟ بندهی من شو و برخور ز همه سيمتنان کمتر از ذره نهای پست شو و مهر بورز تا به عشرتگه خورشيد رسی چرخزنان بر جهان تکيه مکن ور قدحی می داری شادی زهرهجبينان خور و نازکبدنان پير پيمانهکش من که روانش خوش باد گفت پرهيز کن از صحبت پيمانشکنان دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان با صبا در چمن لاله سحر میگفتم که شهيدان کهاند اين همه خونينکفنان؟ گفت حافظ من و تو محرم اين راز نهايم از می لعل حکايت کن و شيريندهنان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۶ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل خدا را کم نشين با خرقهپوشان رخ از رندان بیسامان مپوشان در اين خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای میفروشان در اين صوفیوشان دردی نديدم که صافی باد عيش دردنوشان تو نازکطبعی و طاقت نياری گرانیهای مشتی دلقپوشان چو مستم کردهای مستور منشين چو نوشم دادهای زهرم منوشان بيا و از غبن اين سالوسيان بين صراحی خوندل و بربط خروشان ز دلگرمی حافظ بر حذر باش که دارد سينهای چون ديگ جوشان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن يا رب آن آهوی مشکين به ختن باز رسان وان سهیسرو خرامان به چمن باز رسان دل پژمردهی ما را به نسيمی بنواز يعنی آن جان زتنرفته به تن باز رسان ماه و خورشيد به منزل چو به امر تو رسند يار مهروی مرا نيز به من باز رسان سنگ و گل گشت عقیق از گذر گریهی من يارب آن کوکب رخشان به يمن باز رسان برو ای طاير ميمون همايونآثار پيش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان سخن اين است که ما بی تو نخواهيم حيات بشنو ای پيک خبرگير و سخن باز رسان آن که بودی وطنش ديدهی حافظ يارب به مرادش ز غريبی به وطن باز رسان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۴ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد يا رب بلا بگردان مه جلوه مینمايد بر سبزخنگ گردون تا او به سر درآيد بر رخش پا بگردان مرغول را برافشان يعنی به رغم سنبل گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان يغمای عقل و دين را بيرون خرام سرمست در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان ای نور چشم مستان در عين انتظارم چنگ حزين و جامی بنواز يا بگردان دوران همینويسد بر عارضش خطی خوش يارب نوشتهی بد از يار ما بگردان حافظ ز خوبرويان بختت جز اين قدر نيست گر نيستت رضایی حکم قضا بگردان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۳ مستفعلنفع مستفعلنفع چندان که گفتم غم با طبيبان درمان نکردند مسکين غريبان آن گل که هر دم در دست بادیست گو شرم بادش از عندليبان يا رب امان ده تا بازبيند چشم محبان روی حبيبان درج محبت بر مهر خود نيست يا رب مبادا کام رقيبان ای منعم آخر بر خوان جودت تا چند باشيم از بینصيبان حافظ نگشتی رسوای عالم گر میشنيدی پند رفیقان ما درد پنهان با یار گفتیم نتوان نهفتن درد از طبیبان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۲ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن فاتحهی چو آمدی بر سر خستهای بخوان لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان ای که طبيب خستهای روی زبان من ببين کز دم و دود سينهام بار دل است بر زبان گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان مرغ دلم چو خال تو هست در آتشش وطن چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان بازنشان حرارتم ز آب دو ديده و ببين نبض مرا که میدهد هيچ ز زندگی نشان ای که مدام شيشهام از پی عيش دادهای شيشهام از چه میبری پيش طبيب هر زمان حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم ترک طبيب کن بيا نسخهی شربتم بخوان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۱ فاعلاتن مفاعلن فعلن گر چه ما بندگان پادشهيم پادشاهان ملک صبحگهيم گنج در آستين و کيسه تهی جام گيتینما و خاک رهيم هوشيار حضور و مست غرور بحر توحيد و غرقهی گنهيم شاهد بخت چون کرشمه کند ماش آيينهی رخ چو مهيم شاه بيداربخت را هر شب ما نگهبان افسر و کلهيم گو غنيمت شمار صحبت ما که تو در خواب و ما به ديدهگهيم دشمنان را ز خون کفن سازيم دوستان را قبای فتح دهيم رنگ تزوير پيش ما نبود شير سرخيم و افعی سيهيم شاه منصور واقف است که ما روی همت به هر کجا که نهيم وام حافظ بگو که بازدهند کردهای اعتراف و ما گوهيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۸۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بارها گفتهام و بار دگر میگويم که من دلشده اين ره نه به خود میپويم در پس آينه طوطیصفتم داشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو میگويم من اگر خارم و گر گل چمنآرایی هست که از آن دست که میپروردم میرويم دوستان عيب من بیدل حيران مکنيد گوهری دارم و صاحبنظری میجويم گر چه با دلق ملمع می گلگون عيب است مکنم عيب کز او رنگ ريا میشويم خنده و گريهی عشاق ز جایی دگر است میسرايم به شب و وقت سحر میمويم حافظم گفت که خاک در ميخانه مبوی گو مکن عيب که من مشک ختن میبويم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن سرم خوش است و به بانگ بلند میگويم که من نسيم حيات از پياله میجويم عبوس زهد به وجه خمار ننشيند مريد حلقهی دردیکشان خوشخويم شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست کشيد در خم چوگان خويش چون گويم گرم نه پير مغان در به روی بگشايد کدام در بزنم چاره از کجا جويم؟ مکن در اين چمنم سرزنش به خودرویی چنان که پرورشم میدهند میرويم تو خانقاه و خرابات در ميانه مبين خدا گواست که هر جا که هست با اويم غبار راهِ طلب کيميای بهروزیست غلام دولت آن خاک عنبرين بويم ز شوق نرگس مست بلندبالایی چو لاله با قدح افتاده بر لب جويم نصیحتم چه کنی ناصحا چو میدانی که من نه معتقد مرد عافیتجویم بيار می که به فتوای حافظ از دل پاک غبار زرق به فيض قدح فروشويم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم جامهی کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنيم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنيم عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم شاه اگر جرعهی رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به می صاف مروق نکنيم آسمان کشتی ارباب هنر میشکند تکيه آن به که بر اين بحر معلق نکنيم خوش برانيم جهان در نظر راهروان فکر اسب سيه و زين مغرق نکنيم گر بدی گفت حسودی و رفيقی رنجيد گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم حافظ ار خصم خطا گفت نگيريم بر او ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
نمایهی این برنامه عکسیه که برای چرمدوز فرستادهم تا برای لولی لباس بدوزه «««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ما شبی دست برآريم و دعایی بکنيم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنيم دلِ بيمار شد از دست، رفيقان مددی تا طبيبش به سر آريم و دوایی بکنيم آن که بیجرم برنجيد و به تيغم زد و رفت بازش آريد خدا را که صفایی بکنيم خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنيم؟ در ره نفس کزو سینهی ما بتکده بود تیر آهی بکشانیم و غزایی بکنیم مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه کار صعب است مبادا که خطایی بکنيم سايهی طاير کمحوصله کاری نکند طلب سايهی ميمون همایی بکنيم دلم از پرده بشد حافظ خوشلهجه کجاست تا به قول و غزلش ساز و نوایی بکنيم؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشيم سخن اهل دل است اين و به جان بنيوشيم نيست در کس کرم و وقت طرب میگذرد چاره آن است که سجاده به می بفروشيم خوش هواییست فرحبخش خدايا بفرست نازنينی که به رويش می گلگون نوشيم ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است چون از اين غصه نناليم و چرا نخروشيم گل به جوش آمد و از می نزديمش آبی لاجرم ز آتش حرمان و هوس میجوشيم میکشيم از قدح لاله شرابی موهوم چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشيم حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان صوفی بيا که خرقهی سالوس برکشيم وين نقش زرق را خط بطلان به سر کشيم نذر و فتوح صومعه در وجه می نهيم دلق ريا به آب خرابات برکشيم بيرون جهيم سرخوش و از بزم مدعی غارت کنيم باده و شاهد به بر کشيم عشرت کنيم ور نه به حسرت کشندمان روزی که رخت جان به جهانی دگر کشيم سر خدا که در تتق غيب منزویست مستانهاش نقاب ز رخسار برکشيم فردا اگر نه روضهی رضوان به ما دهند غلمان ز روضه و حور ز جنت به درکشيم کو جلوهای ز ابروی او تا چو ماه نو گوی سپهر در خم چوگان زر کشيم حافظ نه حد ماست چنين لافها زدن پای از گليم خويش چرا بيشتر کشيم؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۴ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن بيا تا گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو دراندازيم اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد من و ساقی به هم بر او تازيم و بنيادش براندازيم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ريزيم نسيم عطرگردان را شکر در مجمر اندازيم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دستافشان غزل خوانيم و پاکوبان سر اندازيم صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازيم يکی از عقل میلافد يکی طامات میبافد بيا کاين داوریها را به پيش داور اندازيم بهشت عدن اگر خواهی بيا با ما به ميخانه که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازيم سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شيراز بيا حافظ که تا خود را به ملکی ديگر اندازيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن خيز تا خرقهی صوفی به خرابات بريم شطح و طامات به بازار خرافات بريم سوی رندان قلندر به رهاورد سفر دلق بسطامی و سجادهی طامات بريم تا همه خلوتيان جام صبوحی گيرند چنگ صبحی به در پير مناجات بريم با تو آن عهد که در وادی ايمن بستيم همچو موسی ارنیگوی به ميقات بريم کوس ناموس تو بر کنگرهی عرش زنيم علم عشق تو بر بام سماوات بريم خاک کوی تو به صحرای قيامت فردا همه بر فرق سر از بهر مباهات بريم ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد از گلستانش به زندان مکافات بريم شرممان باد ز پشمينهی آلوده خويش گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از اين حاصل اوقات بريم فتنه میبارد از اين سقف مقرنس برخيز تا به ميخانه پناه از همه آفات بريم در بيابان فنا گم شدن آخر تا کی؟ ره بپرسيم مگر پی به مهمات بريم حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بريم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۲ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم کز بهر جرعهای همه محتاج آن دريم روز نخست چون دم رندی زديم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شيوه نسپريم جایی که تخت و مسند جم میرود به باد گر غم خوريم خوش نبود به که می خوريم تا بو که دست در کمر او توان زدن در خون دل نشسته چو ياقوت احمريم واعظ مکن نصيحت شوريدگان که ما با خاک کوی دوست به فردوس ننگريم چون صوفيان به حالت و رقصند مقتدا ما نيز هم به شعبده دستی برآوريم از جرعهی تو خاک زمين در و لعل يافت بيچاره ما که پيش تو از خاک کمتريم حافظ چو ره به کنگرهی کاخ وصل نيست با خاک آستانهی اين در به سر بريم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۱ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم محصول دعا در ره جانانه نهاديم در خرمن صد زاهد و عاقل زند آتش اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در اين منزل ويرانه نهاديم در دل ندهم ره پس از اين مهر بتان را مهر لب او بر در اين خانه نهاديم در خرقه از اين بيش منافق نتوان بود بنياد از اين شيوهی رندانه نهاديم چون میرود اين کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر يک دانه نهاديم المنه لله که چو ما بیدلودين بود آن را که لقب عاقل و فرزانه نهاديم قانع به خيالی ز تو بوديم چو حافظ يا رب چه گداهمت و بيگانهنهاديم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۷۰ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن صلاح از ما چه میجویی که مستان را صلا گفتيم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم در ميخانهام بگشا که هيچ از خانقه نگشود گرت باور بود ور نه سخن اين بود و ما گفتيم من از چشم تو ای ساقی خراب افتادهام ليکن بلایی کز حبيب آيد هزارش مرحبا گفتيم قدت گفتم که شمشاد است و بس خجلت به بار آورد که اين نسبت چرا کرديم و اين بهتان چرا گفتيم جگر چون نافهام خون گشت و کم زينم نمیبايد جزای آن که با زلفت سخن از چين خطا گفتيم اگر بر من نبخشایی پشيمانی خوری آخر به خاطر دار اين معنی که در خدمت کجا گفتيم تو آتش گشتی ای حافظ ولی با يار درنگرفت ز بدعهدی گل گویی حکايت با صبا گفتيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۹ فاعلاتن فاعلاتن فاعلان ما ز ياران چشم ياری داشتيم خود غلط بود آن چه میپنداشتيم تا درخت دوستی کی بر دهد حاليا رفتيم و تخمی کاشتيم گفتوگو آيين درويشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتيم شيوهی چشمت فريب جنگ داشت ما ندانستیم و صلح انگاشتيم گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتيم نکته ها رفت و شکايت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتيم گفتمش دل بردهای از ما به خشم سر بدین دعوی بر او افراشتیم* گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن خيز تا از در ميخانه گشادی طلبيم به ره دوست نشينيم و مرادی طلبيم زاد راه حرم وصل نداريم مگر به گدایی ز در ميکده زادی طلبيم اشک آلودهی ما گر چه روان است ولی به رسالت سوی او پاک نهادی طلبيم لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام اگر از جور غم عشق تو دادی طلبيم نقطهی خال تو بر لوح بصر نتوان زد مگر از مردمک ديده مدادی طلبيم عشوهای از لب شيرين تو دل خواست به جان به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبيم تا بود نسخهی عطری دل سودازده را از خط غاليهسای تو سوادی طلبيم چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد ما به اميد غمت خاطر شادی طلبيم بر در مدرسه تا چند نشينی حافظ خيز تا از در ميخانه گشادی طلبيم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن فتوی پير مغان دارم و قولیست قديم که حرام است می آنجا که نه يار است نديم چاک خواهم زدن اين دلق ريایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست اليم تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من سالها شد که منم بر در ميخانه مقيم مگرش خدمت ديرين من از ياد برفت ای نسيم سحری ياد دهش عهد قديم بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رميم دلبر از ما به صد اميد ستد اول دل ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کريم غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش کز دم صبح مدد يابی و انفاس نسيم فکر بهبود خود ای دل ز دری ديگر کن درد عاشق نشود به ز مداوای حکيم گوهر معرفت اندوز که با خود ببری که نصيب دگران است نصاب زر و سيم دام سخت است مگر يار شود لطف خدا ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم حافظ ار سيم و زرت نيست چه شد شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» موزیک ویدیوی آغاز برنامه غزل نمره ۳۶۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمدهايم از بد حادثه اين جا به پناه آمدهايم رهرو منزل عشقيم و ز سرحد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم سبزهی خط تو ديديم و ز بستان بهشت به طلبکاری آن مهرگياه آمدهايم با چنين گنج که شد خازن او روح امين به گدایی به در خانهی شاه آمدهايم لنگر حلم تو ای کشتی توفيق کجاست؟ که در اين بحر کرم غرق گناه آمدهايم آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار که به ديوان عمل نامهسياه آمدهايم حافظ اين خرقهی پشمينه بیانداز که ما از پی قافله با آتش آه آمدهايم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان عمریست تا به راه غمش رو نهادهايم روی و ريای خلق به يک سو نهادهايم طاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم در راه جام و ساقی مهرو نهادهايم هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهايم هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهايم ما ملک عافيت نه به لشکر گرفتهايم ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهايم عمری گذشت تا به اميد اشارتی چشمی بدان دو گوشهی ابرو نهادهايم تا سحر چشم يار چه بازی کند که باز بنياد بر کرشمهی جادو نهادهايم بی ناز نرگسش سر سودایی از ملال همچون بنفشه بر سر زانو نهادهايم بر بوی عید وصل چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهايم گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست؟ در حلقههای آن خم گيسو نهادهايم ابیات الحاقی: حافظ به عیش کوش که ما نقد عقل و هوش از بهر یار سلسلهگیسو نهادهایم ننهادهایم بار جهان بر دل ضعیف وین کار و بار بسته به یک مو نهادهایم هشیار و عاقلیم که بر دست و پای عقل زنجیر و بند از خم گیسو نهادهایم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۴ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ما بیغمان مست دلازدستدادهايم همراز عشق و همنفس جام بادهايم بر ما بسی کمان ملامت کشيدهاند تا کار خود ز ابروی جانان گشادهايم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشيدهای ما آن شقايقيم که با داغ زادهايم پير مغان ز توبهی ما گر ملول شد گو باده صاف کن که به عذر ايستادهايم کار از تو میرود مددی ای دليل راه کانصاف میدهيم و ز راه اوفتادهايم چون لاله می مبين و قدح در ميان کار اين داغ بين که بر دل خونين نهادهايم گفتی که حافظ اين همه رنگ و خيال چيست نقش غلط مبين که همان لوح سادهايم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۳ فاعلاتن فاعلاتن فاعلان دردم از يار است و درمان نيز هم دل فدای او شد و جان نيز هم اين که میگويند آن خوشتر ز حسن يار ما اين دارد و آن نيز هم هر دو عالم يک فروغ روی اوست گفتمت پيدا و پنهان نيز هم ياد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پيمان نيز هم خون من آن نرگس مستانه ریخت وآن سر زلف پریشان نیز هم* دوستان در پرده میگويم سخن گفته خواهد شد به دستان نيز هم اعتمادی نيست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نيز هم چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ايام هجران نيز هم عاشق از قاضی نترسد می بيار بلکه از يرغوی سلطان نيز هم محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سليمان نيز هم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۲ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ديدار شد ميسر و بوس و کنار هم از بخت شکر دارم و از روزگار هم زاهد برو که طالع اگر طالع من است جامم به دست باشد و زلف نگار هم ما عيب کس به مستی و رندی نمیکنيم لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند و از می جهان پر است و بت ميگسار هم خاطر به دست تفرقه دادن نه زيرکیست مجموعهای بخواه و صراحی بيار هم بر خاکيان عشق فشان جرعهی لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم آن شد که چشم بد نگران بودی از کمين خصم از ميان برفت و سرشک از کنار هم چون کائنات جمله به بوی تو زندهاند ای آفتاب سايه ز ما برمدار هم چون آبروی لاله و گل فيض حسن توست ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم حافظ اسير زلف تو شد از خدا بترس و از انتصاف آصف جم اقتدار هم ابیات الحاقی برهان ملک و دين که ز دست وزارتش ايام کان يمين شد و دريا يسار هم بر ياد راي انور او آسمان به صبح جان مي کند فدا و کواکب نثار هم گوی زمين ربوده چوگان عدل اوست وين برکشيده گنبد نيلیحصار هم عزم سبک عنان تو در جنبش آورد اين پايدار مرکز عالي مدار هم تا از نتيجه فلک و طور دور اوست تبديل ماه و سال و خزان و بهار هم خالي مباد کاخ جلالش ز سروران و از ساقيان سروقد گلعذار هم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بندهی معتقد و چاکر دولتخواهم بستهام در خم گيسوی تو اميد دراز آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم ذرهی خاکم و در کوی توام جای خوش است ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم پير ميخانه سحر جام جهانبينم داد و اندر آن آينه از حسن تو کرد آگاهم* صوفی صومعهی عالم قدسم ليکن حاليا دير مغان است حوالتگاهم با من راهنشين خيز و سوی ميکده آی تا در آن حلقه ببينی که چه صاحبجاهم مست بگذشتی و از حافظت انديشه نبود آه اگر دامن حسن تو بگيرد آهم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۶۰ فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گر از اين خان غریبان به سوی خانه روم دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم زين سفر گر به سلامت به وطن گردم باز نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم تا بگويم که چه کشفم شد از اين سير و سلوک به در صومعه با بربط و پيمانه روم آشنايان ره عشق گرم خون بخورند ناکسم گر به شکايت سوی بيگانه روم بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار چند و چند از پی کام دل ديوانه روم؟ گر ببينم خم ابروی چو محرابش باز سجدهی شکر کنم و از پی شکرانه روم خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزير سرخوش از ميکده با دوست به کاشانه روم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن خرم آن روز کز اين منزل ويران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غريب من به بوی سر آن زلف پريشان بروم چون صبا با تن بيمار و دل بیطاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت با دل زخمکش و ديدهی گريان بروم نذر کردم گر از اين غم به در آيم روزی تا در ميکده شادان و غزلخوان بروم به هواداری او ذرهصفت رقصکنان تا لب چشمهی خورشيد درخشان بروم تازيان را غم احوال گرانباران نيست پارسايان مددی تا خوش و آسان بروم ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون همره کوکبهی آصف دوران بروم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن غم زمانه که هيچش کران نمیبينم دواش جز می چون ارغوان نمیبينم به ترک خدمت پير مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمیبينم ز آفتاب قدح ارتفاع عيش بگير چرا که طالع وقت آن چنان نمیبينم نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار که در مشايخ شهر اين نشان نمیبينم بدين دو ديدهی حيران من هزار افسوس که با دو آينه رويش عيان نمیبينم قد تو تا بشد از جويبار ديدهی من به جای سرو جز آب روان نمیبينم در اين خمار کسم جرعهای نمیبخشد فغان که اهل دلی در ميان نمیبينم نشان موی ميانش که دل در او بستم ز من مپرس که خود در ميان نمیبينم من و سفينهی حافظ که جز در اين دريا بضاعت سخن درفشان نمیبينم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن در خرابات مغان نور خدا میبينم اين عجب بين که چه نوری ز کجا میبينم کیست دردیکش این میکده یارب که درش قبلهی حاجت و محراب دعا میبینم جلوه بر من مفروش ای ملکالحاج که تو خانه میبينی و من خانهخدا میبينم خواهم از زلف بتان نافهگشایی کردن فکر دور است همانا که خطا میبينم کس نديدهست ز مشک ختن و نافهی چين آنچه من هر سحر از باد صبا میبينم سوز دل اشک روان آه سحر نالهی شب اين همه از نظر لطف شما میبينم هر دم از روی تو نقشی زندم راه خيال با که گويم که در اين پرده چهها میبينم؟ نیست در دایره یک نقطه خطا از کم و بیش که من این مسئله بیچونوچرا میبینم دوستان عيب نظربازی حافظ مکنيد که من او را ز محبان خدا میبينم غزل خواجوی کرمانی: خودپرستی مکن ار زان که خدا میطلبی در فنا محو شو ار ملک بقا میطلبی خبر از درد نداری و دوا میجویی اثر از رنج ندیدی و شفا میطلبی ساکن دیری و از کعبه نشان میپرسی در خرابات مغانی و خدا میطلبی کارت از چین سر زلف بتان در گره است وین عجبتر که از آن مشک ختا میطلبی اگر از سرو قدان مهر طمع میداری از بن زهر گیا مهر گیا میطلبی خبر از انده یعقوب نداری و مقیم بوی پیراهن یوسف ز صبا میطلبی کی دل مردهات از باد صبا زنده شود نفس عیسوی از باد هوا میطلبی دُردیِ دَردکش ار زان که دوا میخواهی بادهٔ صاف خور ار زانک صفا میطلبی خیز خواجو که در این گوشه نوا نتوان یافت به سپاهان رو اگر زانک نوا میطلبی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۶ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن گرم از دست برخيزد که با دلدار بنشينم ز جام وصل می نوشم ز باغ عيش گل چينم شراب تلخ صوفیسوز بنيادم بخواهد برد لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شيرينم مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا که شب تا روز سخن با ماه میگويم پری در خواب میبينم لبت شکر به مستان داد و چشمت می به ميخواران منم کز غايت حرمان نه با آنم نه با اينم چو هر خاکی که باد آورد فيضی برد از انعامت ز حال بنده ياد آور که دولتخواه ديرينم نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذير افتد تذرو طرفه من گيرم که چالاک است شاهينم اگر باور نمیداری رو از صورتگر چين پرس که مانی نسخه میخواهد ز نوک کلک مشکينم رموز مستی و رندی ز من بشنو نه از حافظ که با جام و قدح هر دم نديم ماه و پروينم وفاداری و حقگویی نه کار هر کسی باشد غلام آصف ثانی جلال الحق و الدينم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن حاليا مصلحت وقت در آن میبينم که کشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم جز صراحی و کتابم نبود يار و نديم تا حريفان دغا را به جهان کم بينم جام می گيرم و از اهل ريا دور شوم يعنی از اهل جهان پاکدلی بگزينم بس که در خرقهی آلوده زدم لاف صلاح شرمسار از رخ ساقی و می رنگينم سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان درچينم سينهی تنگ من و بار غم او هيهات مرد اين بار گران نيست دل مسکينم من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر اين متاعم که همیبينی و کمتر زينم بندهی آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند که مکدر شود آيينهی مهرآيينم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۴ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن به مژگان سيه کردی هزاران رخنه در دينم بيا کز چشم بيمارت هزاران درد برچينم الا ای همنشين دل که يارانت برفت از ياد مرا روزی مباد آن دم که بی ياد تو بنشينم جهان پير است و بیبنياد از اين فرهادکش فرياد که کرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بيار ای بادِ شبگيری نسيمی زان عرق چينم جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی که سلطانی عالم را طفيل عشق میبينم اگر بر جای من غيری گزيند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزينم صباحالخير زد بلبل کجایی ساقيا برخيز که غوغا میکند در سر خيال خواب دوشينم شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالينم حديث آرزومندی که در اين نامه ثبت افتاد همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقينم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم صد بار توبه کردم و ديگر نمیکنم باغ بهشت و سايه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمیکنم تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است گفتم کنايتی و مکرر نمیکنم هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا تا در ميان ميکده سر برنمیکنم ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن محتاج جنگ نيست برادر نمیکنم اين تقویام تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم پیر مغان حکایت معقول میکند معذورم ار حدیث تو باور نمیکنم حافظ جناب پير مغان جای دولت است من ترک خاکبوسی اين در نمیکنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۲ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان روزگاری شد که در ميخانه خدمت میکنم در لباس فقر کار اهل دولت میکنم تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوشخرام در کمينم و انتظار وقت و فرصت میکنم واعظ ما بوی حق نشنيد بشنو کاين سخن در حضورش نيز میگويم نه غيبت میکنم با صبا افتان و خيزان میروم تا کوی دوست وز رفيقان ره استمداد همت میکنم خاک کويت زحمت ما برنتابد بيش از اين لطفها کردی بتا تخفيف زحمت میکنم زلف دلبر دام راه و غمزهاش تير بلاست ياد دار ای دل که چندينات نصيحت میکنم ديدهی بدبين بپوشان ای کريم عيبپوش زين دليریها که من در کنج خلوت میکنم حافظم در مجلسی، دردیکشم در محفلی بنگر اين شوخی که چون با خلق صنعت میکنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۱ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل میزنم اين کار کی کنم؟ مطرب کجاست؟ تا همه محصول زهد و علم در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت يک چند نيز خدمت معشوق و می کنم کی بود در زمانه وفا جام می بيار تا من حکايت جم و کاووس و کی کنم از نامهی سياه نترسم که روز حشر با فيض لطف او صد از اين نامه طی کنم کو پيک صبح تا گلههای شب فراق با آن خجستهطلعت فرخندهپی کنم؟ اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببينم و تسليم وی کنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم؟ سخن درست بگويم نمیتوانم ديد که می خورند حريفان و من نظاره کنم چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه پياله گيرم و از شوق جامه پاره کنم به دور لاله دماغ مرا علاج کنيد گر از ميانهی بزم طرب کناره کنم ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت حوالهی سر دشمن به سنگ خاره کنم گدای ميکدهام ليک وقت مستی بين که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم مرا که نيست ره و رسم لقمهپرهيزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم؟ به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی ز سنبل و سمنش ساز طوق و ياره کنم ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش سودای رخش گفتم ز سر بيرون کنم گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم؟ قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم؟ نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار عشوهای فرمای تا طبع سخن موزون کنم زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه ساقيا جامی بده تا چهره را گلگون کنم ای نسيم منزل ليلی خدا را تا به کی ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم من که ره بردم به گنج حسن بیپايان دوست صد گدای همچو خود را بعد از اين قارون کنم ای مه صاحبقران از بنده حافظ ياد کن تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم و اندر اين کار دل خويش به دريا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم مايهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم بگشا بند قبا ای مه خورشيدکلاه تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم خوردهام تير فلک باده بده تا سرمست عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم جرعهی جام بر اين تخت روان افشانم غلغل چنگ در اين گنبد مينا فکنم حافظا تکيه بر ايام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۷ فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم؟ تا به کی در غم تو ناله شبگير کنم؟ دل ديوانه از آن شد که پذیرد درمان مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات در يکی نامه مُحال است که تحرير کنم با سر زلف تو مجموع پريشانی خود کو مجالی که یکایک همه تقرير کنم آن زمان کآرزوی ديدن جانم باشد در نظر نقش رخ خوب تو تصوير کنم گر بدانم که وصال تو بدين دست دهد دين و دل را همه دربازم و توفير کنم دور شو از برم ای واعظ و افسانه مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم نيست اميد صلاحی ز فساد حافظ چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۶ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم من که عيب توبهکاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل ديوانه باشم گر کنم چون صبا مجموعهی گل را به آب لطف شست کجدلم خوان گر نظر بر صفحهی دفتر کنم عشق دردانهست و من غواص و دريا ميکده سر فروبردم در آنجا تا کجا سر برکنم لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق؟ داوری دارم بسی يا رب که را داور کنم عهد و پيمان فلک را نيست چندان اعتبار عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر کنم من که از ياقوت و لعل اشک دارم گنجها کی نظر در فيض خورشيد بلنداختر کنم؟ من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دونپرور کنم؟ گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم گر به آب چشمهی خورشيد دامن تر کنم بازکش يک دم عنان ای ترک شهرآشوب من تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمهی کوثر کنم دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی من نه آنم کز وی اين افسانهها باور کنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم آه کز طعنهی بدخواه نديدم رويت نيست چون آينهام روی ز آهن چه کنم برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگير کارفرمای قدر میکند اين من چه کنم برق غيرت چو چنين میجهد از مکمن غيب تو بفرما که من سوختهخرمن چه کنم شاه ترکان چو پسنديد و به چاهم انداخت دستگير ار نشود لطف تهمتن چه کنم مددی گر به چراغی نکند آتش طور چارهی تيرهشب وادی ايمن چه کنم حافظا خلد برين خانهی موروث من است اندر اين منزل ويرانه نشيمن چه کنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۴ مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم دست شفاعت هر زمان در نيکنامی میزنم بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود دامی به راهی مینهم مرغی به دامی میزنم اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم تا بو که يابم آگهی از سايهی سرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خيالی میکشم فال دوامی میزنم دانم سر آرد غصه را رنگين برآرد قصه را اين آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم با آن که از وی غايبم و از می چو حافظ تايبم در مجلس روحانيان گهگاه جامی میزنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان چل سال رفت و بیش که من لاف میزنم کز چاکران پير مغان کمترين منم هرگز به يمن عاطفت پير میفروش ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم از جاه عشق و دولت رندان پاکباز پيوسته صدر مصطبهها بود مسکنم در شأن من به دردکشی ظن بد مبر کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم شهباز دست پادشهم اين چه حالت است کز ياد بردهاند هوای نشيمنم؟ حيف است بلبلی چو من اکنون در اين قفس با اين لسان عذب که خامش چو سوسنم آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است کو همرهی که خيمه از اين خاک برکنم حافظ به زير خرقه قدح تا به کی کشی؟ در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم تورانشه خجسته که در من يزيد فضل شد منت مواهب او طوق گردنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنين قفس نه سزای چو من خوشالحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم عيان نشد که چرا آمدم کجا بودم دريغ و درد که غافل ز کار خويشتنم چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس چو در سراچهی ترکيب تختهبند تنم اگر ز خون دلم بوی شوق میآيد عجب مدار که همدرد آهوی ختنم طراز پيرهن زرکشم مبين چون شمع که سوزهاست نهانی درون پيرهنم بيا و هستی حافظ ز پيش او بردار که با وجود تو کس نشنود ز من که منم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گر من از سرزنش مدعيان انديشم شيوهی مستی و رندی نرود از پيشم زهد رندان نوآموخته راهی به دهیست من که بدنام جهانم چه صلاح انديشم شاه شوريدهسران خوان من بیسامان را زان که در کمخردی از همه عالم بيشم بر جبين نقش کن از خون دل من خالی تا بدانند که قربان تو کافرکيشم اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا در اين خرقه ندانی که چه نادرويشم دامن از رشحهی خون دل من در هم چین که اثر در تو رسد چون بخراشی ریشم شعر خونبار من ای باد بدان يار رسان که ز مژگان سيه بر رگ جان زد نيشم من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس حافظ راز خود و عارف وقت خويشم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۴۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گرچه از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم قصد جان است طمع در لب جانان کردن تو مرا بين که در اين کار به جان میکوشم من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم حاش لله که نيم معتقد طاعت خويش اين قدر هست که گه گه قدحی مینوشم هست اميدم که عليرغم عدو روز جزا فيض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم خرقهپوشی من از غايت دينداری نيست پردهای بر سر صد عيب نهان میپوشم من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم چه کنم گر سخن پير مغان ننيوشم گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن خيال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم دل از پی نظر آيد به سوی روزن چشم سزای تکيهگهت منظری نمیبينم منم ز عالم و اين گوشهی معين چشم بيا که لعل و گهر در نثار مقدم تو ز گنجخانهی دل میکشم به مخزن چشم سحر سرشک روانم سر خرابی داشت گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم نخستروز که ديدم رخ تو دل میگفت اگر رسد خللی خون من به گردن چشم به بوی مژدهی وصل تو تا سحر شب دوش به راه باد نهادم چراغ روشن چشم به مردمی که دل دردمند حافظ را مزن به ناوک دلدوز مردمافکن چشم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۸ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان من دوسُـ/تدار روی/ خوش و موی/ دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم گفتی ز سر عهد ازل يک سخن بگو آن گه بگويمت که دو پيمانه درکشم من آدم بهشتيم اما در اين سفر حالی اسير عشق جوانان مهوشم در عاشقی گزير نباشد ز ساز و سوز استادهام چو شمع مترسان ز آتشم شيراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلسم ايرا مشوشم از بس که چشم مست در اين شهر ديدهام حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم شهریست پر کرشمه خوبان ز شش جهت چيزيم نيست ور نه خريدار هر ششم بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست گيسوی حور گرد فشاند ز مفرشم واعظ ز تاب فکرت بیحاصلم بسوخت ساقی کجاست تا زند آبی برآتشم حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست آيينهای ندارم از آن آه میکشم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن چرا نه در پی عزم ديار خود باشم؟ چرا نه خاک سر کوی يار خود باشم؟ غم غريبي و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهريار خود باشم ز محرمان سراپردهی وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم چو کار عمر نه پيداست باری آن اولی که روز واقعه پيش نگار خود باشم ز دست بخت گرانخواب و کار بیسامان گرم بود گلهای رازدار خود باشم هميشه پيشهی من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم مگر که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مژدهی وصل تو کو کز سر جان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم به ولای تو که گر بندهی خويشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخيزم يا رب از ابر هدايت برسان بارانی پيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم خيز و بالا بنما ای بت شيرينحرکات کز سر جان و جهان دستفشان برخيزم* گر چه پيرم تو شبی تنگ در آغوشم کش تا سحرگه ز کنار تو جوان برخيزم روز مرگم نفسی مهلت ديدار بده تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزم بر سر تربت من با می و مطرب بنشين تا به بويت ز لحد رقصکنان برخيزم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ویدیوی اجرای استاد شجریان در جشن خانهی سینما غزل نمره ۳۳۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن در خرابات مغان گر گذر افتد بازم حاصل خرقه و سجاده روان دربازم حلقهی توبه گر امروز چو زهاد زنم خازن ميکده فردا نکند در بازم ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی جز بدان عارض شمعی نبود پروازم صحبت حور نخواهم که بود عين قصور با خيال تو اگر با دگری پردازم سر سودای تو در سينه بماندی پنهان چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم مرغسان از قفس خاک هوایی گشتم به هوایی که مگر صيد کند شهبازم همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم با لب خويش چو نی يک نفسی بنوازم ماجرای دل خونگشته نگويم با کس زان که جز تيغ غمت نيست کسی دمسازم گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد همچو زلفت همه را در قدمت اندازم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۴ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن گر دست رسد در سر زلفين تو بازم چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم زلف تو مرا عمر عزیز است ولی نيست در دست سر مویی از آن عمر درازم پروانهی راحت بده ای دوست که امشب از آتش دل پيش تو چون شمع گدازم آن دم که به يک خنده دهم جان چو صراحی مستان تو خواهم که گزارند نمازم چون نيست نماز من آلوده نمازی در ميکده زان کم نشود سوز و گدازم در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی چون صبح در آفاق جهان سر بفرازم محمود بود عاقبت کار در اين راه گر سر برود در سر سودای ايازم حافظ غم دل با که بگويم که در اين دور جز جام نشايد که بود محرم رازم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن نماز شام غريبان چو گريه آغازم به مويههای غريبانه قصه پردازم به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی ميکده ديگر علم برافرازم خرد ز پيری من کی حساب برگيرد که باز با صنمی طفل عشق میبازم بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس عزيز من که بجز باد نيست همرازم هوای منزل يار آب زندگانی ماست صبا بيار نسيمی ز خاک شيرازم سرشکم آمد و رازم بگفت رو در روی شکايت از که کنم خانگیست غمازم ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم میگفت مریدحافظ خوشلهجهی خوشآوازم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۲ مفاعیل مفاعیل فعولن بزن بر دل ز نوک غمزه تيرم که پيش چشم بيمارت بميرم نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکين و فقيرم چو طفلان تا به کی زاهد فريبی به سيب بوستان و شهد و شيرم چنان پر شد فضای سينه از دوست که فکر خويش گم شد از ضميرم قدح پر کن که من از دولت عشق جوانبخت جهانم گر چه پيرم قراری بستهام با میفروشان که روز غم بجز ساغر نگيرم مبادا جز حساب مطرب و می اگر نقشی کشد کلک دبيرم در آن غوغا که کس کس را نپرسد من از پير مغان منت پذيرم خوشا آن دم که استغنای مستی فراغت بخشد از شاه و وزيرم من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش میآيد صفيرم فراوان گنج او در سينه دارم اگر چه مدعی بيند حقيرم من آنگه برگرفتم دل ز حافظ که ساقی گشت یار ناگزیرم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۱ مفاعیلن مفاعیلن فعولن به تيغم گر کشد دستش نگيرم وگر تيرم زند منت پذيرم کمانابروی ما را گو بزن تیر که پيش دست و بازویتش* بميرم غم گيتی گر از پايم درآرد بجز ساغر که باشد دستگيرم؟ برآی ای آفتاب صبح اميد که در دست شب هجران اسيرم به فريادم رس ای پير خرابات به يک جرعه جوانم کن که پيرم به گيسوی تو خوردم دوش سوگند که از پای تو من سر بر نگيرم بسوز اين خرقهی تقوای حافظ که گر آتش شوم در وی نگيرم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۳۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم چنين که بر دل من داغ زلف سرکش توست بنفشهزار شود تربتم چو درگذرم بر آستان امیدت گشادهام در چشم که يک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم چه شکر گويمت ای خيل غم عفاک الله که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم غلام مردم چشمم که با سياهدلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم به هر نظر بت ما جلوه میکند ليکن کس اين کرشمه نبيند که من همینگرم به خاک حافظ اگر يار بگذرد چون باد ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان جوزا سـ/حر نهاد/ حمايل بـ/رابرم يعنی غلام شاهم و سوگند میخورم ساقی بيا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد ميسرم جامی بده که باز به شادی روی شاه پيرانهسر هوای جوانیست در سرم راهم مزن به وصف زلال خضر که من از جام شاه جرعهکش حوض کوثرم شاها اگر به عرش رسانم سرير فضل مملوک اين جنابم و مسکين اين درم من جرعهنوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم ور باورت نمیشود از بنده اين حديث از گفتهی کمال دليلی بياورم گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟ منصور بن مظفر غازیست حرز من وز اين خجسته نام بر اعدا مظفرم عهد الست من همه با عشق شاه بود وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم گردون چو کرد نظم ثريا به نام شاه من نظم دُر چرا نکنم از که کمترم؟ شاهينصفت چو طعمه چشيدم ز دست شاه کی باشد التفات به صيد کبوترم ای شاه شيرگير چه گردد اگر شود در سايهی تو ملک فراغت مقررم؟ شعرم به يمن مدح تو صد ملک دل گشاد گویی که تيغ توست زبان سخنورم بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم بوی تو میشنيدم و بر ياد روی تو دادند ساقيان طرب يک دو ساغرم مستي به بادهی عنبی وضع بنده نيست من سالخوردهرند خراباتپرورم با سير اختر و فلکم داوری بسیست انصاف شاه باد در اين قصه داورم شکر خدا که باز در اين اوج بارگاه طاووس عرش میشنود صيت شهپرم نامم ز کارنامهی عشاق محو باد گر جز محبت تو بود شغل ديگرم شبلالاسد به صيد دلم حمله کرد و من گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم ای عاشقان روی تو از ذره بيشتر من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم بنما به من که منکر حسن رخ تو کيست تا ديدهاش به گزلک غيرت برآورم بر من فتاده سايهی خورشيد سلطنت و اکنون فراغت است ز خورشيد خاورم مقصود از اين معامله بازار تیز نیست نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟ لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازيت که آموخت؟ بگوی که من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم همتم بدرقهی راه کن ای طاير قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ای نسيم سحری بندگی من برسان که (گو) فراموش مکن وقت دعای سحرم (راه خلوتگه خاصم بنما تا زین پس می خورم با تو دیگر غم دنیا نخورم) خرم آن روز کز اين مرحله بربندم (رخت) بار و از سر کوی تو پرسند رفيقان خبرم حافظا شايد اگر در طلب گوهر وصل ديده دريا کنم از اشک و در او غوطه خورم پايهی نظم بلند است و جهان گير بگو تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۷ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جويم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل چه فکر از خبث بدگويان ميان انجمن دارم؟ مرا در خانه سروی هست کاندر سايهی قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمين سازند بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سليمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم؟ الا ای پير فرزانه! مکن منعم ز ميخانه که من در ترک پيمانه دلی پيمانشکن دارم خدا را ای رقيب امشب زمانی ديده بر هم نه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله نه ميل لاله و نسرين نه برگ نسترن دارم به رندی شهره شد حافظ (پس از چندین ورع) ميان همدمان ليکن چه غم دارم (چو) که در عالم (امینالدین) قوامالدين حسن دارم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن در نهانخانهی عشرت صنمی خوش دارم کز سر زلف و رخش نعل بر آتش دارم عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وين همه منصب از آن حور پريوش دارم گر تو زين دست مرا بیسروسامان داری من به آه سحرت زلف مشوش دارم ور چنين چهره گشايد خط زنگاری دوست من رخ زرد به خونابه منقش دارم گر به کاشانهی رندان قدمی رنجه کنی نقل شعر شکرين و می بیغش دارم ناوک غمزه بيار و زره زلف که من جنگها با دل مجروح بلاکش دارم حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۵ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم بر بوی کنار تو شدم غرق و اميد است از موج سرشکم که رساند به کنارم پروانهی او گر رسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم امروز مکش سر ز وفای من و انديش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلفين (دراز) سياه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم ای باد از آن باده نسيمی به من آور کان بوی شفا میدهد از رنج خمارم گر قلب دلم را ننهد دوست عياری من نقد روان در (پیاش) دمش از ديده شمارم دامن مفشان از من خاکی که پس از (مرگ) من زين در نتواند که برد باد غبارم حافظ لب لعلش چو مرا جان عزيز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم (امید) گشاد از کرمش میدارم به (بر) طرب حمل مکن سرخی رويم که چو جام خون دل عکس برون میدهد از رخسارم پردهی مطربم از دست (به در) برون خواهد برد آه اگر زان (آه از آن دم) که در اين پرده نباشد بارم پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در اين (خانه) پرده جز انديشهی او نگذارم منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلک همه قند و شکر میبارم ديدهی بخت به افسانهی او شد در خواب کو نسيمی ز عنايت که کند بيدارم؟ چون تو را در گذر ای* (باد) يار نمیيارم ديد با که گويم که بگويد سخنی با يارم؟ (به صد امید نهادیم در این بادیه پای ای دلیل دل گمگشته فرومگذارم) دوش میگفت که حافظ همه روی است و ريا بجز از خاک درش با که (بگو در کارم) بود بازارم؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۳ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل ز دست کوته خود زير بارم که از بالابلندان شرمسارم مگر زنجيرمویی گيردم دست وگر نه سر به شيدایی برآرم ز چشم من بپرس اوضاع گردون که شب تا روز اختر میشمارم بدين شکرانه میبوسم لب جام که کرد آگه ز راز روزگارم اگر گفتم دعای میفروشان چه باشد؟ حق (شکر) نعمت میگزارم من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردمآزاری ندارم (تو از خاکم نخواهی برگرفتن به جای اشک اگر گوهر ببارم مکن عیبم به خون خوردن در این دشت که کارآموز آهوی تتارم مرا تا جرعهای در جام عشق است غم مستی و هشیاری ندارم) سری دارم چو حافظ مست ليکن به لطف آن سری اميدوارم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن* ۴بار خيال (روی) نقـ/ش تو در (بر) کا/رگاه ديـ/ده کشيدم به صورت تو نگاری نه ديدم و نه شنيدم اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم به گرد سرو خرامان قامتت نرسيدم (هوای خواجگیم بود بندگی تو جستم امید سلطنتم بود خدمت تو گزیدم) اميد در شب زلفت به روز عمر نبستم طمع به دور دهانت ز کام دل ببريدم به (ز) شوق چشمهی نوشت چه قطرهها که فشاندم ز لعل بادهفروشت چه عشوهها که خريدم ز غمزه بر دل (تنگم) ريشم چه تيرها که گشادی ز غصه بر سر کويت چه بارها که کشيدم ز کوی يار بيار ای نسيم صبح غباری که بوی خون دل ريش از آن (دیار) تراب شنيدم گناه چشم سياه تو بود و (بردن دلها) گردن دلخواه که من چو آهوی وحشی ز آدمی برميدم چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسيمی که پرده بر دل خونين به بوی او بدريدم به خاک پای تو سوگند و* نور ديدهی حافظ که بی رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۱ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان هر چند/ پير و خسته/دل و ناتـ/وان شدم هر گه که ياد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدای بر منتهای همت خود کامران شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سايهی تو بلبل باغ (جنان) جهان شدم اول ز تحت و فوق (حرف و صوت) وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنين نکتهدان شدم زآن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پير مغان شدم از آن زمان که فتنهی چشمت به من رسيد ايمن ز شر فتنه آخرزمان شدم قسمت حوالتم به خرابات میکند هر چند (چندان) که اين چنين شدم و آن چنان شدم من پير سالوماه نيم يار بیوفاست بر من چو عمر میگذرد پير از آن شدم دوشم نويد داد عنايت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در حال حاضر پادکستهای رواق تنها با استفاده از فیلترشکن قابل پخشاند. «««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۲۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ديشب به سيل اشک ره خواب میزدم نقشی (مثال روی) به ياد خط تو بر آب میزدم ابروی يار در نظر و خرقهسوخته جامی به ياد گوشهی محراب میزدم هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طرهی تو به مضراب میزدم روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ فالی به چشم و گوش در اين باب میزدم نقش خيال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه ديدهی بیخواب میزدم ساقی به صوت اين غزلم کاسه میگرفت میگفتم اين سرود و می ناب میزدم خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام بر نام عمر و دولت احباب میزدم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
انتشار اپیزودها منوط شده به اتصال من به اینترنت برای همهمون آرزوی سلامت میکنم غزل نمره ۳۱۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن سالها پيروی مذهب رندان کردم تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان کردم سايهای بر دل ريشم فکن ای گنج روان که من اين خانه به سودای تو ويران کردم توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم در (از) خلافآمد عادت بطلب کام که من کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم دارم از لطف ازل جنت (منظر) فردوس طمع گر چه دربانی ميخانه فراوان کردم اين که پيرانهسرم صحبت يوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبهی احزان کردم صبحخيزی و سلامتطلبی چون حافظ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم گر به ديوان غزل صدرنشينم چه عجب؟ سالها بندگی صاحب ديوان کردم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۸ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مرا میبينی و (در دم) هر دم زيادت میکنی دردم تو را میبينم و ميلم زيادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم؟ نه راه است اين که (بنشانی) بگذاری مرا بر خاک و (بگذاری) بگريزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن بجز (مگر) در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم فرورفت از غم (دم) عشقت دمم دم میدهی تا کی؟ دمار از من برآوردی (و میگویی میاور دم) نمیگویی برآوردم شبی دل را به تاريکی ز زلفت باز میجستم رخت میديدم و جامی (ز لعلت) هلالی باز میخوردم کشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده چو گرمی از تو میبينم چه باک (غم) از خصم دم سردم؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
کانال تلگرام صدای سخن عشق (نیازمند فیلترشکن) غزل نمره ۳۱۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن فاش میگويم و از گفتهی خود دلشادم بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در اين دامگه حادثه چون افتادم؟ من ملک بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خرابآبادم سايهی طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از يادم نيست بر لوح دلم جز الف قامت (یار) دوست (سرخط لوح دلم جز الف قد تو نیست) چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت يا رب از مادر گيتی به چه طالع زادم تا شدم حلقهبهگوش در ميخانهی عشق هر دم آيد غمی از نو به مبارکبادم میخورد خون دلم مردمک ديده (چشم و) سزاست که چرا دل به جگرگوشهی مردم دادم پاک کن چهرهی حافظ به سر زلف ز اشک ور نه اين سيل دمادم ببرد (بکند) بنيادم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنياد مکن تا نکنی بنيادم می مخور با دگران تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم يار بيگانه مشو تا نبری از خويشم غم اغيار مخور تا نکنی ناشادم* رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را ياد هر قوم مکن تا نروی از يادم شهرهی شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شيرين منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس تا به خاک در آصف نرسد فريادم* حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که دربند توام آزادم (چون فلک جور مکن تا نکشی حافظ را رام شو تا بدهد طالع فرخ دادم) Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به غير از آن که بشد دين و دانش از دستم بيا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم؟ اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزيزت که عهد نشکستم چو ذره گر چه حقيرم ببين به دولت عشق که در هوای رخت چون به مهر پيوستم بيار باده که عمریست تا من از سر امن به کنج عافيت از بهر عيش ننشستم اگر ز مردم هشياری ای نصيحتگوی سخن به خاک ميفکن چرا که من مستم چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی به سزا برنيامد از دستم بسوخت حافظ و آن يار دلنواز نگفت که مرهمش بفرستم چو خاطرش خستم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش بيماری چشم تو ببرد از دستم ليکن (گرچه) از لطف لبت صورت جان میبستم عشق من با (لب شیرین) خط مشکين تو امروزی نيست ديرگاهی* است کز اين جام هلالی مستم از ثبات خودم اين نکته خوش آمد که به جور در (بر) سر کوی تو از پای طلب ننشستم صنمی لشکريم غارت دل کرد و برفت آه اگر عاطفت شاه نگيرد دستم عافيت چشم مدار از من ميخانهنشين که دم از خدمت (صحبت) رندان زدهام تا هستم در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم بعد از اينم چه غم از تير کجانداز حسود (بعد از اینم چه غم از ناوک آزار حسود) چون (که) به محبوب کمانابروی خود پيوستم بوسه بر درج عقيق تو حلال است مرا که به افسوس و جفا مُهر وفا نشکستم رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بازآی ساقيا که هواخواه خدمتم مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم زآنجا که فيض جام سعادتفروغ توست بيرونشدی نمای ز ظلمات حيرتم هر چند غرق بحر گناهم ز صد (شش) جهت تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم عيبم مکن به رندی و بدنامی ای حکيم کاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم می خور که عاشقی نه به کسب است و اختيار اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم من کز وطن سفر نگزيدم به عمر خويش در عشق ديدن تو هواخواه غربتم دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف ای خضر پیخجسته مدد (ده) کن به همتم دورم به صورت از در دولتسرای (دوست) تو ليکن به جان و دل ز مقيمان حضرتم حافظ به پيش چشم تو خواهد سپرد جان در اين خيالم، ار بدهد عمر مهلتم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🌹میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۲ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بشري اذِ السّلامةُ حَلَّت بذي سَلَم لِلهِ حمدُ معترفٍ غاية النِّعم آن خوشخبر کجاست که اين فتح مژده داد؟ تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم از بازگشت شاه در اين طرفه (نوبت) منزل است آهنگ خصم او به سراپردهی عدم پيمانشکن هرآينه گردد شکستهحال ان العهود عند مليک النُهي ذِمم میجست از سحاب امل رحمتی ولی جز ديدهاش معاينه بيرون نداد نم در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت الانَ قد ندمتَ و ماينفعُ النَّدم (ساقی بیا که وقت گل است و زمان عیش پر کن پیاله و مخور اندوه بیش و کم بشنو ز جام باده که این زال نوعروس بسیار کشت شوهر چون کیقباد و جم ای دل تو ملک جم مطلب جام جم بخواه این بود قول بلبل دستانسرای جم حافظ به کنج میکده دارد قرارگاه الطیر فی حدیقةِ و الیسُ فی الاَجَم) ساقی چو يار مهرخ و از اهل راز بود حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن عاشق روی (نگاری) جوانی خوش نوخاستهام و از خدا (شادی) دولت اين غم به دعا خواستهام عاشق و رند و نظربازم و میگويم فاش تا بدانی که به چندين هنر آراستهام شرمم از خرقهی آلودهی خود میآيد که بر او (پاره) وصله به صد شعبده پيراستهام خوش بسوز از غمش ای شمع که (امشب) اينک من نيز هم بدين (به همین) کار (میان)کمربسته و برخاستهام با چنين حيرتم (خبرتم) از دست (نشد) بشد صرفهی کار در غم افزودهام آنچ از دل و جان کاستهام همچو حافظ به خرابات روم جامهقبا بو که در بر کشد آن دلبر نوخاستهام Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۱۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مرحبا طاير فرخپی فرخندهپيام خير مقدم چه خبر؟ دوست (یار) کجا؟ راه کدام؟ يا رب اين قافله را لطف ازل (همره) بدرقه باد که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام گل ز حد برد تنعم (به کرم) نفسی رخ بنما سرو مینازد و خوش نيست خدا را بخرام زلف دلدار چو زنار همیفرمايد برو ای شيخ که شد بر تن ما خرقه حرام مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفير عاقبت دانهی خال تو فکندش در دام چشم بيمار مرا خواب (چه) نه درخور باشد من له يَقتُلُ (یُقبلُ) داءٌ دَنَفٌ کيفَ يَنام تو ترحم نکنی بر من (بیدل) مخلص گفتم ذاکَ دعوايَ و ها انت و تلک الايام حافظ ار ميل به ابروی تو دارد شايد جای در گوشه محراب کنند اهل کلام Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۹ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات عشقبازی و جوانی و شراب لعلفام مجلس انس و حريف همدم و شرب مدام ساقی شکردهان و مطرب شيرينسخن همنشينی نيککردار و نديمی نيکنام شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غيرت ماه تمام بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برين گلشنی پيرامنش چون روضهی دارالسلام صفنشينان نيکخواه و پيشکاران باادب دوستداران صاحباسرار و حريفان دوستکام بادهی گلرنگ تلخ تيز خوشخوار سبک نقلش (نقلی) از لعل نگار و نقلش از ياقوت (جام) خام غمزهی ساقی به يغمای خرد آهخته تيغ زلف جانان از برای صيد دل گسترده دام نکتهداني بذلهگو چون حافظ شيرينسخن بخششآموزی جهانافروز چون حاجی قوام هر که اين عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه وان که اين مجلس نجويد زندگی بر وی حرام Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۸ فاعلاتن فاعلاتن فاعلات ای رخت چون/ خلد و لعلت/ سلسبيل سلسبيلت کرده جان و دل سبيل سبزپوشان خطت بر گرد لب همچو مورانند (حورانند) گرد سلسبيل ناوک چشم تو در هر گوشهای همچو من افتاده دارد صد قتيل يا رب اين آتش که در جان من است سرد کن زان سان که کردی بر خليل من نمیيابم مجال ای دوستان گر چه دارد او جمالی بس جميل پای ما لنگ است و منزل دوردست دست ما کوتاه و خرما بر نخيل یا مکش بر چهره نیل عاشقی یا فروبر جامهی تقوا به نیل حسن این نظم از بیان مستغنی است بر فروغ خور نجوید کس دلیل معجز است این شعر یا سحر حلال؟ هاتف آورد این سخن یا جبرئیل؟ عقل در حسنش نمییابد بدل طبع در لطفش نمیبیند بدیل حافظ از سرپنجهی عشق نگار همچو مور افتاده زیر پای پيل شاه عالم را بقا و عز و ناز باد و هر چيزی که باشد زين قبيل Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۷ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمايل هر کو شنيد گفتا لله دَرُّ قائل تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد از شافعی نپرسند امثال اين مسائل گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم گفت آن زمان که نبود جان در ميانه حائل دل دادهام به ياری شوخی کشی نگاری مرضية السجايا محمودة الخصائل در عين گوشهگيری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مايل از آب ديده صد ره طوفان نوح ديدم و از لوح سينه نقشت هرگز نگشت زايل ای دوست دست حافظ تعويذ چشمزخم است يا رب ببينم آن را در گردنت حمايل Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن اگر به کو/ی تو باشد/ مرا مجا/ل وصول رسد به دولت وصل تو کار (وصلت نوای) من به اصول قرار برده ز من آن دو (سنبل) نرگس رعنا فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول چو بر در تو من بینوای بیزر و زور به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم (کجا روم چه کنم چون شوم چه چاره کنم) که گشتهام ز غم و جور روزگار ملول من شکستهی بدحال زندگی يابم (چو شمع پیش تو من زندگی ز سر گیرم) در آن (نفس) زمان که به تيغ غمت شوم مقتول خرابتر ز دل من غم تو جای نيافت که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول دل از جواهر مهرت چو صيقلی دارد (چو از جواهر مهر تو صیقلی دارد) بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول چه جرم کردهام ای جان و دل به حضرت تو که طاعت من بیدل نمیشود مقبول؟ به درد عشق بساز و خموش کن حافظ رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به وقت (عهد) گل/ شدم از تو/بهی شرا/ب خجل که کس مباد ز کردار ناصواب خجل صلاح ما همه دام ره است و من زين (بخت) بحث نيم ز شاهد و ساقی به هيچ باب خجل بود که يار نرنجد ز ما (نپرسد گنه) به خلق کريم که از سوال ملوليم و از جواب خجل ز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم شديم در نظر (شبروان) رهروان خواب خجل رواست نرگس مست ار فکند سر در پيش که شد ز شيوهی آن چشم پرعتاب خجل تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا (تو خوبروییتری زآفتاب و شکر خدای) که نيستم ز تو در روی آفتاب خجل حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۴ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن دارای/ جهان نصر/ت دين خسرو/ی کامل يحیای مظفر ملک عالم عادل ای درگه اسلامپناه تو گشاده بر روی (جهان) زمين روزنهی جان و در دل تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم انعام تو بر کون و مکان فايض و شامل روز ازل از کلک تو يک (نقطه) قطره سياهی بر روی مه افتاد که شد حل مسائل خورشيد چو آن خال سيه ديد به دل گفت ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل دور فلکی يک سره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است از بهر معيشت مکن انديشهی باطل Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال بيا که بوی تو را ميرم ای نسيم شمال اَحادياً بجِمال الحبيب قِف و انزل که نيست صبر جميلم ز اشتياق جمال حکايت (شکایت) شب هجران (فروگذار ای دل) فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال بيا که پردهی گلريز هفت (کاری) خانه چشم کشيدهايم به تحرير کارگاه خيال چو يار بر سر صلح است و عذر (میخواهد) میطلبد توان گذشت ز جور رقيب در همه حال بجز خيال دهان تو نيست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خيال محال قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولی به خاک ما گذری کن که خون مات حلال Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۲ فاعلاتن مفاعلن فعلن خوش خبر باشی ای نسيم شمال که (کی) به ما میرسد زمان وصال قصة العشق لاانفصام لها فُصِمَت هاهُنا لسان (مقال) القال ما لسلمی و من بذی سَلَمٍ؟ اين جيراننا و کيف الحال؟ عفتِ الدّار بعد عافية فاسالوا حالها عن الاطلال فی کمال الجمال نلت مُنی صرف الله عنک عينَ کمال يا بريد الحمی حماک الله مرحبا مرحبا تعال تعال عرصهی بزمگاه خالی ماند از حريفان و (رطل) جام مالامال سايه افکند حاليا شب هجر تا چه بازند شبروان خيال ترک ما سوی کس نمینگرد آه (وه) از اين کبريا و جاه و جلال حافظا عشق و صابری تا چند؟ نالهی عاشقان خوش است بنال Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ای دل ريش مرا با (بر) لب تو حق نمک حق نگه دار که من میروم الله معک تویی آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عيار زر خالص نشناسد چو محک گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يک بگشا پستهی خندان و شکرريزی کن خلق را از دهن خويش مينداز به شک چرخ برهم زنم ار غير مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک چون بر حافظ خويشش نگذاری باری ای رقيب از بر او يک دو قدم دورترک Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۰۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک مرا اميد وصال تو زنده میدارد و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک نفس نفس اگر از باد نشنوم (بویت) بويش زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک رود به خواب دو چشم از خيال تو؟ هيهات بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک اگر تو زخم زنی به که ديگری مرهم و گر تو زهر دهی به که ديگری ترياک بضرب سيفک قتلی حياتنا ابدا لان روحی قد طاب ان يکون فداک عنان مپيچ که گر میزنی به شمشيرم سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک تو را چنان که تویی هر نظر کجا بيند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک از (در) آن گناه که نفعی رسد به غير چه باک برو به هر چه تو داری بخور دريغ مخور که بیدريغ زند روزگار تيغ هلاک چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه (ملک) پری به مذهب همه کفر طريقت است امساک به خاک پای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وامگيرم از سر خاک مهندس فلکی راه دير ششجهتی چنان ببست که ره نيست (جز به) زير دير مغاک فريب دختر رز طرفه میزند ره عقل مباد تا به قيامت خراب طارَم تاک به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتی دعای اهل دلت باد مونس دل پاک Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن مقام امـ/ن و می بی/غش و رفیـ/ق شفيق گرت مدام ميسر شود زهی توفيق جهان و کار جهان جمله هيچ (در) بر هيچ است هزار بار من اين نکته کردهام تحقيق دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم که کيميای سعادت رفيق بود رفيق به مأمنی رو و فرصت شمر غنيمت (عمر) وقت (به هوش باش و غنیمت شمار فرصت عمر) که در کمينگه عمرند قاطعان طريق بيا که توبه ز لعل نگار و خندهی جام حکايتی(تصوری)ست که عقلش نمیکند تصديق اگر چه موی ميانت به چون منی نرسد خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق حلاوتی (ملاحتی) که تو را در چه زنخدان است به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق اگر به رنگ عقيقی (است) شد اشک من چه عجب که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق *(که مهر خاتم چشمم لبیست همچو عقیق) کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر که ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام ببين که تا به چه حدم همیکند تحميق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن زبان خامه ندارد سر بيان فراق وگرنه (چگونه) شرح دهم با تو داستان فراق دريغ مدت عمرم که بر اميد وصال به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق سری که بر سر گردون به فخر میسودم به راستان که نهادم بر آستان فراق چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ريخت مرغ دلم پر در آشيان فراق؟ کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق اگر به دست من افتد فراق را بکشم که روز هجر سيه باد و خانومان فراق رفيق خيل خياليم و (همرکیب) همنشين شکيب قرين آتش هجران و همقران فراق چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست تنم وکيل قضا و دلم ضمان فراق ز سوز شوق دلم شد کباب دور از يار مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق فلک چو ديد سرم را اسير چنبر (شوق) عشق ببست گردن صبرم به ريسمان فراق نوید وصل به گوشم رسید در شب هجر که آمدهست به آخر تو را زمان فراق به پای شوق گر اين ره به سر شدی حافظ به دست (صبر) هجر ندادی کسی عنان فراق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۶ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (۶غزل) طالع اگر/ مدد دهد/ دامنش آ/ورم به کف گر بکشم (بکِشد) زهی طرب ور بکُشد زهی شرف طرف کرم ز کس نبست اين دل پراميد من گر چه (صبا) سخن همیبرد قصهی من به هر طرف از خم ابروی (ویأم) توام هيچ گشايشی نشد وه که در اين خيال کج عمر عزيز شد تلف ابروی دوست کی شود دستکش خيال من کس نزدهست از اين کمان تير مراد بر هدف چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل ياد پدر نمیکنند اين پسران ناخلف من به خيال زاهدی گوشهنشين و طرفه آنک مغبچهای ز هر طرف (ره) میزندم به چنگ و دف بیخبرند زاهدان نقش بخوان و لاتقل مست رياست محتسب باده بده و لاتخف صوفی شهر بين که چون لقمهی شبهه میخورد پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف (من به کدام خوشدلی می خورم و طرب کنم کز پس و پیش خاطرم لشکر غم کشیده صف) حافظ اگر قدم (نهی) زنی در ره خاندان (عشق) به صدق بدرقه رهت شود همت شحنهی نجف Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن سحر به بو/ی گلستان/ دمی شدم/ در باغ که تا (ه)چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ به جلوهی گل سوری نگاه میکردم که بود در شب تيره به روشنی چو چراغ چنان به حسن و جوانی خويشتن مغرور که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ زبان کشيده چو تيغی به سرزنش سوسن دهان گشاده شقايق چو مردم ايغاغ يکی چو بادهپرستان صراحی اندر دست يکی چو ساقی مستان به کف گرفته اياغ نشاط و عيش و جوانی چو گل غنيمت دان که حافظا نبود بر رسول غير بلاغ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۴ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شبنشين کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب (شبروی) خوابم نمیآيد به چشم غمپرست بس که در بيماری هجر تو گريانم چو شمع رشتهی صبرم به مقراض غمت ببريده شد همچنان در آتش مهر تو (خندانم) سوزانم چو شمع گر کميت اشک گلگونم نبودی گرمرو کی شدی روشن به گيتی راز پنهانم چو شمع در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست اين دل زار نزار اشکبارانم چو شمع در شب هجران مرا پروانهی وصلی فرست ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع بی جمال عالمآرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع همچو صبحم يک نفس باقیست با ديدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع سرفرازم کن شبی از وصل خود (گردنکشان) ای نازنين تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت آتش دل کی به آب ديده بنشانم چو شمع Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع برکشد آينه از جيب افق چرخ و در آن بنمايد رخ گيتی به هزاران انواع در زوايای طربخانهی جمشيد فلک ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع چنگ در غلغله آيد که کجا شد منکر جام در قهقهه (گوید) آيد که کجا شد مناع وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگير که به هر حالتی اين است بهين اوضاع (که به هر حال همین است که بینی اوضاع) طرهی شاهد دنیا همه بند است و فريب عارفان بر سر اين رشته نجويند نزاع عمر خسرو طلب ار نفع جهان میخواهی که وجودیست عطابخش کريمی نفاع مظهر (منظر) لطف ازل روشنی چشم امل جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قسم به حشـ/مت و جاه و/ جلال شا/ه شجاع که نيست با کسم از بهر مال و جاه نزاع شراب خانگيم بس می مغانه بيار حريف باده رسيد ای رفيق توبه وداع خدای را به میام شستوشوی خرقه کنيد که من نمیشنوم بوی خير از اين اوضاع ببين که رقصکنان میرود به نالهی چنگ کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع به عاشقان نظری کن به شکر اين نعمت که من غلام مطيعم تو پادشاه مطاع به فيض جرعهی جام تو تشنهايم ولی نمیکنيم دليری نمیدهيم صداع جبين و چهرهی حافظ خدا جدا مکناد ز خاک بارگه کبريای شاه شجاع Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۱ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ما آزمودهايم در اين شهر بخت خويش بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش از بس که دست میگزم و آه میکشم آتش زدم چو گل به تن لختلخت خويش دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش کای دل صبور باش که آن يار تندخوی بسيار (ترشرویی) تندروی نشيند ز بخت خويش خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خويش بیماست کز فراق تو وز سوز اندرون آتش درافکنم به همه رخت و پخت خويش حافظ اگر مراد ميسر شدی مدام جمشيد نيز دور نماندی ز تخت خويش (گر موجخیز حادثه سر بر فلک زند عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش دوش از درم درآمد و بس شرمسار بود زآن عهدهای سست و سخنهای سخت خویش) Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۹۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن دلم رميده شد و غافلم من درويش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش چو بيد بر سر ايمان خويش میلرزم که دل به دست کمانابروییست کافرکيش بنازم آن مژهی شوخ عافيتکش را که موج میزندش آب نوش بر سر نيش ز آستين طبيبان هزار خون بچکد گرم به تجربه دستی نهند بر دل ريش به کوی ميکده گريان و سرفکنده روم چرا که شرم همیآيدم ز حاصل خويش نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر نزاع بر سر دنیی دون مکن درويش خيال حوصلهی بحر میپزم هيهات چههاست در سر اين قطرهی محالانديش بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ خزانهای به کف آور ز گنج قارون بيش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش من همان به که از او نيک نگه دارم دل که بد و نيک نديدهست و ندارد نگهش بوی شير از لب همچون شکرش میآيد گر چه خون میچکد از شيوهی چشم سيهش چاردهساله بتی چابک و شيرين دارم که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش از پی آن گل نورسته دل ما يا رب خود کجا شد که نديديم در اين چند گهش يار دلدار من ار قلب بدين سان شکند ببرد زود به جانداری (سرداری) خود پادشهش جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانهی در صدف (دیدهی) سينهی حافظ بود آرامگهش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۸ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن کنار آب و پای بيد و طبع شعر و ياری خوش معاشر دلبری شيرين و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت اين عشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که (بر) در خاطر ز عشق دلبری باریست سپندی گو بر آتش نه که دارد (داری) کاروباری خوش عروس (نظم) طبع را زيور ز فکر بکر میبندم بود کز (نقش) دست ايامم به دست افتد نگاری خوش شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لالهزاری خوش مییی در کاسهی چشم است ساقی را بهنامايزد که مُستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه که شنگولان (شیرینت، سرمستت) خوشباشت بياموزند کاری خوش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوهی (یاقوت) شيرين شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری (بود) هست وجود تو لطيف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شيوه و ناز تو شيرين، خطوخال تو مليح چشم و ابروی تو زيبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خيالم ز تو پرنقشونگار هم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوش در ره عشق که از سيل بلا نيست گذار کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گويم (پیش چشم تو بمیرم) که بدان بيماری میکند درد مرا از رخ زيبای تو خوش در بيابان طلب گر چه ز هر سو خطریست میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۶ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان دوش با من گفت پنهان کاردانی تيزهوش و از شما پنهان نشايد کرد سر میفروش گفت آسان گير بر خود کارها کز روی طبع سخت (میگیرد) میگردد جهان بر مردمان سختکوش وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش با دل خونين لب خندان بياور همچو جام نی گرت زخمی رسد چون چنگ آیی در خروش تا نگردی آشنا زين پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پيغام سروش گوش کن پند ای پسر و از بهر دنيا غم مخور گفتمت چون در حديثی گر توانی داشت (گوش) هوش در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید زان که آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش بر بساط نکتهدانان خودفروشی شرط نيست يا سخن دانسته گو ای مرد (بخرد) عاقل يا خموش ساقيا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد آصف صاحب قران جرمبخش عيبپوش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان در عهد پادشاه (عطا) خطابخش جرمپوش حافظ قرابهکش شد و مفتی پيالهنوش صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا ديد محتسب که سبو میکشد به دوش احوال شيخ و قاضی و شرب (مدام) اليهودشان کردم سوال صبحدم از پير میفروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و (سر بپوش) می بنوش ساقی بهار میرسد و وجه می نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش تا چند همچو شمع زبانآوری کنی پروانهی مراد رسيد (رسد حافظا) ای محب خموش ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش چندان بمان که خرقهی ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پير ژندهپوش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۴ مفتعلن مفتعلن فاعلن هاتفی از گوشهی ميخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش لطف (عفو) الهی بکند کار خويش مژدهی رحمت برساند سروش لطف خدا بيشتر از جرم ماست نکتهی سربسته چه (گویی) دانی خموش اين خرد خام به ميخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش گوش من و حلقهی گيسوی يار روی من و خاک در میفروش رندی حافظ نه گناهیست صعب با کرم پادشه (جرم) عيبپوش داور دين شاه شجاع آن که کرد روح قدس حلقهی امرش به گوش ای ملک العرش مرادش بده و از خطر چشم بدش دار گوش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش که دور شاه شجاع است می دلير بنوش شد آن که اهل نظر بر کناره میرفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش به صوت (بانگ) چنگ بگوييم آن حکايتها که از نهفتن آن ديگ سينه میزد جوش شراب خانگی ترس محتسب خورده به روی يار بنوشيم و بانگ نوشانوش ز کوی ميکده دوشش به دوش میبردند امام شهر (خواجه) که سجاده میکشيد به دوش دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش محل نور تجلیست رای انور شاه چو قرب او طلبی در صفای نيت کوش بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمير که هست گوش دلش محرم پيام سروش رموز مصلحت ملک خسروان دانند گدای گوشهنشينی تو حافظا مخروش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۲ مفاعیلن مفاعیلن فعولن ببرد از من/ قرار و طا/قت و هوش بت سنگيندل سيمينبناگوش نگاری چابکی شنگی (پریوش) کلهدار ظريفی مهوشی ترکی قباپوش ز تاب آتش سودای عشقش به سان ديگ دايم میزنم جوش چو پيراهن شوم آسودهخاطر گرش همچون قبا گيرم در آغوش اگر پوسيده گردد استخوانم نگردد مهرت از جانم فراموش دل و دينم دل و دينم ببردهست برودوشش برودوشش برودوش دوای تو دوای توست حافظ لب نوشش لب نوشش لب نوش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن يا رب (آن) اين نو/گل خندان/ که سپردی/ به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور دور (دار) باد آفت دور (قمر) فلک از جان و تنش گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد (پیک) صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز منش به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سياه جای دلهای عزيز است به هم برمزنش گو دلم حق وفا (بر) با خط و خالت دارد محترم دار در آن طرهی عنبرشکنش در مقامی که به ياد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خويشتنش عرض و مال از در ميخانه نشايد اندوخت هر که اين آب خورد رخت به دريا فکنش هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال سر ما و قدمش يا لب ما و دهنش شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است آفرين بر نفس دلکش و لطف سخنش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۸۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش کجاست همنفسی تا (که شرح غصه دهم) به شرح عرضه دهم که دل چه میکشد از روزگار هجرانش؟ زمانه از ورق گل مثال روی تو (ساخت) بست ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش تو خفتهای (جُستهای) (بسی شدیم) و (بدین سفینه) نشد عشق را کرانه پديد تبارک الله از اين ره که نيست پايانش برید باد صبا نامهای که برد به دوست ز خون دیدهی ما بود مهر عنوانش جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زندهدلان سوخت در بيابانش بدين شکسته بيتالحزن که میآرد نشان يوسف دل از چه زنخدانش؟ بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۹ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل خوشا شيراز و وضع بیمثالش خداوندا نگه دار از زوالش ز رکنآباد ما صد لوحشالله که عمر خضر میبخشد زلالش ميان جعفرآباد و مصلا عبيرآميز میآيد شمالش به شيراز آی و فيض روح قدسی بجوی (بخواه) از مردم صاحبکمالش که نام قند مصری برد (آینجا) آنجا (کی آمد شکر مصری به شیراز) که شيرينان ندادند انفعالش صبا زان لولی شنگول سرمست چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ گر آن شيرينپسر (دهن) خونم بريزد دلا چون شير مادر کن حلالش مکن از خواب بيدارم خدا را (مکن بیدار از این خوابم خدا را) که دارم (عشرتی) خلوتی خوش با خيالش چرا حافظ چو میترسيدی از هجر نکردی شکر ايام وصالش؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۸ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش سماط دهر دونپرور ندارد شهد آسايش مذاق حرص و آز ای دل بشوی از تلخ و از شورش بياور می که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن به لعب زهرهی چنگی و مريخ سلحشورش بيا تا در می صافیت راز دهر بنمايم به شرط آن که ننمایی به کجطبعان دلکورش کمند صيد بهرامی بيفکن جام جم بردار که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش نظر کردن به درويشان منافی بزرگی نيست سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش کمان ابروی جانان نمیپيچد سر از حافظ وليکن خنده میآيد بدين بازوی بیزورش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نيست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زين تغابن که خزف میشکند بازارش بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش ای که در کوچه معشوقهی ما میگذری بر حذر باش که سر میشکند ديوارش آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدايا به سلامت دارش صحبت عافيتت گر چه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزيز است فرومگذارش صوفی سرخوش از اين دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش دل حافظ که به ديدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۶ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات باغبان گر/ پنج روزی/ صحبت گل/ بايدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بايدش ای دل اندر بند زلفش از پريشانی منال مرغ زيرک چون به دام افتد تحمل بايدش رند عالمسوز را با مصلحتبينی چه کار؟ کار مُلک است آن که تدبير و تامل بايدش تکيه بر تقوا و دانش در طريقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش با چنين زلف و رخش بادا (رخی بادش) نظربازی حرام هر که روی ياسمين و جعد سنبل بايدش نازها زان نرگس مستانهاش بايد کشيد اين دل شوريده تا آن جعد و کاکل بايدش ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند؟ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش کيست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود؟ عاشق مسکين چرا چندين تجمل بايدش؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان صوفی گـ/لی بچين و/ مرقع به/ خار بخش وين زهد (تلخ) خشک را به می خوشگوار بخش طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبيح و طيلسان به می و ميگسار بخش زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند در حلقهی چمن به نسيم بهار بخش شکرانه را که چشم تو روی بتان نديد (شکرانه آنکه روی تو چشم بدان ندید) ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش راهم شراب لعل زد ای مير عاشقان خون مرا به چاه زنخدان يار بخش ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای زين (زآن) بحر قطرهای به من خاکسار بخش يا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش ساقی چو شاه نوش کند بادهی صبوح گو جام زر به حافظ شبزندهدار بخش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به دور لا/له قدح گیـ/ر و بیريا/ میباش به بوی گل نفسی همدم صبا میباش نگويمت که همه ساله میپرستی کن سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش چو پير سالک عشقت به می حواله کند بنوش و منتظر رحمت خدا میباش گرت هواست که چون جم به سر غيب رسی بيا و همدم جام جهاننما میباش چو غنچه گرچه فروبستگیست کار جهان تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش وفا مجوی ز (گیتی و گر ) کس ور سخن نمیشنوی به هرزه طالب سيمرغ و کيميا میباش مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ ولی معاشر رندان (آشنا) پارسا میباش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن اگر رفیـ/ق شفيقی/ درستُ پیـ/مان باش حريف (حجره) خانه و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پريشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو پريشان باش گرت هواست که با خضر همنشين باشی نهان ز چشم سکندر چو آب حيوان باش زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش طريق خدمت و آيين بندگیکردن خدای را که رها کن به ما و سلطان باش دگر به صيد حرم تيغ برمکش زنهار و از آنچه با دل ما کردهای پشيمان باش تو شمع انجمنی يکزبان و يکدل شو خيال و کوشش پروانه بين و خندان باش کمال دلبری و حسن در نظربازیست به شيوهی نظر از نادران دوران باش خموش حافظ و از جور يار ناله مکن تو را که گفت که در روی خوب حيران باش؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۲ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن بازآی و/ دل تنگ/ مرا مون/س جان باش وين سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در ميکدهی (مصطبهی) عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش دلدار (أن یار) که گفتا به توام دل نگران است گو میرسم اينک به سلامت نگران باش خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش ای دُرج محبت به همان مهر و نشان باش تا بر دلش از غصه غباری ننشيند ای سيل سرشک از عقب نامه روان باش حافظ که هوس میکندش جام جهانبين گو در نظر آصف جمشيدمکان باش Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس که چنان ز او شدهام بیسروسامان که مپرس کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس به يکی جرعه که آزار کسش در پی نيست زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاين می لعل دل و دين میبرد از دست بدان سان که مپرس گفتوگوهاست در اين راه که جان بگدازد هر کسی عربدهای اين که مبين آن که مپرس پارسایی (گوشهگیری) و سلامت هوسم بود ولی شيوهای (عشوهای) میکند آن نرگس فتان که مپرس گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۷۰ فاعلاتن مفاعلن فعلن درد عشقی کشيدهام که مپرس (رخت جایی کشیدهام که مپرس) زهر (درد) هجری چشيدهام که مپرس گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزيدهام که مپرس آنچنان در هوای خاک درش میرود آب ديدهام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنيدهام که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی؟ لب لعلی گزيدهام که مپرس بی تو در کلبهی گدایی خويش رنجهایی کشيدهام که مپرس همچو حافظ غريب در ره عشق به مقامی رسيدهام که مپرس Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن دلا رفيق سفر بخت نيکخواهت بس نسيم روضهی شيراز پيک راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درويش که سير معنوی و کنج خانقاهت بس هوای مسکن مالوف و عهد يار قديم ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس به صدر مصطبه بنشين و ساغر می نوش که اين قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس وگر کمين بگشايد غمی ز گوشهی دل حريم درگه پير مغان پناهت بس زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن صراحی (که شیشهای) می لعل و بتی چو ماهت بس فلک (زمان) به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همين گناهت بس به هيچ ورد دگر نيست حاجت ای حافظ دعای نيم شب و درس صبحگاهت بس به منت دگران خو مکن که در دو جهان رضای ايزد و انعام پادشاهت بس Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زين چمن سايهی آن سرو روان (چمان) ما را بس من و همصحبتی اهل ريا؟ دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس بنشين بر لب جوی و گذر عمر ببين کاين اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم؟ دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خويش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله (بی)ناانصافیست طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۷ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکين کن نفس منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام پرصدای ساربانان بينی و بانگ جرس محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار کز فراقت سوختم ای مهربان فرياد رس من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب گوشمالی ديدم از هجران که اينم پند بس عشرت شبگير کن (بیترس) می نوش کاندر (شهر) راه عشق شبروان را آشناییهاست با مير عسس عشقبازی (پادشاهی) کار بازی نيست ای دل سر بباز زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست يار گر چه هشياران ندادند اختيار خود به کس طوطيان در شکرستان کامرانی میکنند و از تحسر دست بر سر میزند مسکين مگس نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن دلم (ربودهی) رميدهی لولیوشیست شورانگيز دروغوعده و قتالوضع و رنگآميز فدای پيرهن چاک ماهرويان باد هزار جامهی تقوا و خرقهی پرهيز خيال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبيرآميز فرشته عشق نداند که چيست (قصه مخوان) ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ريز پياله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخيز فقير و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نيست هيچ دستاويز بيا که هاتف ميخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگريز ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست تو خود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۵ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان برنيامد از تمنای لبت کامم هنوز بر اميد جام لعلت دردیآشامم هنوز روز اول رفت دينم در سر زلفين تو تا چه خواهد شد در اين سودا سرانجامم هنوز ساقيا يک جرعه ده زان آب آتشگون که من در ميان پختگان عشق او خامم هنوز از خطا گفتم شبی (موی) زلف تو را مشک ختن میزند هر لحظه تيغی مو بر اندامم هنوز پرتو روی تو (را) تا در خلوتم ديد آفتاب میرود (میدود) چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو اهل دل را بوی جان میآيد از نامم هنوز در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت جرعهی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام (دل) جان جان به غمهايش (یغمایت) سپردم نيست آرامم هنوز در قلم آورد حافظ قصهی لعل (لبت) لبش آب حيوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن خيز و در کاسه زر آب طربناک انداز پيشتر زان که شود کاسهی سر خاک انداز عاقبت منزل ما وادی خاموشان است حاليا غلغله در گنبد افلاک انداز ملک اين مزرعه دانی که ثباتی (نکند) ندهد آتشی از جگر جام در املاک انداز به سر سبز تو ای سرو که (چون) گر خاک شوم ناز از سر بنه و سايه بر اين خاک انداز دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست از لب خود به شفاخانهی ترياک انداز غسل در اشک زدم کاهل طريقت گويند پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز چشم آلودهنظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينهی پاک انداز يا رب آن زاهد خودبين که بجز عيب نديد دود آهيش در آيينهی ادراک انداز چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ وين (وآن) قبا در ره آن (دلبر) قامت چالاک انداز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بيا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش (غریو) و ولوله در جان شيخ و شاب انداز مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز ز کوی ميکده برگشتهام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز بيار زان می گلرنگ مشکبو جامی شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز اگر چه مست و خرابم تو نيز لطفی کن نظر بر اين دل سرگشتهی خراب انداز به نيمشب اگرت آفتاب میبايد ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند مرا به ميکده بر در خم شراب انداز ز جور چرخ چو حافظ به جان رسيد دلت به سوی ديو محن ناوک شهاب انداز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۲ فعلاتن مفاعلن فعلن حال خونيندلان که گويد باز؟ وز فلک خون خم که جويد باز؟ شرمش از چشم میپرستان باد نرگس مست اگر برويد باز جز فلاطون خمنشين شراب سر حکمت به ما که گويد باز؟ هر که چون لاله کاسهگردان (بود) شد زين جفا رخ به خون بشويد باز نگشايد دلم چو غنچه اگر ساغری از لبش نبويد باز بس که در پرده چنگ گفت سخن ببرش موی تا نمويد باز گرد بيتالحرام خم حافظ گر نميرد به سر بپويد باز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🎉میبهـا🎉»»»»» غزل نمره ۲۶۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن درآ که در دل خسته توان درآيد باز بيا که در تن مرده روان درآيد باز بيا که فرقت تو چشم من چنان دربست که فتح باب وصالت مگر گشايد باز غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت ز خيل شادی روم رخت زدايد باز به پيش آينهی دل هر آن چه میدارم بجز خيال جمالت نمینمايد باز بدان مثل که شب آبستن است (دور) روز از تو ستاره میشمرم تا که شب چه زايد باز بيا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو میسرايد باز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۶۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای سروناز حسن که خوش میروی به ناز عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز فرخنده باد طلعت (نازت) خوبت که در ازل ببريدهاند بر قد سروت قبای ناز دل کز طواف کعبهی کويت وقوف يافت از شوق آن حريم ندارد سر حجاز آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست چون عود گو بر آتش (سوزان) سودا بسوز و ساز پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی بی شمع عارض تو دلم را بود گداز از طعنهی رقيب نگردد عيار من چون زر اگر برند مرا در دهان گاز هر دم به خون ديده چه حاجت وضو (که) چو نيست بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش بشکست عهد چون در ميخانه ديد باز چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان حافظ که دوش از لب (ساغر) ساقی شنيد راز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن منم که ديده به ديدار دوست کردم باز؟ چه شکر گويمت ای کارساز بندهنواز؟ نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوی که کيميای مراد است خاک کوی نياز ز مشکلات طريقت عنان (مپیچ) متاب ای دل که مرد راه نينديشد از نشيب و فراز طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق به قول مفتی عشقش درست نيست نماز در اين مقام مجازی بجز پياله مگير در اين سراچهی بازيچه غير عشق مباز به نيم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی که کيد دشمنت از جان و جسم دارد باز امید قد تو میداشتم ز بخت بلند نسیم زلف تو میخواستم ز عمر دراز به هیچ در نروم بعد از این ز حضرت دوست چو کعبه یافتم آیم ز بتپرستی باز فکند زمزمهی عشق در (عراق و) حجاز و عراق نوای بانگ غزلهای حافظ از شيراز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن هزار شکر که ديدم به کام خويشت باز ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز روندگان طريقت ره بلا سپرند رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز غم حبيب نهان به ز (جستجوی) گفت و گوی رقيب که نيست سينهی ارباب کينه محرم راز اگر چه حسن تو از عشق غير مستغنیست من آن نيم که از اين عشقبازی آيم باز چه گويمت که ز سوز درون چه میبينم ز اشک پرس حکايت که من نيم غماز چه فتنه بود که مشاطهی قضا انگيخت که کرد نرگس مستش سیه به سرمهی ناز (که گِرد نرگس شوخش کشید سرمهی ناز) بدين سپاس که مجلس منور است به دوست گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز غرض کرشمهی حسن است ور نه حاجت نيست جمال دولت محمود را به زلف اياز غزلسرایی ناهيد صرفهای نبرد در آن مقام که حافظ برآورد آواز Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن روی بنمای و مرا گو که ز جان دل برگير پيش شمع آتش پروانه به جان گو درگير در لب تشنهی ما بين و مدار آب دريغ بر سر کشتهی خويش آی و ز خاکش برگير ترک درويش (مکن) مگير ار نبود سيم و زرش در غمت سيم شمار اشک و رخش را زر گير چنگ بنواز و بساز ار نبود عود (منال) چه باک آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گير در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص ور نه با گوشه رو و خرقهی ما بر سر گير صوف برکش ز سر و بادهی صافی درکش سيم درباز و به زر سيمبری در بر گير دوست گو يار شو و هر دو (که) جهان دشمن باش (از هر که جهان باز آمد) بخت گو پشت (کن و) مکن روی زمين لشکر گير ميل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گير رفته گير از برم و ز آتش و آب دل و چشم گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گير حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن نصيحتی کنمت بشنو و بهانه مگير هرآنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمينگه عمر است مکر عالم پير نعيم هر دو جهان پيش عاشقان به (دو جو) جویی که اين متاع قليل است و آن عطای (حقیر) کثير معاشری خوش و رودی بساز میخواهم که درد (عشق) خويش بگويم به ناله بم و زير بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم اگر موافق تدبير من (رود) شود تقدير چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگير چو لاله در قدحم ريز ساقيا می و مشک که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمير بيار ساغر در خوشاب ای ساقی حسود گو کرم آصفی ببين و بمير به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار ولی کرشمه ساقی نمیکند تقصير می دوساله و محبوب چارده ساله همين بس است مرا صحبت صغير و کبير دل رميدهی ما را که پيش (دست) میگيرد خبر دهيد به مجنون خسته از زنجير حديث توبه در اين بزمگه مگو حافظ که ساقيان کمان ابرويت زنند به تير Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۵ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور (شمسالدین محمد جوینی) کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور ای (این) دل غمديده حالت (حالش) به شود دل بد مکن وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در (بر) سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما (نبود، نگشت) نرفت دايما يکسان نباشد حال (کار) دوران غم مخور هان مشو نوميد چون واقف نه ای از سر غيب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ار سيل (بلا) فنا بنياد هستی برکند چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور در بيابان گر به (ز) شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغيلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد هيچ راهی نيست کان را نيست پايان غم مخور حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۴ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ديگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شيدا مکن غرور از دست غيبت تو شکايت نمیکنم تا نيست غيبتی نبود لذت حضور گر ديگران به عيش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مايه سرور زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار ما را شرابخانه قصور است و يار حور می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گويد تو را که باده مخور گو هوالغفور حافظ شکايت از غم هجران چه میکنی؟ در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای خرم/ از فروغ/ رخت لاله/زار عمر بازآ که ريخت بی گل رويت بهار عمر از ديده گر سرشک چو باران چکد رواست کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر اين يک دو دم که (دولت) مهلت ديدار ممکن است درياب کار ما که نه پيداست کار عمر تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد؟ هشيار گرد هان که گذشت اختيار عمر دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد بيچاره دل که هيچ نديد از گذار عمر انديشه از محيط فنا نيست هر که را بر نقطهی دهان تو باشد مدار عمر در هر طرف ز خيل حوادث کمينگهیست زان رو عنانگسسته دواند سوار عمر بیعمر زندهام من و زين بس عجب مدار روز فراق را که نهد در شمار عمر حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان اين نقش ماند از قلمت يادگار عمر Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گر بود عمر (و) به ميخانه (روم) رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر خرم آن روز که با ديدهی گريان بروم تا زنم آب در ميکده يک بار دگر معرفت نيست در اين قوم (خدایا) خدا را سببی تا برم گوهر خود را به خريدار دگر يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت حاش لله که روم من ز پی يار دگر گر مساعد شودم دايرهی چرخ کبود هم به دست آورمش باز به پرگار دگر عافيت میطلبد خاطرم ار بگذارند غمزهی شوخش و آن طرهی طرار دگر راز سربستهی ما بين که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت کندم قصد دل ريش به آزار دگر باز گويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۱ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل شب وصل (قدر) است و طی شد نامهی هجر سلامٌ فيهِ حتی مطلع الفجر دلا در عاشقی ثابتقدم باش که در اين ره نباشد کار بی اجر من از رندی نخواهم کرد توبه و لو آذَيتَنی بالهَجر و الحَجر برآی ای صبح روشندل خدا را که بس تاريک میبينم شب هجر دلم رفت و نديدم روی دلدار فغان از اين تطاول آه از اين زجر وفا خواهی جفاکش باش حافظ فان الرَّبحَ و الخَسرانَ فی التَّجر Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۵۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن روی بنمای و وجود خودم از ياد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر سينه گو شعلهی آتشکده فارس بکش ديده گو آب رخ دجلهی بغداد ببر زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات ای دل خامطمع اين (هوس) سخن از ياد ببر دولت پير مغان باد که باقی سهل است ديگری گو برو و نام من از ياد ببر سعی نابرده در اين راه به جایی نرسی مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر روز مرگم نفسی وعدهی ديدار بده وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر دوش میگفت به مژگان درازت بکشم يا رب از خاطرش انديشهی بيداد ببر حافظ انديشه کن از نازکی خاطر يار برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ای صبا نکهتی از خاک ره يار بيار ببر اندوه دل و مژدهی (دیدار) دلدار بيار نکتهای روحفزا از دهن (یار) دوست بگو نامهای خوشخبر از عالم اسرار بيار تا معطر کنم از لطف نسيم تو مشام شمهای از نفحات نفس يار بيار به وفای تو که خاک ره آن يار عزيز بی غباری که پديد آيد از اغيار بيار گردی از رهگذر دوست به کوری رقيب بهر آسايش اين ديدهی خونبار بيار خامی و سادهدلی شيوهی جانبازان نيست خبری از بر آن دلبر عيار بيار شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسيران قفس مژدهی گلزار بيار کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست عشوهای زان لب شيرين شکربار بيار روزگاریست که دل چهرهی مقصود نديد ساقيا آن قدح آينهکردار بيار دلق حافظ به چه ارزد به میاش رنگين کن وانگهش مست و خراب از سر بازار بيار Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ای صبا نکهتی از کوی فلانی (۶) به من آر زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر قلب بیحاصل ما را بزن اکسير مراد يعنی از خاک در دوست نشانی به من آر در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است ز ابرو و غمزهی او تير و کمانی به من آر در غريبی و فراق و غم دل پير شدم ساغری می ز کف تازهجوانی به من آر منکران را هم از اين می دو سه ساغر بچشان وگر ايشان نستانند روانی به من آر ساقيا عشرت امروز به فردا مفکن يا ز ديوان قضا خط امانی به من آر دلم از دست بشد دوش چو حافظ میگفت کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـااااااااا»»»»» غزل نمره ۲۴۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن صبا (۱۲۴) ز منزل جانان گذر دريغ مدار وز او به عاشق بیدل خبر دريغ مدار به شکر آن که شکفتی به کام (دل) بخت ای گل نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دريغ مدار جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است ز اهل معرفت اين مختصر دريغ مدار کنون که چشمهی قند است لعل نوشينت سخن بگوی و ز طوطی شکر دريغ مدار مکارم تو به آفاق میبرد شاعر از او وظيفه و زاد سفر دريغ مدار چو ذکر خير طلب میکنی سخن اين است که در بهای سخن سيم و زر دريغ مدار غبار غم برود حال (به) خوش شود حافظ تو آب ديده از اين رهگذر دريغ مدار Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان عيد است و آخر گل و ياران در انتظار ساقی به روی (یار) شاه ببين ماه و می بيار گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزهگشا طالبان يار دل برگرفته بودم از ايام گل ولی کاری (نکرد) بکرد همت پاکان روزهدار جز نقد جان به دست ندارم شراب کو کان نيز بر کرشمه ساقی کنم نثار؟ خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کريم يا رب ز چشمزخم زمانش نگاه دار می خور به شعر بنده که زيبی دگر دهد جام مرصع تو بدين در شاهوار دل در جهان مبند و به مستی سوال کن از فيض جام (و) قصه جمشيد کامکار زان جا که پردهپوشی عفو کريم توست بر قلب ما ببخش که نقدیست کمعيار ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبيح (ما) شيخ و خرقهی رند شرابخوار حافظ چو رفت روزه و (شیطان ز بند جست) گل نيز میرود ناچار باده نوش که از دست رفت کار Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۵ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل الا ای طوطی گويای اسرار مبادا خاليت شکر ز منقار سخن سربسته گفتی با حريفان خدا را زين معما پرده بردار به روی ما زن از ساغر گلابی که خوابآلودهايم ای بخت بيدار چه ره بود اين که زد در پرده مطرب که میرقصند با هم مست و هشيار از آن افيون که ساقی در می افکند حريفان را نه سر ماند (و) نه دستار خرد هرچند نقش (نقد) کائنات است چه سنجد پیش عشق (نقش) کیمیاکار سرت سبز و دلت خوش باد جاويد که خوش نقشی نمودی از خط يار بت چينی عدوی دين و (ما مست) دلهاست خداوندا دل و دينم نگه دار سکندر را نمیبخشند آبی به زور و زر ميسر نيست اين کار بيا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسيار به مستوران مگو اسرار مستی حديث جان (مپرس از) مگو با نقش ديوار به يمن (رایت) دولت منصور شاهی علم شد حافظ اندر نظم اشعار خداوندی به جای بندگان کرد خداوندا ز آفاتش نگه دار Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن معاشران گره از زلف يار باز کنيد شبی خوش است بدين (وصله) قصهاش دراز کنيد حضور خلوت انس است و دوستان جمعاند و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد رباب و چنگ به بانگ بلند میگويند که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد نخست موعظه پير صحبت اين حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد وگر طلب کند انعامی از شما حافظ حوالتش به لب يار دلنواز کنيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنيد از يار آشنا (خبر، نفس) سخن آشنا شنيد ای شاه حسن (سایه ز درویش برمگیر) چشم به حال گدا فکن کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد خوش میکنم به بادهی مشکين مشام جان کز دلقپوش صومعه بوی ريا شنيد سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حيرتم که بادهفروش از کجا شنيد يا رب کجاست محرم رازی که يک زمان دل شرح آن دهد که چه (دید) گفت و چهها شنيد اينش سزا نبود دل حقگزار من کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشن زمانه که بوی وفا شنيد ساقی بيا که عشق ندا میکند بلند کان کس که گفت قصهی ما هم ز ما شنيد ما باده زير خرقه نه امروز (میکشیم) میخوريم صد بار پير ميکده اين ماجرا شنيد ما می به بانگ چنگ نه امروز (میخوریم) میکشيم بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنيد پند حکيم عین صواب است و محض خير فرخنده (بخت آن) (آن کسی) که به سمع رضا شنيد حافظ وظيفهی تو دعا گفتن است و بس دربند آن مباش که نشنيد يا شنيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بيا که رايت منصور پادشاه رسيد نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فرياد دادخواه رسيد سپهر دور خوش اکنون (زند) کند که ماه آمد جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسيد ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن قوافل دل و دانش که مرد راه رسيد عزيز مصر به رغم برادران غيور ز قعر چاه برآمد به اوج (جاه، گاه) ماه رسيد کجاست صوفی دجالفعل ملحدشکل بگو بسوز که مهدی دينپناه رسيد صبا بگو که چه ها بر سرم در اين غم عشق ز آتش دل سوزان و دود آه رسيد ز شوق روی تو شاها بدين اسير فراق همان رسيد کز آتش به (روی) برگ کاه رسيد مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن معاشران ز حريف شبانه ياد آريد حقوق بندگی مخلصانه ياد آريد به وقت سرخوشی از آه و نالهی عشاق به صوت و نغمهی چنگ و چغانه ياد آريد چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد چو در ميان مراد آوريد دست اميد ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد سمند دولت اگر چند (سرکش است ولی) سرکشيده رود ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد نمیخوريد زمانی غم وفاداران ز بیوفایی دور زمانه ياد آريد به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال ز روی حافظ و (آن) اين آستانه ياد آريد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۴۰ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (حسن طلب، ادب طلب) ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزيد وجه می میخواهم و مطرب، که میگويد رسيد؟ شاهدان در جلوه و من شرمسار کيسهام بار عشق و مفلسی صعب است میبايد کشيد قحط جود است آبروی خود نمیبايد فروخت باده و گل از بهای خرقه میبايد خريد گوييا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش من همیکردم دعا و صبح صادق میدميد با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ از کريمی گوييا در گوشهای بویی شنيد دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک جامهای در نيکنامی نيز میبايد دريد اين لطايف کز لب لعل تو من گفتم که گفت؟ وين تطاول کز سر زلف تو من ديدم که ديد؟ (ترصیع) عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشهگيران را ز آسايش طمع بايد بريد تير عاشقکش ندانم بر دل حافظ که زد اين قدر دانم که از شعر ترش خون میچکيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست؟ فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد؟ ز روی ساقی مهوش گلی بچين امروز که گرد عارض بستان خط بنفشه دميد ز ميوههای بهشتی چه ذوق دريابد هر آن که سيب زنخدان شاهدی نگزيد؟ چنان کرشمهی ساقی دلم ز دست ببرد که با کسی دگرم نيست برگ گفت و شنيد مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب به راحتی نرسيد آن که زحمتی نکشيد من اين مرقع رنگين چو گل، بخواهم سوخت که پير بادهفروشش به جرعهای نخريد بهار میگذرد دادگسترا درياب که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد هلال عيد در ابروی يار بايد ديد شکسته گشت چو پشت هلال قامت من کمان ابروی يارم چو (بار) باز وسمه کشيد مگر نسيم (تنت دوش) خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو چون صبح پیرهن بدرید بيا که با تو بگويم غم ملالت دل چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنيد به لب رسيد مرا جان و برنيامد کام به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد خدای را مددی ای دلیل راه حرم که نیست وادی عشق را کرانه پدید ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مرواريد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن نفس برآمد و کام از تو برنمیآيد فغان که بخت من از خواب درنمیآيد صبا به چشم من انداخت خاکی از کوی(ت)ش (چنان به حسرت خاک در تو میمیرم) که آب زندگيم در نظر نمیآيد قد بلند تو را تا به بر نمیگيرم درخت کام و مرادم به بر نمیآيد در اين خيال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف (درازت) سياهت به سر نمیآيد مقيم زلف تو شد دل که خوش سوادی ديد وز آن غريب بلاکش خبر نمیآيد ز شست صدق گشادم هزار تير دعا ولی چه سود يکی کارگر نمیآيد کمینه شرط وفا ترک سر بود حافظ برو اگر ز تو این کار برنمیآید ابیاتی که در این تصحیح نیاوردهایم ز بس که شد دل حافظ رميده از همهکس کنون ز حلقهی زلفت به در نمیآيد بسم حکايت دل هست با نسيم سحر ولی به بخت من امشب سحر نمیآيد (فدای دوست نکردیم عمر و مال و دریغ که کار عشق ز ما اینقدر نمیآید) مگر به روی دلارای يار ما ور نی به هيچ وجه دگر کار برنمیآيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۶ فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن اگر آن طاير قدسی ز درم بازآيد عمر بگذشته به پيرانهسرم بازآيد دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم بازآيد آن که تاج سر من خاک کف پايش بود از خدا میطلبم تا (پادشاهی بکنم گر) به سرم بازآيد خواهم اندر (پی او) عقبش رفت و به ياران عزيز شخصم ار بازنيايد خبرم بازآيد گر نثار قدم يار گرامی نکنم گوهر جان به چه کار دگرم بازآيد کوس نودولتی از بام سعادت بزنم گر ببينم که مه نوسفرم بازآيد مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح ور نه گر بشنود آه سحرم بازآيد آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ همتی تا به سلامت ز درم بازآيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن زهی خجسته زمانی که يار بازآيد به کام (دلشدگان) غمزدگان غمگسار بازآيد به پيش (شاه) خيل خيالش کشيدم ابلق چشم بدان اميد که آن شهسوار بازآيد اگر نه در خم چوگان او رود سر من ز سر (چه گویم) نگويم و سر خود چه کار بازآيد؟ مقيم بر سر راهش نشستهام چون گرد بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد دلی که با سر زلفين او قراری (کرد، بست) داد گمان مبر که (در آن) بدان دل قرار بازآيد چه جورها که کشيدند بلبلان از دی به بوی آن که دگر نوبهار بازآيد (سرشک من نزند موج بر کنار چو بحر اگر میان ویام در کنار بازآید در انتظار (کمندش) خدنگش همی پرد دل صید بدان هوس که به رسم شکار بازآید) ز نقشبند قضا هست اميد آن حافظ که همچو سرو به دستم(ت) نگار بازآيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن چو آفتا/ب می از مش/رق پيا/له برآيد ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآيد نسيم در سر گل بشکند کلالهی سنبل چو از ميان چمن بوی آن کلاله برآيد حکايت شب هجران نه آن (شکایت) حکايت حالیست که شمهای ز بيانش به صد رساله برآيد ز گردخوانِ نگونِ فلک (امید مدار) طمع نتوان داشت که بیملالت صد غصه يک نواله برآيد به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود خيال باشد (زهی خیال) که اين کار بیحواله برآيد گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزارساله برآيد نسيم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ ز خاک کالبدش صد هزار (ناله) لاله برآيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۳ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن دست از ط/لب ندارم/ تا کام/ من برآيد يا (جان) تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآيد بنمای رخ که خلقی واله شوند و حيران بگشای لب که فرياد از مرد و زن برآيد جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانت/ش نگرفته هيچ کامی جان از بدن برآيد از حسرت دهانت/ش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآيد؟ گويند ذکر خيرش در خيل عشقبازان هر جا که نام حافظ زآن انجمن برآيد چهار بیت که در برخی دیوانها و تصحیحهای دیگر موجود است بر بوی آنکه در باغ یابد گلی چو رویت آید نسیم و هر دم گرد چمن برآید هر یک شکست زلفت پنجاه شست دارد چون این دل شکسته با آن شکن برآید؟ هردم چو بیوفایان نتوان گرفت یاری ماییم و خاک کویش تا جان ز تن برآید برخیز تا چمن را از قامت و قیامت هم سرو در بر آید هم نارون برآید Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۲ مفتعلن فاعلات و مفتعلن فع بر سر آ/نم که گر ز /دست برآ/يد دست به کاری زنم که غصه سرآيد خلوت (منظر، منزل) دل نيست جای صحبت (اغیار) اضداد ديو چو بيرون رود فرشته درآيد صحبت حکام، ظلمت شب يلداست نور ز خورشيد (خواه) جوی بو که برآيد بر در ارباب بیمروت دنيا چند نشينی که خواجه کی به درآيد؟ ترک گدایی مکن که گنج بيابی از نظر رهروی که در گذر آيد بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به برآيد صالح و طالح متاع خويش نمودند تا که قبول افتد و (چه) که در نظر آيد غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست هر که به ميخانه رفت بیخبر آيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۱ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز گفتا ز (ماهرویان) خوبرويان اين کار کمتر آيد گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم گفتا که شبرو است او از راه ديگر آيد گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آيد گفتم خوشا هوایی کز (باغ عشق، باغ حسن) باد صبح خيزد گفتا خنک نسيمی کز کوی دلبر آيد گفتم که نوش لعلت ما را (در) به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آيد گفتم دل رحيمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآيد گفتم زمان عشرت ديدی که چون سرآمد؟ گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سرآيد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۳۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن اگر به بادهی مشکين (کشد دلم) دلم کشد شايد که بوی خير ز زهد ريا نمیآيد جهانيان همه گر منع من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرمايد طمع ز فيض کرامت مبر که خلق کريم گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشايد مقيم حلقهی ذکر است دل بدان اميد که حلقهای ز سر زلف يار بگشايد چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش کنون بجز (بت کش) دل خوش هيچ در نمیبايد تو را که حسن خداداده هست و حجلهی بخت چه حاجت است که مشاطهات بيارايد جميله ايست عروس جهان ولی هش دار که اين مخدره در (عهد) عقد کس (نمیپاید) نمیآید به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر به (بوسهای) يک شکر ز تو دلخستهای بياسايد؟ به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند که بوسهی تو رخ ماه را بيالايد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد از بهر بوسهای ز لبش جان همیدهم اينم (نمی) همیستاند و آنم نمیدهد مردم (ز اشتیاق) در اين فراق و در (این) آن پرده راه نيست يا هست و پردهدار نشانم نمیدهد زلفش کشيد باد صبا چرخ سفله بين کان جا مجال باد وزانم نمیدهد چندان که بر کنار چو پرگار (میروم) میشدم دوران چو نقطه ره به ميانم نمیدهد شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد گفتم روم به خواب (که بینم خیال دوست) و ببینم جمال دوست حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گر من از باغ تو يک (غنچه) ميوه بچينم چه شود؟ پيش پایی به چراغ تو ببينم چه شود؟ يا رب اندر کنف سايهی آن سرو بلند گر من سوخته يک دم بنشينم چه شود؟ آخر ای خاتم جمشيد همايونآثار گر فتد عکس تو بر (لعل) نقش نگينم چه شود؟ من که در کوی بتان منزل و ماوی دارم گر دهی جای به فردوس برینم چه شود واعظ (زاهد) شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود؟ عقلم از خانه به در رفت و اگر می اين است ديدم از پيش که در خانهی دينم چه شود صرف شد عمر گرانمايه به معشوقه و می تا از آنم چه به پيش آيد (و زینم) از اينم چه شود خواجه دانست که من عاشقم و هيچ (نشد) نگفت حافظ ار نيز بداند که چنينم چه شود؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حيوانی که ننوشد می و انسان نشود گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض ور نه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش که به تلبيس و حيل ديو (سلیمان) مسلمان نشود عشق میورزم و اميد که اين فن شريف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدايا که پشيمان نشود حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را تا دگر خاطر ما از تو پريشان نشود ذره را تا نبود همت عالی حافظ طالب چشمهی خورشيد درخشان نشود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ترسم که اشک در (بر) غم ما پردهدر شود وين راز سر به مهر به عالم سمر شود گويند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود وليک به خون جگر شود خواهم شدن به ميکده گريان و (عذرخواه) دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تير دعا کردهام روان باشد کز آن ميانه يکی کارگر شود ای جان حديث ما بر دلدار بازگوی ليکن چنان مگو که صبا (پردهدر) را خبر شود از کيميای مهر تو زر گشت روی من آری به يمن لطف شما خاک زر شود در تنگنای حيرتم از نخوت رقيب يا رب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غير حسن ببايد که تا کسی مقبول طبع مردم صاحبنظر شود این سرکشی که در سر سرو بلند توست کی با تو دست کوته ما در کمر شود حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس گر خاک او به پای شما پیسپر شود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ساقی حديث سرو و گل و لاله میرود وين بحث با ثلاثهی غساله میرود می ده که نوعروس (سخن) چمن حد حسن يافت کار اين زمان ز صنعت دلاله میرود باد بهار میوزد از (بوستان) گلستان شاه و از ژاله باده در قدح لاله میرود خویکرده میخرامد و بر عارض سمن از رشک روی او عرق ژاله میرود از ره مرو به عشوهی دنيا که اين عجوز مکاره مینشيند و (مختاله) محتاله میرود آن چشم جادوانهی عابدفريب بين کش کاروان سحر ز دنباله میرود طی مکان ببين و زمان در سلوک شعر کاين طفل يک شبه ره يک ساله میرود شکرشکن شوند همه طوطيان هند زين قند پارسی که به بنگاله میرود حافظ ز شوق (صحبت) مجلس سلطان غياث دين غافل (خامش) مشو که کار تو از ناله میرود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بیخبر نرود دلا مباش چنين هرزهگرد و هرجایی که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود به تاج هدهدم از ره مبر که باز سپيد چو باشه (ز کبر) در پی هر صيد مختصر نرود من گدا هوس سروقامتی دارم که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود طمع در آن لب شيرين نکردنم اولیست ولی چگونه مگس از پی شکر نرود؟ سواد ديدهی غمديدهام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار چرا که بی سر زلف توام به سر نرود مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که آبروی شريعت بدين قدر نرود تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت (مگر) به در نرود سياهنامهتر از خود کسی نمیبينم چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود بيار باده و اول به دست حافظ ده به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود از دماغ من سرگشته خيال (رخ دوست) دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نکشد و از سر پيمان نرود هر چه جز بار غمت بر دل مسکين من است برود از دل من و از دل من آن نرود آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود گر رود از پی خوبان دل من معذور است درد دارد چه کند کز پی درمان نرود هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان دل به خوبان ندهد و از پی ايشان نرود شعر به گمان نزدیک به یقین متعلق است به ناصر بخارایی شاعر و عارف همدورهی حافظ که در شیراز و بغداد و تبریز زیسته و بیست سال پیش از جناب حافظ درگذشته Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن از سر کوی تو هر کو به ملالت برود (اعنات) نرود کارش و آخر به خجالت برود کاروانی که بود بدرقهاش (لطف) حفظ خدای به تجمل بنشيند به جلالت برود سالک از نور هدايت (طلبد) ببرد راه به دوست که به جایی نرسد گر به ضلالت برود (چون به جایی برسد گر به ضلالت برود) ای دليل دل گمگشته خدا را مددی که غريب ار نبرد ره به دلالت برود کام خود (گِرویی) آخر عمر از می و معشوق بگير حيف اوقات که يک سر به بطالت برود حکم مستوری و مستی همه بر (عاقبت است) خاتمتست کس ندانست که آخر به چه حالت برود حافظ از چشمهی حکمت به کف آور جامی بو که از لوح دلت نقش جهالت برود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن چو دست (در) بر سر زلفش زنم به تاب رود ور آشتی طلبم با سر عتاب رود چو ماه نو ره (نظارگان بیچاره) بيچارگان نظاره زند به گوشهی ابرو و در نقاب رود شب شراب خرابم کند به بيداری وگر به روز (حکایت) شکايت کنم به خواب رود طريق عشق پرآشوب و (آفت) فتنه است ای دل بيفتد آن که در اين راه با شتاب رود حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر کلاهداريش اندر سر شراب رود گدایی در جانان به سلطنت مفروش کسی ز سايهی اين در به آفتاب رود سواد نامهی موی سياه چون طی شد بياض کم نشود (ور) گر صد انتخاب رود (دلا چو پیر شدی، حسن و نازکی مفروش که این معامله در عالم شباب رود) حجاب راه تویی حافظ از ميان برخيز خوشا کسی که در اين راه بیحجاب رود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۲۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان از دیده خون دل همه بر روی ما رود بر روی ما ز ديده چه گويم چهها رود ما در درون سينه هوایی نهفتهايم بر باد اگر رود (سر) دل ما (زین) زان هوا رود خورشيد خاوری کند از رشک جامه چاک گر ماه مهرپرور من در قبا رود بر خاک راه يار نهاديم روی خويش بر روی ما رواست اگر آشنا رود سيل است آب ديده و (بر هر ) هر کس که بگذرد گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود ما را به آب ديده شب و روز ماجراست زان رهگذر که بر سر کويش چرا رود حافظ به کوی ميکده دايم به صدق دل چون صوفيان (صفهی دارالصفا رود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود بنوش جام صبوحی به نالهی دف و چنگ ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود به دور گل منشين بی شراب و شاهد و چنگ که همچو (دور) روز بقا هفتهای بود معدود شد از (بروج) خروج رياحين چو آسمان روشن زمين به اختر ميمون و طالع مسعود ز دست شاهد نازکعذار عيسیدم شراب نوش و رها کن حديث عاد و ثمود جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود چو گل سوار شود بر هوا سليمانوار سحر که مرغ درآيد به نغمهی داوود به باغ تازه کن آيين دين زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود بخواه جام صبوحی به ياد آصف عهد وزير ملک سليمان عماد دين محمود بود که مجلس حافظ به يمن تربيتش هر آن چه میطلبد جمله باشدش موجود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۸ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان در ازل هر کو به فيض دولت ارزانی بود تا ابد جام مرادش همدم جانی بود من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار گفتم اين شاخ ار دهد باری پشيمانی بود خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن (بر آب) به دوش همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود؟ بی چراغ جام در خلوت نمیيارم نشست زان که کنج اهل دل بايد که نورانی بود همت عالی طلب جام مرصع گو مباش رند را آب عنب ياقوت رمانی بود گر چه بیسامان نمايد کار ما سهلش مبين کاندر اين کشور گدایی رشک سلطانی بود نيکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی (بدپسندی) جان من برهان نادانی بود مجلس انس و بهار و بحث (عشق) شعر اندر ميان نستدن جام می از جانان گرانجانی بود دی عزيزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب ای عزيز من نه عيب (گناه) آن به که پنهانی بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۷ مفاعیلن مفاعیلن فعولن مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو میافتادم از (چشم) غم به تدبيرش اميد ساحلی بود دلی همدرد و ياری مصلحتبين که استظهار هر اهل دلی بود ز من ضايع شد اندر کوی جانان چه دامنگير يا رب منزلی بود سرشکم در طلب خون میچکانید ولی از وصل او بیحاصلی بود هنر بیعيب حرمان نيست ليکن ز من محرومتر کی سائلی بود بر اين جان پريشان رحمت آريد که وقتی کاردانی کاملی بود مرا تا عشق تعليم سخن کرد حديثم نکتهی هر محفلی بود مگو ديگر که حافظ نکتهدان است که ما ديديم و محکم (غافلی) جاهلی بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۶ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن آن يار کز او خانهی ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عيب بری بود منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شيوهی صاحبنظری بود از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد آری چه کنم (گردش، محنت، فتنه) دولت دور قمری بود دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش بيچاره ندانست که يارش سفری بود خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين افسوس که آن (سرو) گنج روان رهگذری بود اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود عذری بنه ای دل که تو درويشی و او را در مملکت حسن سر تاجوری بود تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد تا بود فلک شيوهی او پردهدری بود خود را (بکشد) بکش ای بلبل از اين رشک که گل را با باد صبا وقت سحر جلوهگری بود هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از يمن دعای شب و ورد سحری بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به کوی ميکده يا رب سحر چه مشغله بود؟ که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنیست به نالهی دف و نی در خروش و (غلغله) ولوله بود مباحثی که در آن (حلقه) مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قيل مساله بود دل از کرشمهی ساقی به شکر بود ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود قياس کردم و آن چشم جادوانهی مست هزار ساحر چون سامريش در گله بود بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن به خنده گفت کیات با من اين معامله بود ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش ميان ماه و رخ يار من مقابله بود دهان يار که درمان درد حافظ داشت فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۴ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ديدم به/ خواب خوش که/ به دستم پی/ اله بود تعبير رفت و کار به دولت حواله بود چل (سی) سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت تدبير (آن) ما به دست شراب دوساله بود آن نافهی مراد که میخواستم ز بخت در چين زلف آن بت مشکينکلاله بود از دست برده بود خمار غمم سحر دولت مساعد آمد و می در پياله بود خون میخورم ولیک نه جای شکایت است روزی ما ز خوان کرم اين نواله بود نالان و دادخواه به میخانه میروم کانجا گشاد کار من از آه و ناله بود هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچيد در رهگذار باد نگهبان لاله بود بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود گل بر جریده گفتهی حافظ همی نوشت شعری که نکتهایش به از صد رساله بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن گوهر مخزن اسرار همان است که بود حقهی مهر بدان مهر و نشان است که بود عاشقان (محرم) زمرهی (اسرار) ارباب امانت باشند لاجرم چشم گهربار همان است که بود از صبا پرس که ما را همهشب تا دم صبح بوی زلف تو همان مونس جان است که بود طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد همچنان در عمل معدن و کان است که بود کشتهی غمزه خود را به زيارت (میآی) درياب زان که بيچاره همان دلنگران است که بود رنگ خون دل ما را که نهان میداری همچنان در لب لعل تو عيان است که بود زلف هندوی (زلف) تو گفتم که دگر ره نزند سالها رفت و بدان سيرت و سان است که بود حافظا بازنما قصهی خونابهی چشم که بر (در) اين چشمه همان (نه آن) آب روان است که بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۲ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن يک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی میخواستم ليکن طلاق افتاده بود در مقامات طريقت هر کجا کرديم سير عافيت را با نظربازی فراق افتاده بود ساقيا جام (پیاپی) دمادم ده که در (اطوار سیر) سير طريق هر که (او عاشق) عاشقوش نيامد در نفاق افتاده بود ای معبر مژدهای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هموثاق افتاده بود نقش میبستم که گيرم گوشهای زان چشم مست طاقت (و) صبر از خم ابروش طاق افتاده بود گر نکردی نصرت دين شاه يحيی از کرم کار ملک و دين ز نظم و اتساق افتاده بود حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان مینوشت طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش میآمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود رسم عاشقکشی و شيوهی شهرآشوبی جامهای بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود میدانست و آتش چهره بدين کار (از آن روی) برافروخته بود کفر زلفش ره دين میزد و آن سنگيندل در پیاش (رهش) مشعلی (مشعله) از چهره برافروخته بود گر چه میگفت که زارت بکشم میديدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود دل بسی خون به کف آورد ولی ديده بريخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود يار مفروش به دنيا که بسی سود نکرد آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ يا رب اين قلبشناسی ز که آموخته بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۱۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش در حلقهی ما قصهی گيسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسلهی موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت باز مشتاق کمانخانهی ابروی تو بود هم عفاالله (ز) صبا کز تو پيامی میداد ور نه در کس نرسيديم که از کوی تو بود عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت فتنهانگيز جهان غمزهی جادوی تو بود من سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام راهم شکن طرهی هندوی تو بود بگشا بند قبا تا بگشايد دل من که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود ور نه هيچ از دل بیرحم تو تقصير نبود من ديوانه چو زلف تو رها میکردم هيچ لايقترم از حلقهی زنجير نبود يا رب آينهی حسن چه جوهر دارد که در او آه مرا قوت تاثير نبود سر ز (حیرت) حسرت به در ميکدهها برکردم چون شناسای تو در صومعه يک پير نبود نازنينتر ز قدت در چمن ناز نرست خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود آن کشيدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبير نبود آيتی بود (ز) عذاب انده حافظ بی تو که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود گر تو بيداد کنی شرط مروت نبود ما جفا از تو نديديم و تو (هرگز نکنی) خود نپسندی آن چه در مذهب ارباب (پیران، اصحاب) طريقت نبود خيره آن ديده که آبش نبرد گريهی عشق تيره آن دل که در او شمع محبت نبود دولت از مرغ همايون طلب و سايهی او زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود گر مدد خواستم از پير مغان عيب مکن (گر من از میکده همت طلبم عیب مکن) شيخ ما گفت که در صومعه همت نبود چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکیست نبود خير در آن خانه که عصمت نبود حافظا علم و ادب ورز که در مجلس (خاص) شاه هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت (خاص) پاک بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود دل چو از پير خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود در دلم بود که بیدوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم خم می ديدم خون در دل و پا در گل بود بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق مفتی عقل در اين مساله لايعقل بود راستی خاتم فيروزهی بواسحاقی خوش درخشيد ولی دولت مستعجل بود آه از این جور و تطاول که در اين دامگه است آه از آن سوز و نيازی (ناز و تنعم) که در آن محفل بود ديدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ که ز سرپنجهی شاهين قضا غافل بود؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۶ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان پيش از اينت بيش از اين (غمخواری) انديشهی عشاق بود مهرورزی تو با ما شهرهی آفاق بود ياد باد آن صحبت شبها که با (زلف توأم) نوشينلبان بحث سر عشق و ذکر حلقهی عشاق بود پيش از (آن) اين کاين سقف سبز و طاق مينا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود سايهی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود حسن مهرويان مجلس گر چه دل میبرد و دين بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود رشتهی تسبيح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن (ساعد) ساقی سيمينساق بود در شب قدر ار صبوحی کردهام عيبم مکن سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود حلقهی پير (مغانم ز ازل) مغان از ازلم در گوش است بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زيارتگه رندان جهان خواهد بود برو ای زاهد خودبين که ز چشم من و تو راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود ترک عاشقکش من مست برون رفت امروز تا دگر خونِ که از ديده روان خواهد بود چشمم آن (شب) دم که ز شوق تو (نهم) نهد سر به لحد تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود بر زمینی که نشان کف پای تو بود) (سالها سجدهی صاحبنظران خواهد بود بخت حافظ گر از اين (دست) گونه مدد خواهد (داد) کرد زلف معشوق(ـه) به دست دگران خواهد بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرهی ما پيدا بود ياد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت معجز عيسويت در لب شکرخا بود ياد باد آن که صبوحیزده در مجلس انس جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود ياد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت وين دل سوخته پروانهی ناپروا بود ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب آن که او خندهی مستانه زدی صهبا بود ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی در ميان من و لعل تو حکايتها بود ياد باد آن که (مه من) نگارم چو کمر بربستی در رکابش مه نو پيک جهانپيما بود ياد باد آن که خراباتنشين بودم و مست وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود ياد باد آن که به اصلاح شما میشد راست نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبها»»»»» غزل نمره ۲۰۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن سالها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق ميکده از درس و دعای ما بود دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد و اندر آن دايره سرگشتهی پابرجا بود مطرب از درد محبت عملی میپرداخت که حکيمان جهان را مژه خونپالا بود میشکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی بر سرم سايهی آن سرو سهیبالا بود نيکی پير مغان بين که چو ما بدمستان هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود از بتان آن طلب ار حسنشناسی ای دل کاين کسی گفت که در علم نظر بينا بود دفتر دانش ما جمله بشوييد به می که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود پير گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان رخصت خبث نداد ار نه حکايتها بود قلب اندودهی حافظ بر او خرج نشد کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بود آيا (باشد ای دل) که در ميکدهها بگشايند گره از کار فروبستهی ما بگشايند اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند دل قوی دار که از بهر خدا بگشايند به صفای دل رندان (و) (که) صبوحیزدگان بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند نامهی تعزيت دختر رز بنويسيد تا حريفان همه خون از مژهها بگشايند گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشايند در ميخانه ببستند خدايا مپسند که در خانهی تزوير و ريا بگشايند حافظ اين خرقه که داری تو ببينی فردا که چه زنار ز زيرش به (جفا) دغا بگشايند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن شراب بیغش و ساقی خوش، دو دام رهاند که زيرکان جهان از کمندشان نرهند من ار چه عاشقم و رند و مست و نامهسياه هزار شکر که ياران شهر بیگنهاند جفا نه پيشهی درويشیست و راهروی بيار باده که اين سالکان نه مرد رهاند مبين حقير گدايان عشق را کاين قوم شهان بیکمر و خسروان بیکلهاند به هوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نيم جو (ندهند) ننهند مکن که کوکبهی دلبری شکسته شود چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند غلام همت دردیکشان يکرنگم نه آن گروه که ازرقلباس و دلسيهاند قدم منه به خرابات جز به شرط ادب که سالکان (ساکنان) درش محرمان پادشهاند جناب عشق بلند است همتی حافظ که عاشقان ره بیهمتان به خود ندهند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۲۰۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان دانی که چنگ و عود چه تقرير میکنند؟ پنهان خوريد باده که (تکفیر) تعزير میکنند ناموس عشق و رونق عشاق میبرند عيب (منع) جوان و سرزنش پير میکنند جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز باطل در اين خيال که اکسير میکنند گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد مشکل حکايتیست که تقرير میکنند ما از برون در شده مغرور صد فريب تا خود درون پرده چه تدبير میکنند تشويش وقت پير مغان میدهند باز اين سالکان نگر که چه با پير میکنند صد (آبرو) ملک دل به نيم نظر میتوان خريد خوبان در اين معامله تقصير میکنند قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست قومی دگر حواله به تقدير میکنند فیالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر کاين کارخانهايست که تغيير میکنند می خور که شيخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نيک بنگری همه تزوير میکنند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۹ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان واعظان کاين جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبهفرمايان چرا خود توبه کمتر میکنند گوييا باور نمیدارند روز داوری کاين همه قلب و دغل در کار داور میکنند يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان کاين همه ناز از غلام ترک و استر میکنند ای گدای خانقه برجه که در دير مغان میدهند آبی (و) که دلها را توانگر میکنند بر در ميخانهی عشق ای ملک تسبيح گوی کاندر آن جا طينت آدم مخمر میکنند خانه خالی کن دلا تا منزل سلطان شود کین هوسناکان دل و جان جای دیگر میکنند ببندهی پیر خراباتم که درویشان او گنج را از بینیازی خاک بر سر میکنند حسن بیپايان او چندان که عاشق میکشد زمرهی ديگر به عشق از غيب سر بر میکنند صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت قدسيان گویی که شعر حافظ از بر میکنند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۸ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان گفتم کیام دهان و لبت کامران کنند؟ گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند گفتم خراج مصر طلب میکند لبت گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند گفتم به نقطهی دهنت خود که (راه برد) برد راه گفت اين حکايتیست که با نکتهدان کنند گفتم صنمپرست مشو (برو) با صمد نشين گفتا به کوی عشق هم اين و هم آن کنند گفتم هوای ميکده غم میبرد ز دل گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند گفتم شراب و خرقه نه آيين مذهب است گفت اين عمل به مذهب پير مغان کنند گفتم ز نوش ‹-› لعل (لبت) لبان پير را چه سود گفتا به بوسهی شکرينش جوان کنند گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود گفت (گفتا سحر) آن زمان که مشتری و مه قران کنند گفتم دعای دولت او ورد حافظ است (گفتم دعای حافظ از اسباب دولت است) گفت اين دعا ملايک هفت آسمان کنند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۷ فاعلاتن فاعلاتن فاعلان شاهدان گر دلبری زينسان کنند زاهدان را رخنه در ايمان کنند هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد گلرخانش ديده نرگسدان کنند ای جوان سروقد گویی ببر پيش از آن کز قامتت چوگان کنند عاشقان را بر سر خود حکم نيست هر چه فرمان تو باشد آن کنند پيش چشمم کمتر است از قطرهای اين حکايتها که از طوفان کنند يار (پیر) ما چون گیرد آغاز (سازد آهنگ) سماع قدسيان بر عرش دستافشان کنند مردم چشمم به خون آغشته شد در کجا اين ظلم بر انسان کنند خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عيش خوش در بوته هجران کنند سر مکش حافظ ز آه نيمشب تا چو صبحت آينه رخشان کنند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟ دردم نهفته به ز طبيبان مدعی باشد که از خزانهی غيبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد هر کس حکايتی به تصور چرا کنند چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست آن به که کار خود به عنايت رها کنند بیمعرفت مباش که در من يزيد عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکايت دل خوش ادا کنند می خور که صد گناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ريا کنند پيراهنی که آيد از او بوی يوسفم ترسم برادران غيورش قبا کنند بگذر به کوی ميکده تا زمرهی حضور اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خير نهان برای رضای خدا کنند حافظ دوام وصل ميسر نمیشود شاهان کم التفات به حال گدا کنند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب بادهی لعل تو هوشيارانند تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر که از يمين و يسارت چه سوگوارانند گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببين که از تطاول زلفت چه بیقرارانند نصيب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکارانند نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس که عندليب تو از هر طرف هزارانند تو دستگير شو ای خضر پیخجسته که من پياده میروم و همرهان سوارانند بيا به ميکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه کانجا سياهکارانند رقیب درگذر و بیش از این مکن نخوت که ساکنان در دوست خاکسارانند خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۴ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن سمنبويان غبار غم چو بنشينند بنشانند پریرويان قرار از دل چو بستيزند بستانند به فتراک جفا جانها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرين دلها چو بگشايند بفشانند به عمری يک نفس با ما چو بنشينند برخيزند نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند سرشک گوشهگيران را چو دريابند در يابند رخ مهر از سحرخيزان نگردانند اگر دانند ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند ز رويم راز پنهانی چو میبينند میخوانند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند بدين درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن در نظربازی ما بیخبران حيرانند من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند وصف رخسار چو خورشید ز خفاش مپرس (وصل خورشيد به شبپره اعمی نرسد) که در آن آینه صاحبنظران حیرانند عاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی عشق داند که در اين دايره سرگردانند جلوهگاه رخ او ديدهی من تنها نيست ماه و خورشيد (همین) هم اين آينه میگردانند عهد ما با لب شيريندهنان بست خدا ما همه بنده و اين قوم خداوندانند مفلسانيم و هوای می و مطرب داريم آه اگر خرقهی پشمين به گرو نستانند لاف عشق و گله از يار زهی لاف (گزاف، خلاف) دروغ عشقبازان چنين مستحق هجرانند مگرم چشم سياه تو بياموزد کار ور نه مستوری و مستی همهکس نتوانند گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه (باک) شد ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند گر شوند آگه از انديشهی ما مغبچگان بعد از اين خرقهی صوفی به گرو نستانند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۲ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن سرو چمان من چرا ميل چمن نمیکند همدم گل نمیشود ياد سمن نمیکند دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس گفت که اين سياه کج گوش به من نمیکند تا دل هرزهگرد من رفت به چين زلف او زان سفر دراز خود (یاد) عزم وطن نمیکند پيش کمان ابرويش لابه همیکنم ولی گوش کشيده است از آن گوش به من نمیکند با همه (عطر) عطف دامنت آيدم از صبا عجب کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند چون ز نسيم میشود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه ياد از آن عهدشکن نمیکند دل به اميد روی او همدم جان نمیشود جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند ساقي سيمساق من گر همه دُرد میدهد کيست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند دستخوش جفا مکن آب رخم که فيض ابر بی مدد سرشک من دُرّ عدن نمیکند کشتهی غمزهی تو شد حافظ ناشنيدهپند تيغ سزاست هر که را (درک) درد سخن نمیکند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۱ مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن آن کيست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من يک دم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پيغام وی وانگه به يک پيمانه می با من وفاداری کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نوميد نتوان بود از او باشد که دلداری کند گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند پشمينهپوش (تنگخو) تندخو از عشق نشنيده است بو از مستيش رمزی بگو تا ترک هشياری کند چون (با) من گدای بینشان مشکل بود ياری چنان سلطان کجا عيش نهان با رند بازاری کند زان طرهی پرپيچوخم سهل است اگر بينم ستم از بند و زنجيرش چه غم هر کس که عياری کند شد لشکر غم بیعدد از بخت میخواهم مدد تا فخر دين عبدالصمد باشد که غمخواری کند با چشم پرنيرنگ او حافظ مکن آهنگ او کان طرهی شبرنگ (چشم مست و شنگ) او بسيار (مکاری) طراری کند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۹۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن کلک مشکين تو روزی که ز ما ياد کند ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند قاصد (حضرت) منزل سلمی که سلامت (بادا) بادش چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد قدر يک ساعته عمری که در او داد کند (عدلُ ساعتِ خیرُ من عبادتِ ستینَ سنة) حاليا عشوهی (عشق) ناز تو ز بنيادم برد تا دگرباره حکيمانه چه بنياد کند گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند ره نبرديم به مقصود خود اندر شيراز خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان طاير دولت اگر باز گذاری بکند يار بازآيد و با وصل قراری بکند ديده را دستگه در و گهر گر چه نماند بخورد خونی و تدبير نثاری بکند دوش گفتم بکند لعل لبش چارهی من هاتف غيب ندا داد که آری بکند کس نيارد بر او دم زند از قصهی ما مگرش باد صبا گوشگذاری بکند دادهام باز نظر را به تذروی پرواز بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند کو کريمی که ز بزم طربش غمزدهای جرعهای درکشد و دفع خماری بکند شهر خاليست ز عشاق بود کز طرفی مردی از خويش برون آيد و کاری بکند يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب بود آيا که فلک (بازی چرخ یکی) زين دو سه کاري بکند حافظا گر نروی از در او هم روزی گذری بر سرت از گوشه کناری بکند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن مرا به رندی و عشق آن فضول عيب کند که اعتراض بر اسرار علم غيب کند کمال (صدق) سر محبت ببين نه نقص گناه که هر که بیهنر افتد نظر به عيب کند ز عطر حور بهشت آن (زمان) نفس برآيد بوی که خاک ميکدهی ما عبير جيب کند چنان (بزد) زند ره اسلام غمزه ساقی که اجتناب ز صهبا مگر صهيب کند کليد گنج سعادت قبول اهل دل است مباد (کس) آن که در اين نکته شک و ريب کند شبان وادی ايمن گهی رسد به مراد که چند سال به جان خدمت شعيب کند ز ديده خون بچکاند فسانهی حافظ چو ياد وقت و زمان شباب و شيب کند (چو یاد عهد شباب و زمان شیب کند) Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن دلا (بساز) بسوز که سوز تو کارها بکند نياز نيمشبی دفع صد بلا بکند عتاب يار پریچهره عاشقانه بکش (عتاب یار مبین مهر عاشقانه بورز) که يک کرشمه تلافیٌ صد جفا بکند ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمت جام جهاننما بکند طبيب عشق مسيحادم است و مشفق ليک چو درد در تو نبيند (کیت) که را دوا بکند؟ تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ز بخت خفته ملولم (مگر) بود که بيداری به وقت فاتحهی صبح يک دعا بکند بسوخت حافظ و بویی (ز) به زلف يار نبرد مگر دلالت اين دولتش صبا بکند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان گر میفُ - روشُ حاجه- ترندان رَ- واکند گر میفروش حاجت رندان روا کند ايزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غيرت نياورد که جهان پربلا کند حقا (که در زمان) کز اين غمان برسد مژده امان گر سالکی به عهد امانت وفا کند گر رنج پيش (پیشت) آيد و گر راحت ای حکيم نسبت مکن به غير که اينها خدا کند در کارخانهای که ره (علم و عقل) عقل و فضل نيست فهم (وهم) ضعيفرای فضولی چرا کند مطرب بساز (عود) پرده که کس بیاجل نمرد وان کو نه اين ترانه سرايد خطا کند ما را که درد عشق و بلای خمار کشت يا وصل دوست يا می صافی دوا کند جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عيسیدمی کجاست که احيای ما کند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن نقدها را بود آيا که عياری گيرند تا همه صومعهداران پی کاری گيرند مصلحتديد من آن است که ياران همه کار بگذارند و خم طره ياری گيرند خوش گرفتند حريفان سر زلف ساقی گر فلکشان بگذارد که قراری گيرند قوت بازوی پرهيز به خوبان مفروش که در اين خيل حصاری به سواری گيرند يا رب اين بچهی ترکان (مغبچگان از) چه دليرند به خون که به تير مژه هر لحظه شکاری گيرند رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد خاصه رقصی (وقتی) که در آن دست نگاری گيرند تا کنند اهل نظر خاک رهت کحل بصر عمرها شد که سر راهگذاری گیرند حافظ ابنای زمان را غم مسکينان نيست زين ميان گر بتوان به که کناری گيرند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راهنشين بادهی مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشيد قرعهی کار به نام من ديوانه زدند جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت (درِ) ره افسانه زدند ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم چون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند شکر (آن را) ايزد که ميان من و او صلح افتاد صوفيان (حوریان) رقص کنان ساغر شکرانه زدند آتش آن نيست که از (بر) شعلهی او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ ( نکشید) نگشاد از رخ انديشه نقاب تا سر زلف (عروسان سخن شانه زدند) سخن را به قلم شانه زدند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند بيخود از شعشعهی پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارکسحری بود و چه فرخندهشبی آن شب قدر که اين تازهبراتم دادند بعد از اين روی من و آينهی وصف جمال که در آن جا خبر از جلوهی (عالم) ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحِق بودم و اين ها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهی اين دولت داد (من همان روز بدیدم که ظفر خواهم یافت) که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند اين همه شهد و شکر کز سخنم میريزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود (همت پیر مغان و نفس رندان بود) که ز بند غم ايام نجاتم دادند شِکر شُکر به شکرانه بیافشان حافظ که نگار خوش شیرینحرکاتم دادند . حافظ آن دم که به بند سر زلف تو فتاد گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن حسبحالی ننوشتی و شد ايامی چند محرمی کو که فرستم به تو پيغامی چند؟ ما بدان مقصد (اعلا) عالی نتوانيم رسيد هم مگر پيش نهد لطف شما گامی چند چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب فرصت عيش نگه دار و بزن جامی چند قند آميخته با گل نه علاج دل ماست بوسهای چند برآميز به دشنامی چند زاهد از کوچهی رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند عيب می جمله چو گفتی هنرش نيز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند ای گدايان خرابات خدا يار شماست چشم انعام مداريد ز انعامی چند پير ميخانه چه خوش گفت (به آن دردینوش) به دردیکش خويش که مگو حال دل سوخته با خامی چند حافظ از شوق رخ مهرفروغ تو بسوخت کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند که به بالای چمان از بن و بيخم برکند حاجت مطرب و می نيست تو برقع بگشا که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند هيچ رویی نشود آينهی حجله بخت مگر آن روی که مالند در آن سم سمند گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباش صبر از اين بيش ندارم چه کنم تا کی و چند مکش آن آهوی مشکين مرا ای صياد شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به کمند من خاکی که از اين در نتوانم برخاست از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر (سرو) بلند باز مستان دل از آن گيسوی مشکين حافظ زان که ديوانه همان به که (بماند در بند) بود اندر بند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۸۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای پستهی تو خنده زده بر حديث قند مشتاقم (بیمارم) از برای خدا يک شکر بخند طوبی ز قامت تو نيارد که دم زند زين قصه بگذرم که سخن میشود بلند خواهی که برنخيزدت از ديده رود خون دل در وفای صحبت رود کسان مبند گر جلوه (طیره) مینمایی و گر طعنه میزنی ما نيستيم معتقد شيخ خودپسند ز آشفتگی حال من آگاه کی شود آن را که دل نگشت گرفتار اين کمند بازار شوق گرم شد آن سروقد (شمعقد) کجاست؟ تا جان خود بر آتش رويش کنم سپند جایی که يار ما به شکرخنده دم زند ای پسته کيستی تو خدا را به خود مخند حافظ چو ترک غمزهی ترکان نمیکنی دانی کجاست جای تو؟ خوارزم يا خجند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند من ار چه در نظر يار خاکسار شدم رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند چو پردهدار به شمشير میزند همه را کسی مقيم حريم حرم نخواهد ماند چه جای شکر و شکايت ز نقش نيک و بد است چو بر صحيفهی هستی رقم نخواهد ماند سرود مجلس جمشيد گفتهاند اين بود که جام باده بياور که جم نخواهد ماند (بیار باده که دوران جم نخواهد ماند) غنيمتی شمر ای شمع وصل پروانه که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند توانگرا دل درويش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند بدين رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن هر که شد محرم دل در حرم يار بماند وان که اين کار ندانست در انکار بماند اگر از پرده برون شد دل من عيب مکن شکر ايزد که نه در پردهی پندار بماند صوفيان واستدند از گرو می همه رخت دلق ما بود (خرقهی ماست) که در خانهی خمار بماند محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد قصه ماست که در هر سر بازار بماند هر می لعل کز آن دست بلورين ستديم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند جز دل من کز (جز دلم کو ز) ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان کس نشنيديم که در کار بماند گشت بيمار که چون چشم تو گردد نرگس شيوهی تو نشدش حاصل و بيمار بماند از صدای سخن عشق نديدم خوشتر يادگاری که در اين گنبد دوار بماند داشتم دلقی و صد عيب مرا میپوشيد خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد که حديثش همه جا بر در و ديوار بماند به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی شد که بازآيد و جاويد گرفتار بماند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آينه سازد سکندری داند نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آيين سروری داند هزار نکتهی باريکتر ز مو اينجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند وفا و عهد نکو باشد ار بياموزی وگرنه هر که تو بينی ستمگری داند به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جهان بگيرد اگر دادگستری داند مدار نقطهی بينش ز خال توست مرا که قدر گوهر يکدانه جوهری داند بباختم دل ديوانه و ندانستم که آدمیبچهای شيوهی پری داند غلام همت آن رند عافيت سوزم که در گداصفتی کيمياگری داند تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بندهپروری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۶ فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن سحرم دولت بيدار به بالين آمد گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد قدحی درکش و سرخوش به (خرابات خرام) تماشا بخرام تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشای که ز صحرای ختن آهوی مشکين آمد گريه آبی به رخ سوختگان بازآورد ناله فريادرس عاشق مسکين آمد مرغ دل باز هوادار کمان ابرويست ای کبوتر نگران باش که شاهين آمد ساقيا می بده و غم مخور از دشمن و دوست که به کام دل ما آن بشد و اين آمد رسم بدعهدی ايام چو ديد ابر بهار گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد چون صبا گفتهی حافظ بشنيد از بلبل عنبرافشان به تماشای رياحين آمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن صبا به تهنيت پير میفروش آمد که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد هوا مسيحنفس گشت و باد نافهگشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پياله بپوشان که خرقهپوش آمد ز خانقاه به ميخانه میرود حافظ مگر ز مستی زهد ريا به هوش آمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۱۷۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوشخبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمهی داوودی باز که سليمان گل از باد هوا بازآمد عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد مردمی کرد و کرم لطف (خداداده) خداداد به من کان بت (سنگدل) ماهرخ از راه وفا بازآمد لاله بوی می نوشين بشنيد از دم صبح داغ دل بود به اميد دوا بازآمد چشم من در ره اين قافلهی (بس آب کشید) راه (باد) بماند تا به گوش دلم آواز درا بازآمد گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوشخبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمهی داوودی باز که سليمان گل از باد هوا بازآمد عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد مردمی کرد و کرم لطف (خداداده) خداداد به من کان بت (سنگدل) ماهرخ از راه وفا بازآمد لاله بوی می نوشين بشنيد از دم صبح داغ دل بود به اميد دوا بازآمد چشم من در ره اين قافلهی (بس آب کشید) راه (باد) بماند تا به گوش دلم آواز درا بازآمد گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن در نمازم خم ابروی تو با ياد آمد حالتی رفت که محراب به فرياد آمد از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو ديدی همه بر باد آمد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند موسم عاشقی و کار به بنياد آمد بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد ای عروس هنر از بخت شکايت منما حجلهی حسن بيارای که داماد آمد دلفريبان نباتی (نهانی) همه زيور بستند دلبر ماست که با حسن خداداد آمد زير بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد مطرب از گفتهی حافظ غزلی (چند، مست) نغز بخوان تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۲ مفعول و مفاعلن فعولن عشق تو نهال حيرت آمد وصل تو کمال حيرت آمد بس غرقهی حال وصل کآخر هم بر سر حال حيرت آمد يک دل بنما که در ره او بر چهره نه (ز) خال حيرت آمد نه وصل بماند و نه واصل آن جا که خيال حيرت آمد از هر طرفی که گوش کردم آواز سوال حيرت آمد شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حيرت آمد سر تا قدم وجود حافظ در عشق نهال حيرت آمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۱ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن دوش از جناب آصف پيک بشارت آمد کز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد خاک وجود ما را از آب (باده) ديده گل کن ويرانسرای دل را گاه عمارت آمد اين شرح بینهايت کز (حسن) زلف يار گفتند حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد عيبم بپوش زنهار ای خرقهی میآلود کان پاک (یار) پاکدامن بهر زيارت آمد امروز جای هر کس پيدا شود ز خوبان کان ماه مجلسافروز اندر صدارت آمد بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است همت نگر که موری با آن حقارت آمد از چشم شوخش ای دل ايمان خود نگه دار کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد آلودهای تو حافظ فيضی ز شاه درخواه کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد درياست مجلس او درياب وقت و در ياب هان ای زيان رسيده وقت تجارت آمد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۷۰ مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن زاهد (حافظ) خلوتنشين دوش به ميخانه شد از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست باز به يک جرعه می عاقل و فرزانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد مغبچهای میگذشت راهزن دين و دل در پی آن آشنا از همه بيگانه شد آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت چهرهی خندان شمع آفت پروانه شد گريهی شام و سحر شکر که ضايع نگشت قطرهی باران ما گوهر يک دانه شد نرگس ساقی بخواند آيت افسونگری حلقهی اوراد ما مجلس افسانه شد منزل حافظ کنون (بارگه کبریاست) بزمگه پادشاست دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۹ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات ياری اندر کس نمیبينيم ياران را چه شد؟ دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟ آب حيوان تيرهگون شد، خضر فرخپی کجاست؟ خون چکيد از شاخ گل، باد بهاران را چه شد؟ (گل بگشت از رنگ و بو...) کس نمیگويد که ياری داشت حق دوستی حقشناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد؟ لعلی از کان مروت برنيامد سالهاست تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد؟ شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار مهربانی کی سرآمد؟ شهرياران را چه شد؟ گوی توفيق و کرامت در ميان افکندهاند کس به ميدان در نمیآيد سواران را چه شد؟ صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد؟ زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت؟ کس ندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد؟ حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختيم در اين آرزوی خام و نشد به لابه (طنز) گفت شبی مير مجلس تو شوم شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد پيام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردیکشيم نام و نشد رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل که ديد در ره خود تاب و پيچ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد به کوی عشق منه بیدليل راه قدم که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد فغان که در طلب گنجنامهی مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد دريغ و درد که در جستوجوی گنج حضور بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان ستارهای بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميدهی ما را رفيق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسالهآموز صد مدرس شد به بوی او دل بيمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرين و چشم نرگس شد به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که مير مجلس شد خيال آب خضر بست و جام (کیخسرو) اسکندر به جرعهنوشی سلطان ابوالفوارس شد طربسرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی يار منش مهندس شد لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد کرشمهی تو شرابی به عاشقان (بنمود) پيمود که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد چو زر عزيزوجود است نظم (شعر) من آری قبول دولتيان کيميای اين مس شد ز راه ميکده ياران عنان بگردانيد چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
برای پخش این صدا از مصاحب کسب اجازه شده Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روز هجران و شب فرقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد شکر ايزد که به (بوی گل نوروزی باز) اقبال کلهگوشهی گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز قصهی غصه که در دولت يار آخر شد آن پريشانی شبهای دراز و غم دل همه در سايهی گيسوی نگار آخر شد صبح اميد که (شد) بد معتکف پردهی غيب گو برون آی که کار شب تار آخر شد بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را شکر کان محنت (بیرون ز شمار) بی حد و شمار آخر شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۵ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مرا مهر سيهچشمان ز سر بيرون نخواهد شد قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد رقيب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخيزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد (هر آن قسمت که رفت آنجا کم و افزون نخواهد شد) خدا را محتسب ما را به فرياد دف و نی بخش که ساز شرع از اين (اسباب) افسانه بیقانون نخواهد شد مجال من همين باشد که پنهان (مهر) عشق او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد شراب لعل و جای امن و يار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد مشوی ای ديده نقش غم ز لوح سينهی حافظ که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۴ فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد عالم پير دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد این (زين) تطاول که کشيد از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعرهزنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مايهی نقد بقا را که ضمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد (مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گويی که چنين رفت و چنان خواهد شد) حافظ از بهر تو آمد سوی اقليم وجود قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۳ مفعول و مفاعلن فعولن گل بی رخ يار خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد طرف چمن و طواف بستان بی لالهعذار خوش نباشد رقصيدن سرو و حالت گل بی صوت هزار خوش نباشد با يار شکرلب گلاندام بی بوس و کنار خوش نباشد (باغ و گل و مل خوش است لیکن بی صحبت یار خوش نباشد) هر نقش که دست عقل بندد جز نقش نگار خوش نباشد جان نقد محقر است حافظ از بهر نثار خوش نباشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۲ مفاعیلن مفاعیلن فعولن خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد که در دستت بجز ساغر نباشد زمان خوشدلی درياب و دُر ياب که دايم در صدف گوهر نباشد غنيمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفتهی ديگر نباشد ايا پرلعل کرده جام زرين ببخشا بر کسی کش زر نباشد ز من بنيوش و دل در شاهدی بند که حسنش بستهی زيور نباشد (به نام ایزد بتی سیمینتنم هست که در بتخانهی آذر نباشد) بيا ای شيخ و از خمخانهی ما شرابی خور که در کوثر نباشد (عجب راهیست راه عشق کانجا کسی سر برکند کش سر نباشد) بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد کسی گيرد خطا بر نظم حافظ که هيچش لطف در گوهر نباشد شرابی بیخمارم بخش (ساقی) يا رب که با وی هيچ درد سر نباشد من از جان بندهی سلطان اويسم اگر چه يادش از چاکر نباشد به تاج عالمآرايش که خورشيد چنين زيبندهی افسر نباشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۱ مفعول و مفاعیلن مفعول و مفاعیلن کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد؟ يک نکته از اين معنی گفتيم و همين باشد از لعل تو گر يابم انگشتری زنهار صد ملک سليمانم در زير نگين باشد غمناک نبايد بود از طعن حسود ای دل شايد که چو وابينی خير تو در اين باشد هر کو نکند فهمی زين کلک خيالانگيز نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد جام می و خون دل هر يک به کسی دادند در دايرهی قسمت اوضاع چنين باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی اين بود کاين شاهد بازاری وان پردهنشين باشد آن نيست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاين (کان) سابقهی پيشين تا روز پسين باشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۶۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان خوش است خلوت اگر يار يار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد من آن نگين سليمان به هيچ نستانم که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد روا مدار خدايا که در حريم وصال رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد همای گو مفکن سايهی شرف هرگز بر آن ديار که طوطی کم از زغن باشد بيان شوق چه حاجت که سوز (حال) آتش دل توان شناخت ز (شوری) سوزی که در سخن باشد هوای کوی تو از سر نمیرود (ما را) آری غريب را دل سرگشته با وطن باشد به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که (شایسته) مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خط ساقی گر از اين گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سيهروی شود هر که در او غش باشد غم دنیی دنی چند خوری؟ باده (بخواه) بخور حيف باشد دل دانا که مشوش باشد دلق و سجادهی حافظ ببرد بادهفروش گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان من و انکار شراب اين چه حکايت باشد؟ غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ اين زمان سر به ره آرم چه حکايت باشد تا به غايت ره ميخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غايت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدايت باشد بندهی پير مغانم که ز جهلم برهاند پير ما هرچه کند عين عنايت (ولایت) باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نياز تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد دوش از اين غصه نخفتم که (حکیمی) رفيقی میگفت حافظ ار مست بود جای شکايت باشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پای از (اين) دايره بيرون ننهد تا باشد من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم داغ سودای توام سر سويدا باشد تو خود ای گوهر يک دانه کجایی آخر (تا کی ای گوهر یکدانه روا خواهی داشت) کز غمت ديدهی مردم همه دريا باشد از بن هر مژهام آب روان است بيا اگرت ميل لب جوی و تماشا باشد چون گل و می (چون دل من) دمی از پرده برون آی و درآی که دگرباره ملاقات نه پيدا باشد ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد کاندر اين سايه قرار دل شيدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند ميل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com به حسنِ (و) خلق و وفا کس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند کسی به حسن و ملاحت به يار ما نرسد به حق صحبت ديرين که هيچ محرم راز به يار يکجهت حقگزار ما نرسد هزار نقش برآيد ز کلک صنع و يکی به دلپذيری نقش نگار ما نرسد هزار نقد به بازار کائنات آرند يکی به سکهی صاحبعيار ما نرسد دريغ قافلهی عمر کان چنان رفتند که گردشان به هوای ديار ما نرسد دلا ز (طعن) رنج حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطر اميدوار ما نرسد چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از رهگذار ما نرسد بسوخت حافظ و ترسم که شرح (غصه) قصهی او به سمع پادشه کامکار ما نرسد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com غزل نمره ۱۵۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر روم ز پیاش فتنهها برانگيزد ور از طلب بنشينم به کينه برخيزد وگر به رهگذری يک دم از (هواداری) وفاداری چو گرد در پیاش افتم چو باد بگريزد وگر کنم طلب (بوسهای هزار) نيم بوسه صد افسوس ز حقهی دهنش چون شکر فروريزد من آن فريب که در نرگس تو میبينم بس آبروی که (بر) با خاک ره برآميزد فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست کجاست شيردلی کز بلا نپرهيزد تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبدهباز هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد بر آستانهی تسليم سر بنه حافظ که گر ستيزه کنی روزگار بستيزد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۴ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با (آن) او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خميدهی ما سهلت نمايد اما بر چشم دشمنان تير از اين کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار (عشق و مستی) عشقبازی جام می مغانه هم با مغان توان زد درويش را نباشد برگ سرای سلطان ماييم و کهنهدلقی کآتش در آن توان زد اهل نظر دو عالم در يک (ندب) نظر ببازند عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد گر دولت وصالت(ش) خواهد دری گشودن سرها بدين تخيل بر آستان توان زد (با عقل و فهم و دانش داد سخن توان داد) عشق و شباب و رندی مجموعهی مراد است چون جمع شد معانی گوی بيان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد حافظ به حق قرآن کز شيد و زرق بازآی باشد که گوی عيشی در اين (میان) جهان توان زد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۳ سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد به دست مرحمت يارم در اميدواران زد چو پيش صبح روشن شد که حال مهر گردون چيست برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست گره بگشود از گیسو و بر دلهای ياران زد من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست که چشم بادهپيمايش صلا بر هوشياران زد کدام آهندلش آموخت اين آيين عياری کز اول چون برون آمد ره شبزندهداران زد خيال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکين خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد در آب و رنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم چو نقشش دست داد اول رقم بر جانسپاران زد منش با خرقهی پشمين کجا اندر کمند آرم زرهمویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد نظر بر قرعهی توفيق و يمن دولت شاه است بده کام دل حافظ که فال بختياران زد ----------------- شهنشاه مظفرفر شجاع ملک و دين منصور که جود بیدريغش خنده بر ابر بهاران زد از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد زمانه ساغر شادی به ياد ميگساران زد ز شمشير سرافشانش ظفر آن روز بدرخشيد که چون خورشيد انجمسوز تنها بر هزاران زد دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل که چرخ اين سکهی دولت به دور روزگاران زد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخت ديد ملک (تاب) عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد (نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آبوگل مزرعهی آدم زد) ديگران قرعهی قسمت همه بر عيش زدند دل غمديدهی ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقهی آن زلف خماندرخم زد حافظ آن روز طربنامهی عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۱ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کویِ میفروشانش به جامی برنمیگیرند زهی سجادهی تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟ شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در (آن) او دَرج است کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد چه (بس) آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود غلط (گفتم) کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد (برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین که یک دم تنگدل بودن به بحر و بر نمیارزد) چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر که یک جو مِنَّتِ دونان (به) دو صد من زر نمیارزد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۵۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شربِ مُدام اندازد ور چُنین زیرِ خَم زلف نهد دانهی خال ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد ای خوشا (حالت) دولتِ آن مست که در پایِ (حبیب) حریف سر و دستار نداند که کدام اندازد زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد روز در کسب هنر کوش که مِی خوردنِ روز دلِ چون آینه در زنگِ ظَلام اندازد آن زمان وقتِ میِ صبحفروغ(فروز) است که شب گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار بخورد (با تو می) بادهات و سنگ به جام اندازد حافظا سر ز کُلَهگوشهی خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۹ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن دلم جز مهر مهرويان طريقی برنمیگيرد ز هر در میدهم پندش وليکن در نمیگيرد خدا را ای نصيحتگو حديث (از خط ساقی گو) ساغر و می گو که نقشی در خيال ما از اين خوشتر نمیگيرد × بيا ای ساقی گلرخ بياور بادهی رنگين که فکری در درون ما از اين بهتر نمیگيرد × صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمیگيرد من اين دلق (ملمع) مرقع را بخواهم سوختن روزی که پير میفروشانش به جامی بر نمیگيرد از آن رو هست ياران را صفاها با می لعلش که غير از راستی نقشی در آن جوهر نمیگيرد × سر و چشمی چنين دلکش تو گویی چشم از او بردوز؟ برو کاين وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگيرد × نصيحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است دلش بس تنگ میبينم مگر ساغر نمیگيرد ميان خنده میگریم که چون شمع اندر اين مجلس زبان آتشينم هست ليکن در نمیگيرد چه خوش صيد دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از اين خوشتر نمیگيرد خدا را رحمی ای منعم که درويش سر کويت دری ديگر نمیداند رهی ديگر نمیگيرد سخن در احتياج ما و استغنای معشوق است چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگيرد من آن آيينه را روزی به دست آرم سکندروار اگر میگيرد اين آتش زمانی ور نمیگيرد بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگيرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۸ مفعول و مفاعلن فعولن يارم چو قدح به دست گيرد بازار بتان شکست گيرد هر کس که بديد چشم او گفت کو محتسبی که مست گيرد در بحر فتادهام چو ماهی تا يار مرا به شست گيرد در پاش فتادهام به زاری آيا بود آن که دست گيرد خرم دل آن که همچو حافظ جامی ز می الست گيرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن نسيم (برید) باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد به مطربانِ صبوحی دهيم جامهی چاک بدين (بر این) نويد که باد سحرگهی آورد نسیم زلف تو شد خضر راه من در عشق (همی رويم به شيراز با عنايت (دوست) بخت) زهی رفیق که بختم به همرهی آورد بيا بيا که تو حور بهشت را رضوان در اين جهان ز برای دل رهی آورد به جبر خاطر ما کوش کاين کلاه نمد بسا شکست که با (در، بر) افسر شهی آورد چه نالهها که رسيد از دلم به خرمن (خرگه) ماه چو ياد عارض (به یاد تا رخ) آن ماه خرگهی آورد رساند (رسید) رايت منصور بر فلک حافظ که (چو) التجا به جناب شهنشهی آورد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com غزل نمره ۱۴۶ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن صبا وقت سحر بویی ز زلف يار میآورد دل (دیوانهی) شوريدهی ما را (ز نو) به بو در کار میآورد من آن شکل (شاخ) صنوبر را ز باغ (سینه) ديده برکندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد فروغ ماه میديدم ز بام قصر او روشن که روی از شرم آن خورشيد در ديوار میآورد ز بيم غارت عشقش دل (اندر) پرخون رها کردم ولی میريخت خون و ره بدان هنجار میآورد به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگه کز آن راه گران (منزل) قاصد خبر دشوار میآورد سراسر بخشش جانان طريق لطف و احسان بود اگر تسبيح میفرمود اگر زنار میآورد عَفَاالله چين ابرويش اگر چه ناتوانم کرد به عشوهت هم پيامی بر سر بيمار میآورد عجب میداشتم ديشب ز حافظ جام و پيمانه ولی منعش نمیکردم که صوفیوار میآورد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان چه مستی است ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و اين باده از کجا آورد (چه راه میزند این مطرب مقامشناس به ساز نغمهی حافظ سماع کن مطرب که در میان غزل قول آشنا آورد) تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير که مرغ نغمهسرا ساز خوشنوا آورد دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن که باد صبح نسيم گرهگشا آورد رسيدن گل و نسرين به خير و خوبی باد بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد صبا به خوشخبری هدهد سليمان است که مژدهی طرب از گلشن سبا آورد علاج ضعف دل ما کرشمهی ساقیست برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد مريد پير مغانم ز من مرنج ای شيخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد به تنگچشمی آن ترک لشکری نازم که حمله بر من درويش يکقبا آورد فلک غلامی حافظ (به طوع و رغبت کرد) کنون به طوع کند که التجا به در دولت شما آورد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک ميکده کحل بصر توانی کرد گدایی در ميخانه طرفه اکسيریست گر اين عمل بکنی خاک زر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زير طاق سپهر بدين ترانه (بهانه) غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشايد که خدمتش چو نسيم سحر توانی کرد تو کز سرای طبيعت نمیروی بيرون کجا به کوی (حقیقت) طريقت گذر توانی کرد به عزم مرحله عشق پيش نه قدمی که سودها کنی ار اين سفر توانی کرد بيا که چارهی ذوق حضور و نظم امور به فيضبخشی اهل نظر توانی کرد جمال يار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد دلا ز نور هدايت (ریاضت) گر آگهی يابی چو شمع خندهزنان ترک سر توانی کرد ولی تو تا لب معشوق و جام می(بوسی)خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد گر اين نصيحت شاهانه بشنوی حافظ به شاهراه (طریقت) حقيقت گذر توانی کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بيرون است طلب از گمشدگان لب دريا میکرد بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیديدش و از دور خدایا میکرد مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش کو به تاييد نظر حل معما میکرد ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آينه صد گونه تماشا میکرد گفتم اين جام جهان بين به تو کی داد حکيم گفت آن روز که اين گنبد مينا میکرد اين همه شعبدهی خویش (عقل) که میکرد (آنجا) اینجا سامری (ساحری) پيش عصا و يد بيضا میکرد آنکه چون غنچه لبش راز حقیقت بنهفت ورق خاطر از این نکته محشا میکرد گفت آن يار کز او گشت سر دار بلند جرمش اين بود که اسرار هويدا میکرد فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بکنند آن چه مسيحا میکرد گفتمش سلسله زلف بتان از پی چيست (گفتمش زلف چو زنجیر بتان دانی چیست؟) گفت حافظ گلهای از (شب یلدا) دل شيدا میکرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد جای آن است که در عقد وصالش گیرید دختری مست چنین کاین همه مستوری کرد آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنيد تا نگويند (بگوید به) حريفان که چرا دوری کرد مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چارهی مخموری کرد نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود آن چه با خرقهی زاهد می انگوری کرد غنچهی گلبن وصلم ز نسيمش بشکفت (نه شگفت ار گل طبعم ز نسیمش بشکفت) مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود عرض و مال و دل و دين در سر مغروری کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان ديدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد اشک من رنگ شفق يافت ز بیمهری يار طالع بیشفقت بين که در اين کار چه کرد برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر وه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد ساقيا جام میام ده که نگارندهی غيب نيست معلوم که در پردهی اسرار چه کرد آن که پرنقش زد اين دايرهی مينایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت يار ديرينه ببينيد که با يار چه کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۴۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد يا بخت من طريق مروت فروگذاشت يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش (قطرهی باران) اثر نکرد شوخی (نگر) مکن که مرغ دل بیقرار من سودای (خام) دام عاشقی از سر به درنکرد هر کس که ديد روی تو بوسيد چشم من کاری که کرد ديدهی من بینظر نکرد من ايستاده تا کنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد (حافظ حدیث عشق تو از بس که دلکش است نشنید کس که از سر رغبت ز بر نکرد) Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد سيل سرشک ما ز دلش کين به در نبرد در سنگ خاره قطرهی باران اثر نکرد يا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار کز تير آه گوشهنشينان حذر نکرد ماهی و مرغ دوش (نخفت از فغان من) ز افغان من نخفت وان شوخديده بين که سر از خواب بر نکرد میخواستم که ميرمش اندر قدم چو شمع او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد جانا کدام سنگدل بیکفايتیست کو پيش زخم تيغ تو جان را سپر نکرد کلک زبانبريدهی حافظ در انجمن با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد به وداعی دل غمديدهی ما شاد نکرد آن جوانبخت که میزد رقم خير و قبول بندهی پير ندانم ز چه آزاد نکرد کاغذينجامه به خوناب بشويم که فلک رهنمونيم به پای علم داد نکرد دل به اميد صدایی که مگر در تو رسد نالهها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد سايه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر آشيان در شکن طرهی شمشاد نکرد شايد ار پيک صبا از تو بياموزد کار زان که چالاکتر از اين حرکت باد نکرد مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق که بدين راه بشد يار و ز ما ياد نکرد غزليات عراقیست سرود حافظ که شنيد اين ره دلسوز که فرياد نکرد؟ کلک مشاطهی صنعش نکشد نقش مراد هر که اقرار بدين حسن خداداد نکرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۷ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که اين بازی توان کرد؟ شب (سحر) تنهايیام در قصد جان بود خيالش لطفهای بیکران کرد چرا چون لاله خونيندل نباشم که با من نرگس او سرگران کرد که را گويم که با اين درد جانسوز طبيبم قصد جان ناتوان کرد بدان سان سوخت چون شمعم که بر من صراحی گريه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتياقم قصد جان کرد ميان مهربانان کی (می)توان گفت که يار ما چنين گفت و چنان کرد عدو با جان حافظ آن نکردی که تير چشم آن ابروکمان کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com دست در حلقهی آن زلف دوتا نتوان کرد تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد آن چه سعی است من اندر طلبت (بنمودم) بنمايم اين قدر هست که تغيير قضا نتوان کرد دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت نسبت دوست به هر بیسروپا نتوان کرد سروبالای من آن (دم) گه که درآيد به سماع چه محل جامهی جان را که قبا نتوان کرد نظر پاک تواند رخ جانان ديدن که در آيينه نظر جز به صفا نتوان کرد مشکل عشق نه در حوصلهی دانش ماست حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد غيرتم کشت که محبوب جهانی ليکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد چه بگويم که تو را نازکی طبع لطيف تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد بجز ابروی تو محراب دل حافظ نيست طاعت غير تو در مذهب ما نتوان کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان چو باد عزم سر کوی يار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد هر آبروی که اندوختم ز دانش و دين نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن که عمر در سر اين کار و بار خواهم کرد به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قديم استوار خواهم کرد صبا کجاست که اين جان خون گرفته چو گل فدای نکهت گيسوی يار خواهم کرد نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طريق رندی و عشق اختيار خواهم کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بلبلی خون (جگر) دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غيرت به صدش خار پريشاندل کرد طوطیای را به (هوای) خيال شکری دل خوش بود ناگهش سيل فنا نقش امل باطل کرد قرهالعين من آن ميوه دل يادش باد که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد ساروان بار من افتاد خدا را مددی که اميد کرمم همره اين محمل کرد روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فيروزه طربخانه از اين کهگل کرد آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ در لحد ماه کمانابروی من منزل کرد نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ چه کنم بازی ايام مرا غافل کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنياد مکر با فلک حقهباز کرد بازی (دهر) چرخ بشکندش بيضه در کلاه زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بيا که شاهد رعنای صوفيان ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد اين مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد ای دل بيا که ما به پناه خدا رويم زآنچ آستين کوته و دست دراز کرد صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت عشقش به روی دل در (دولت) معنی فراز کرد فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد ای کبک خوشخرام کجا میروی بايست غره مشو که گربه (عابد) زاهد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازل ما را خدا ز زهد ريا بینياز کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن به آب روشن می عارفی طهارت کرد علیالصباح که ميخانه را زيارت کرد همين که ساغر زرين خور نهان (کردند) گرديد هلال عيد به دور قدح اشارت کرد خوشا نماز و نياز کسی که از سر درد به آب ديده و خون جگر طهارت کرد امام خواجه که بودش سر نماز دراز به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد بیا به میکده و وضع قرب و جاهم بین اگر چه چشم به ما زاهد از حقارت کرد دلم ز حلقه زلفش به جان خريد آشوب چه سود ديد ندانم که اين تجارت کرد اگر امام جماعت (بخواهدش) طلب کند امروز خبر دهيد که حافظ به می طهارت کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com غزل نمره ۱۳۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عيد به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس (یافت) برد که خاک ميکدهی عشق را زيارت کرد مُقام اصلی ما گوشهی خرابات است خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد بهای بادهی چون لعل چيست؟ جوهر عقل بيا که سود کسی برد کاين تجارت کرد نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد فغان که نرگس جماش شيخ شهر امروز نظر به دردکشان از سر حقارت کرد به روی يار نظر کن ز ديده منت دار که کارديده نظر از سر بصارت کرد (که دیده کار همه از سر بصارت کرد) حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگر چه صنعت بسيار در عبارت کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۳۰ مفاعیلن مفاعیلن فعولن سحر بلبل حکايت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چهها کرد از آن رنگ رخم خون در دل (انداخت) افتاد وز آن (وز این) گلشن به خارم مبتلا کرد غلام همت آن نازنينم که کار خير بی روی و ريا کرد من از بيگانگان ديگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد گر از سلطان طمع کردم خطا بود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد خوشش باد آن نسيم صبحگاهی که درد شبنشينان را دوا کرد نقاب گل کشيد و زلف سنبل گرهبند قبای غنچه وا کرد به هر سو بلبل (بیدل) عاشق در افغان تنعم از (زان) ميان باد صبا کرد بشارت بر به کوی میفروشان که حافظ توبه از زهد ريا کرد وفا از خواجگان شهر با من کمال دولت و دين بوالوفا کرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از اين ورطهی بلا ببرد؟ طبيب عشق منم باده (خور) ده که اين معجون فراغت آرد و انديشهی خطا ببرد فغان که با همهکس غايبانه باخت فلک که کس (کسی) نبود که دستی از اين دغا ببرد گذار بر ظلمات است خضر راهی (جو) کو مباد کآتش (این خاک) محرومی آب ما ببرد دل ضعيفم از آن میکشد به طرف چمن که جان ز مرگ به بيماری (همراهی، تیماری، غمخواری، دلداری) صبا ببرد بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت مگر نسيم پيامی خدای را ببرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوختهدل نام تمنا ببرد باغبانا ز خزان بیخبرت میبينم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد رهزن دهر نخفتهست مشو ايمن از او اگر امروز نبردهست که (به) فردا ببرد در خيال اين همه لعبت به هوس میبازم بو که صاحبنظری نام تماشا ببرد علم و فضلی که به چل سال (به دست آوردم) دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر (سحر با معجزه پهلو نزند فارغ باش) سامری کيست که دست از يد بيضا ببرد جام مينایی می سد ره تنگدلیست منه از دست که سيل غمت از جا ببرد راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد حافظ از جان طلبد غمزه مستانه يار خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۷ مفتعلن فاعلات و مفتعلن فع روشنی طلعت تو ماه ندارد پيش تو گل رونق گياه ندارد گوشهی ابروی توست منزل جانم خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد تا چه کند با رخ تو دود دل من آينه دانی که تاب آه ندارد شوخی نرگس نگر که پيش تو بشکفت چشمدريده ادب نگاه ندارد ديدم و آن چشم دلسيه که تو داری جانب هيچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مريد خرابات شادی شيخی که خانقاه ندارد خون خور و خامش نشين که آن دل نازک طاقت فرياد دادخواه ندارد گو برو و آستين به خون جگر شوی هر که در اين آستانه راه ندارد نی من تنها کشم تطاول زلفت کيست که او داغ آن سياه ندارد حافظ اگر سجدهی تو کرد مکن عيب (حافظ اگر سجده کرد پیش تو شاید) کافر عشق ای صنم گناه ندارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۶ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن جان بی جمال جانان ميل جهان ندارد هر کس که اين ندارد حقا که آن (جان) ندارد با هيچ کس نشانی زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشين است دردا که اين معما شرح و بيان ندارد سرمنزل فراغت (قناعت) نتوان ز دست دادن ای ساروان فروکش کاين ره کران ندارد چنگ خميدهقامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پيران هيچت زيان ندارد ای دل طريق رندی از محتسب بياموز مست است و در حق او کس اين گمان ندارد احوال گنج قارون کايام داد بر باد در گوش دل (گل) فروخوان تا زر نهان ندارد (با غنچه بازگویید تا زر نهان ندارد) گر خود رقيب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخ سربريده بند زبان ندارد کس در جهان ندارد يک بنده همچو حافظ زيرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن شاهد آن نيست که مویی و ميانی دارد بندهی طلعت آن باش که آنی دارد شيوهی حور و پری گر چه (خوب و) لطيف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمهی چشم مرا ای گل خندان درياب که به اميد تو خوش آب روانی دارد گوی خوبی که برد از تو که خورشيد آنجا نه (نی)سواریست که در دست عنانی دارد دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد خم ابروی تو در صنعت تيراندازی برده از دست هر آن کس که کمانی دارد (دست بردهست ز هر کس که کمانی دارد) در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز هر کسی بر حَسَب فکر (فهم) گمانی دارد با خراباتنشينان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد مرغ زيرک نزند در چمنش پردهسرای هر بهاری که به دنباله خزانی دارد مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نيز زبانی و بيانی دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن آن که از سنبل او غاليه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد از سر کشته خود میگذری (میگذرد) همچون باد چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد ماه خورشيدنمايش ز پس پردهی زلف آفتابیست که در پيش سحابی دارد آب حيوان اگر اين (آن) است که دارد لب دوست روشن است اين که خضر بهره سرابی دارد چشم من کرد به هر گوشه روان سيل سرشک تا سهی سرو تو را تازهتر (به) آبی دارد چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر ترک مستی است مگر ميل کبابی دارد غمزهی شوخ تو خونم به خطا میريزد فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد جان بيمار مرا نيست ز تو روی سوال ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد کی کند سوی دل خستهی حافظ نظری چشم مستش (مستت) که به هر گوشه خرابی دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مطرب عشق، عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه (پرده، زخمه) که زد، راه به جایی دارد عالم از نالهی عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرحبخش (نوایی، صدایی) هوایی دارد پير دردیکش ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاين مگس قندپرست تا هواخواه (هوادار، هواگیر) تو شد فر همایی دارد از عدالت نبود دور گرش پرسد حال پادشاهی که به همسايه گدایی دارد اشک خونين بنمودم به طبيبان گفتند درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد ستم از غمزه مياموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد نغز گفت آن بت ترسابچه (بادهفروش) بادهپرست شادی روی کسی خور که صفایی دارد خسروا حافظ درگاهنشين فاتحه خواند و از زبان تو تمنای دعایی دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن هر آن که جانب اهل خدا (وفا) نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست (ز درد دوست نگویم حدیث، جز با دوست) که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد (پیوند) پيمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر (در) آن سر (خم) زلف ار دل مرا بينی ز روی لطف بگويش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت (نگه نداشت دل ما و جای رنجش نیست) ز دست بنده چه خيزد خدا نگه دارد سر و زر و دل و جانم فدای آن (محبوب) ياری که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد غبار راه گذارت کجاست تا حافظ به يادگار نسيم صبا نگه دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۱ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن هر آن کو خاطر مجموع و يار نازنين دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد حريم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستين دارد دهان تنگ شيرينت مگر ملک (مُهر) سليمان است که نقش خاتم لعلش جهان زير نگين دارد لب لعل و خط مشکين چو آنش هست و اينش هست (لب لعل و خط مشکین چو آنش نیست جانش نیست) بنازم دلبر خود را که حسنش آن و اين دارد به خواری منگر ای منعم ضعيفان و نحيفان را که صدر مجلس عشرت (عزت) گدای (فقیر) رهنشين دارد چو بر روی زمين باشی توانايی غنيمت دان که دوران ناتوانیها بسی زير زمين دارد بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است که بيند خير از آن خرمن که ننگ از خوشهچين دارد صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشيد و کيخسرو غلام کمترين دارد و گر گويد نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس بگوييدش که سلطان هم گدای (سلطانی گدایی) همنشين دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۲۰ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن بتی دارم که گرد گل ز سنبل سايهبان دارد بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانيد (نپوشانید) خورشيد رخش يا رب بقای (حیات) جاودانش ده که حسن جاودان دارد چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد ز چشمت جان نشايد (نخواهم) برد کز هر سو که میبينم کمين از گوشهای کردهست و تير اندر کمان دارد چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق به غماز صبا گويد که راز ما نهان دارد بيفشان جرعهای بر خاک و حال اهل (شوکت پرس) دل بشنو که از جمشيد و کيخسرو فراوان داستان دارد چو در رويت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل که بر گل اعتمادی نيست گر حسن جهان دارد خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس که می با ديگری خوردهست و با من سر گران دارد به فتراکم اگر بندی خدا را زود صيدم کن که آفتهاست در تاخير و طالب را زيان دارد ز سرو قد دلجويت مکن محروم چشمم را بدين (برین) سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد ز خوف هجرم ايمن کن اگر اميد آن داری که از چشم بدانديشان خدايت در امان دارد چه عذر بخت خود (خواهم) گويم که آن عيار شهرآشوب به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن دلی که غيبنمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدايان مده خزانهی دل به دست شاهوشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که اين قدم دارد رسيد موسم آن کز طرب چو نرگس مست نهد به پای قدح هر که شش درم دارد زر از بهای می اکنون چو گل دريغ مدار که عقل کل به صدت عيب متهم دارد ز سر غيب کس آگاه نيست قصه مخوان کدام محرم دل ره در اين حرم دارد دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد مراد دل ز که پرسم که نيست دلداری که جلوهی نظر و شيوهی کرم دارد ز جيب خرقهی حافظ چه طرف بتوان بست که ما صمد طلبيديم و او صنم دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۸ مفعول و مفاعلن فعولن آن کس که به دست جام دارد سلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حيات از او يافت (آبی که حیات خضر از آن است) در ميکده جو که جام دارد سررشتهی جان به جام بگذار کاين رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقوا تا يار سر کدام دارد بيرون ز لب تو ساقيا نيست در دور کسی که کام دارد نرگس همه شيوههای مستی از چشم خوشت به وام دارد ذکر رخ و زلف تو (دل من) دلم را وردیست که صبح و شام دارد بر سينهی ريش دردمندان لعلت نمکی تمام دارد در چاه (زنخ) ذقن چو حافظ ای جان حسن تو دو صد غلام دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۷ فعلات و فاعلاتن فعلات و فاعلاتن دل ما به دور رويت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پايبند است و چو لاله داغ دارد سر ما فرو نيايد به کمان ابروی کس که درون گوشهگيران ز جهان فراغ دارد ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم تو سياه کمبها بين که چه در دماغ دارد به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله به نديم شاه ماند که به کف اياغ دارد شب ظلمت و بيابان به کجا توان رسيدن (شب تیره چون سر آرم ره پیچپیچ زلفش) مگر آن که شمع رويت به رهم چراغ دارد من و شمع صبحگاهی سزد ار به (خود) هم بگرييم که بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد سزدم چو ابر بهمن که بر اين چمن بگريم طربآشيان بلبل بنگر که زاغ دارد سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com کسی که حسنِ خط دوست در نظر دارد محقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره (در خط) فرمان او سر طاعت نهادهايم مگر او به تيغ بردارد کسي به وصل تو چون شمع يافت پروانه که زير تيغ تو هر دم سری دگر دارد به پای بوس تو دست کسی رسيد که او چو آستانه برين در هميشه سر دارد ز زهد خشک ملولم کجاست بادهی ناب که بوی باده مدامم دماغ تر دارد ز باده هيچت اگر نيست اين نه بس که تو را دمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد؟ کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد به عزم ميکده اکنون ره (سر) سفر دارد دل شکستهی حافظ به خاک خواهد برد چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۵ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی ليل و نهار آرد عماریدار ليلی را که مهد ماه در حکم است خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد بهار عمر خواه ای دل وگرنه اين چمن هر سال چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد خدا را چون دل ريشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشين را که زودش (حالش) با قرار آرد در اين باغ (ار) از خدا خواهد دگر پيرانهسر حافظ نشيند بر لب جویی و سروی در کنار آرد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن همای اوج (برج) سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حبابوار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق (طلوع کند) شود طالع بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟ به بارگاه تو چون باد را نباشد بار کی اتفاق مجال سلام ما افتد (ملوک را چو ره خاکبوس آن در نیست کی التفات به حال سلام ما افتد) چو جان فدای لبت شد خيال میبستم که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز کز اين شکار فراوان به دام ما افتد به نااميدی از اين در مرو بزن فالی بود که قرعهی دولت به نام ما افتد ز خاک کوی تو هر (دم) گه که دم زند حافظ نسيم گلشن جان در مشام ما افتد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد که تاب من به جهان طرهی فلانی داد دلم خزانهی اسرار بود و دست قضا درش ببست و کليدش به دلستانی داد شکستهوار به درگاهت آمدم که طبيب به موميایی لطف توام نشانی داد تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش که دست دادش و ياری ناتوانی داد برو معالجهی خود کن ای نصيحتگو شراب و شاهد شيرين که را زيانی داد گذشت بر من مسکين و با رقيبان گفت دريغ حافظ مسکين من چه جانی داد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد صبر و آرام تواند به من مسکين داد وان که گيسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگين داد من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم که عنان دل شيدا به لب شيرين داد گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد خوش عروسیست جهان از ره صورت ليکن هر که پيوست بدو عمر خودش کابين داد بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوی خاصه اکنون که صبا مژدهی فروردين داد در کف غصهی دوران دل حافظ خون شد از فراق رخت ای خواجه قوامالدين داد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان عکس روی تو چو در آينهی جام افتاد عارف از خندهی می، در طمع خام افتاد (عاشق سوخته دل) حسن روی تو به يک جلوه که در آينه کرد (جلوهای کرد رخت روز ازل زیر نقاب) اين همه نقش در آيينهی اوهام افتاد اين همه عکس می و نقش (مخالف) نگارين که نمود يک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد کز (از) کجا سر غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دايرهی گردش ايام افتاد در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بينی کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد زير شمشير غمش رقصکنان بايد رفت کان که شد کشتهی او نيک سرانجام افتاد هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است اين گدا بين که چه شايستهی انعام افتاد صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولی زين (زآن) ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۱۰ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن پيرانهسرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير ای ديده نگه کن که به دام که درافتاد دردا که از آن آهوی مشکين سيهچشم چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد مژگان تو تا تيغ جهانگير برآورد بس کشتهی دلزنده که بر يکدگر افتاد بس تجربه کرديم در اين دير مکافات با دردکشان هر که درافتاد برافتاد گر جان بدهد سنگِ سيه، لعل نگردد با طينت اصلی چه کند بدگهر افتاد حافظ که سر زلف بتان دستکشش بود بس طرفه حريفیست کش اکنون به سر افتاد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۹ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن ديریست که دلدار پيامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پيکی ندوانيد و سلامی (پیامی) نفرستاد سوی من وحشیصفتِ عقلرميده آهوروشی کبکخرامی نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد فرياد که آن ساقی شکرلب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لاف کرامات و مقامات هيچم خبر از هيچ مقامی نفرستاد حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پيامی به غلامی نفرستاد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصهی ميدان تو باد زلف خاتون ظفر شيفتهی پرچم توست ديده فتح ابد عاشق جولان تو باد ای که انشا عُطارِد صفت شوکت توست عقل کل چاکر طغراکش ديوان تو باد طيرهی جلوه طوبی قد چون سرو تو شد غيرت خلد برين ساحت بستان (ایوان) تو باد نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۷ مفعول و مفاعلن فعولن حسن تو هميشه در فزون باد رويت همه ساله لالهگون باد واندر سر ما خيال عشقت هر روز که باد (هست) در فزون باد هر سرو که در چمن درآيد در خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنهی تو باشد از گوهر اشک غرق (بحر) خون باد چشم تو ز بهر دلربايی در کردن سحر ذوفنون باد هر جا که دليست، در غم تو بیصبر و قرار و بیسکون باد قد همه دلبران عالم پيش الف قدت چو نون باد هر دل که ز عشق توست خالی از حلقهی وصل تو برون باد لعل تو که هست جان حافظ دور از لب مردمان دون باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توست به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد جمال (کمال) صورت و معنی ز امن (یمن) صحت توست که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد در اين چمن چو درآيد خزان به يغمایی رهش به سرو سهیقامت بلند مباد در آن بساط (مقام) که حسن تو جلوه آغازد مجال طعنهی بدبين و بدپسند (خودپسند) مباد هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بيند بر آتش تو بجز جان (چشم) او سپند مباد شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه انديشهی اين کار فراموشش باد آن که يک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعيان میشنود شرمی از مظلمهی خون سياووشش باد گر چه از کبر سخن با من درويش نگفت جان فدای شکرين پستهی خاموشش باد چشمم از آينهداران خط و خالش گشت لبم از بوسهربايان بر و دوشش باد نرگس مست نوازشکن مردمدارش خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۴ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهين شهپرت را دل شاهان عالم زير پر باد کسی کو بسته زلفت نباشد چو زلفت درهم و زير و زبر باد دلی کو عاشق رويت نباشد هميشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزهات ناوک فشاند دل مجروح من پيشش سپر باد چو لعل شکرينت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پرشکر باد مرا از توست هر دم تازه عشقی تو را هر ساعتی حسنی دگر باد به جان مشتاق روی توست حافظ تو را در حال مشتاقان نظر باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۳ فاعلاتن فاعلاتن فاعلان روز وصل دوستداران ياد باد ياد باد آن روزگاران ياد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران (بادهخواران) ياد باد گر چه ياران فارغند از ياد من از من ايشان را هزاران ياد باد مبتلا گشتم در اين بند و بلا کوشش آن حق گزاران ياد باد گر چه صد رود است (از چشمم روان) در چشمم مدام زندهرود و باغِ کاران ياد باد راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند ای دريغا (دریغ آن) رازداران ياد باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۲ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان دوش آگهی ز يار سفرکرده داد باد من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسيد که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد در چين طرهی تو دل بیحفاظ من هرگز نگفت مسکن مالوف ياد باد امروز قدر پند عزيزان شناختم يا رب روان ناصح ما از تو شاد باد خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن بند قبای غنچه گل میگشاد باد از دست رفته بود وجود ضعيف من صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد حافظ نهاد نيک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نيکونهاد باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود meybaha@gmail.com غزل نمره ۱۰۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان شراب و عيش نهان چيست؟ کار بیبنياد زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن که فکر هيچ مهندس چنين گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش ز کاسهی سر جمشيد و بهمن است و قباد که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟ که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد؟ ز حسرت لب شيرين هنوز میبينم که لاله میدمد از خون ديدهی فرهاد مگر که لاله بدانست بیوفايی دهر که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد بيا بيا که زمانی ز می خراب شويم مگر رسيم به گنجی در اين خرابآباد نمیدهند اجازت مرا به سير و سفر نسيم باد مصلا و آب رکنآباد قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ که بستهاند بر ابريشم طرب دل شاد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۱۰۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان دی پير میفروش که ذکرش به خير باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست از بهر اين معامله غمگين مباش و شاد بادت به دست باشد اگر دل نهی به هيچ در معرضی که تخت سليمان رود به باد حافظ گرت ز پند حکيمان ملالت است کوته کنيم قصه که عمرت دراز باد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود Meybaha@gmail.com غزل نمره ۰۹۹ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل دل من در هوای روی فرخ بود آشفته همچون موی فرخ بجز هندوی زلفش هيچ کس نيست که برخوردار شد از روی فرخ سياهی نيکبخت است آن که دايم بود همراز و هم زانوی فرخ شود چون بيد لرزان سرو آزاد اگر بيند قد دلجوی فرخ بده ساقی شراب ارغوانی به ياد نرگس جادوی فرخ دوتا شد قامتم همچون کمانی ز غم پيوسته چون ابروی فرخ نسيم مشک تاتاری خجل کرد شميم زلف عنبربوی فرخ اگر ميل دل هر کس به جاییست بود ميل دل من سوی فرخ غلام همت آنم که باشد چو حافظ بنده و هندوی فرخ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» ایمیل جهت ارسال جنبش کاهدود Meybaha@gmail.com غزل نمره ۰۹۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر به مذ/هب تو خو/ن عاشق اس/ت مباح صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح (سواد زلف تو تفسیر جاعل الظلمات) (بیاض روی تو تبیان فالق الاصباح) ز چين زلف کمندت کسی نيافت خلاص نه زآن کمانچهی ابرو و تير چشم نجاح ز ديدهام شده يک (صد) چشمه در کنار روان که آشنا نکند در ميان آن ملاح لب چو آب حيات تو هست قوت جان وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح بداد لعل لبت بوسهای به صد زاری گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح دعای جان تو ورد زبان مشتاقان هميشه تا که بود متصل مسا و صباح صلاح و توبه و تقوا ز ما مجو حافظ ز رند و عاشق و مجنون کسی نيافت صلاح Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۹۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همهی دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و ختن به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج بیاض روی تو روشنتر است از رخ روز سواد زلف تو تاریکتر ز ظلمت داج دهان تنگ تو داده به آب خضر بقا لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج از اين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلی دل ضعيف که باشد به نازکی چو زجاج لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است قد تو سرو و ميان موی و ساق سیمین عاج فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی کمينه ذرهی خاک در تو بودی کاج Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۹۶ فاعلاتن فاعلاتن فاعلان درد ما را نيست درمان الغياث هجر ما را نيست پايان الغياث دين و دل بردند و قصد جان کنند الغياث از جور خوبان الغياث در بهای بوسهای جانی طلب میکنند اين دلستانان الغياث خون ما خوردند اين کافردلان ای مسلمانان چه درمان الغياث همچو حافظ روز و شب بیخويشتن گشتهام سوزان و گريان الغياث Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۹۵ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مدامم مست میدارد نسيم جعد گيسويت خرابم میکند هر دم فريب چشم جادويت پس از چندين شکيبايی شبی يا رب توان ديدن که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم که جان را نسخهای باشد ز لوح× (نقش) خال هندويت تو گر (اگر) خواهی که جاويدان جهان يک سر بيارایی صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رويت و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی برافشان (بیافشان) تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت من و باد صبا مسکين دو سرگردان بیحاصل من از افسون چشمت× (چشمِ) مست و او از بوی گيسويت زهی همت که حافظ راست از دنيی و از عقبی نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۹۴ مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن زان يار دلنوازم، شکریست با شکايت گر نکتهدان عشقی، بشنو تو (خوش بشنو) اين حکايت بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بیعنايت رندان تشنهلب را آبی (جامی) نمیدهد کس گویی ولیشناسان رفتند از اين ولايت در زلف چون کمندش ای دل مپيچ کانجا سرها بريده بينی بیجرم و بیجنايت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خونريز را حمايت در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدايت از هر طرف که رفتم جز وحشتم (حیرتم) نيفزود زنهار از اين بيابان وين راه بینهايت اي آفتاب خوبان میجوشد اندرونم يک ساعتم بگنجان در سايهی عنايت اين راه را نهايت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بيش است در بدايت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبيب خوشتر کز مدعی رعايت عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۹۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان چه لطف بود که ناگاه رشحهی قلمت حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا که کارخانهی دوران مباد بیرقمت نگويم از من بیدل به سهو کردی ياد که در حساب خرد نيست سهو (نیست) بر قلمت دلم مقیم در توست حرمتش میدار به شکر آنکه خدا داشتهاست محترمت مرا ذليل مگردان به شکر اين نعمت که داشت دولت سرمد عزيز و محترمت بيا که با سر زلفت قرار خواهم کرد که گر سرم برود برندارم از قدمت ز حال ما دلت آگه شود مگر (ولی) وقتی که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت روان تشنهی ما را به جرعهای درياب چو میدهند زلال خضر ز جام جمت صبا ز زلف تو با هر گلی حدیثی کرد رقیب کی ره غماز داد در حرمت هميشه وقت تو ای عيسی صبا خوش باد که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا🍷»»»»» غزل نمره ۰۹۲ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت گفته بودی کی بميری پيش من، تعجيل چيست؟ خوش تقاضا میکنی پيش تقاضا ميرمت عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست؟ گو که بخرامد که پيش سرو بالا ميرمت آن که عمری شد که تا بيمارم از سودای او گو نگاهی کن که پيش چشم شهلا ميرمت گفتهای لعل لبم هم درد بخشد هم دوا گاه پيش درد و گه پيش مداوا ميرمت خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دور دارم اندر سر خيال آن که در پا ميرمت گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نيست ای همه جای تو خوش پيش همه جا ميرمت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۹۱ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ای غايب از نظر به خدا میسپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت تا دامن کفن نکشم زير پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت محراب ابرويت (ابروان) بنما تا سحرگهی دست دعا برآرم و در گردن آرمت گر بايدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه جادویی بکنم تا بيارمت خواهم که پيش ميرمت ای بیوفا طبيب بيمار بازپرس که در انتظارمت صد جوی آب بستهام از ديده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد منت پذير غمزهی خنجر گذارمت میگريم و مرادم از اين سيل اشکبار (اشک سیلبار) تخم محبت است که در دل بکارمت بارم ده از کرم سوی (بر) خود تا به سوز دل در پای دم به دم گهر از ديده بارمت حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست فیالجمله میکنی و فرو میگذارمت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۹۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان اي هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا به کجا میفرستمت حيف است طايری چو تو در خاکدان غم زين جا به آشيان وفا میفرستمت در راه عشق مرحلهی قرب و بعد نيست میبينمت عيان و دعا میفرستمت هر صبح و شام قافلهای از دعای خير در صحبت شَمال و صبا میفرستمت تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزيز خود به نوا میفرستمت ای غايب از نظر که شدی همنشين دل میگويمت دعا و ثنا میفرستمت در روی خود تفرج صنع خدای کن کآيينه خداینما میفرستمت تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت ساقی بيا که هاتف غيبم به مژده گفت با درد صبر کن که دوا میفرستمت حافظ سرود مجلس ما ذکر خير توست بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۹ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن يا رب سببی ساز که يارم به سلامت بازآيد و برهاندم از بند (چنگ) ملامت خاک ره آن يار سفرکرده بياريد تا چشم جهانبين کنمش جای اقامت فرياد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت ای آن که به تقرير و بيان دم زنی از عشق ما با تو نداريم سخن خير و سلامت درويش مکن ناله ز شمشير احبا کاين طايفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر میشکند گوشه محراب امامت حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بيداد لطيفان همه لطف است و کرامت کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان شنيدهام سخنی خوش، که پير کنعان گفت فراق يار نه آن میکند که بتوان گفت حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر کنايتیست که از روزگار هجران گفت نشان يار سفرکرده از که پرسم باز (راست) که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت فغان که آن مه نامهربان مهرگسل (دشمندوست، سنگیندل) به ترک صحبت ياران خود چه آسان گفت من و مقام رضا بعد از اين و شکر (جور) رقيب که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت غم کهن به می سالخورده دفع کنيد که تخم خوشدلی اين است و پير دهقان گفت گره به باد مزن گر چه بر مراد رود (وزد) که اين سخن به مثل باد (مور) با سليمان گفت به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو تو را که گفت که اين زال ترک دستان گفت مزن ز چون و چرا دم که بندهی مقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت که گفت حافظ از انديشهی تو آمد باز (باز آمد) من اين نگفتهام آن کس که گفت بهتان گفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۷ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت زين آتش نهفته که در سينه من است خورشيد شعلهايست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار میشدم دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت خواهم شدن به کوی مغان آستينفشان زين فتنهها که دامن آخرزمان گرفت می خور که هر که آخر کار جهان بديد از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت بر برگ گل به خون شقايق نوشتهاند کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۶ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ساقی بيا که يار ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغِ خلوتيان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وين پير سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عيسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد (حوروش) که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوتهنظر ببين که سخن مختصر گرفت حافظ تو اين سخن (دعا) ز که آموختی که بخت (یار) تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب گويی که پسته تو سخن در شکر گرفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفت روی مهپيکر او سير نديديم و برفت گويی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت بس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديم وز پیاش سوره اخلاص دميديم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد (عشوه میداد که از کوی ملامت نرویم) ديدی آخر که چنين عشوه خريديم و برفت شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن (وانگه) در گلستان وصالش (جمالش) نچميديم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديم کای دريغا به وداعش نرسيديم و برفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۴ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ساقی بيار باده، که ماه صيام رفت درده قدح، که موسم ناموس و نام رفت وقت عزيز رفت، بيا تا قضا کنيم عمری که بیحضور صراحی و جام رفت مستم کن آنچنان که ندانم ز بيخودی در عرصهی خيال، که آمد کدام رفت بر بوی آن که جرعهی جامت به ما رسد در مصطبه، دعای تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود، حياتی به جان رسيد تا بویی از نسيم میاش در مشام رفت زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه (شیخ از غرور خود به سلامت نبرد راه) رند از ره نياز، به دارالسلام رفت نقد دلی که بود مرا، صرف باده شد قلب سياه بود، از آن در حرام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود می ده که عمر در سر سودای خام رفت ديگر مکن نصيحت حافظ، که ره نيافت گمگشتهای که بادهی نابش به کام رفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۳ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان گر ز دست زلف مشکينت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن (خرقهی) پشمينهپوشی سوخت سوخت جور شاهی کامران گر بر گدايی رفت رفت در طريقت رنجش خاطر نباشد، می بيار هر کدورت را که بينی، چون صفايی رفت رفت عشقبازی را تحمل بايد ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطايی رفت رفت گر دلی از غمزهی دلدار باری برد برد ور ميان جان و جانان ماجرايی رفت رفت از سخنچينان ملالتها پديد آمد (آید) ولی گر ميان همنشينان ناسزايی رفت رفت عيب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جايی رفت رفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۲ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل آن ترک (یار) پریچهره که دوش از بر ما رفت آيا چه خطا ديد، که از راه ختا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم (نور) جهانبين کس واقف ما نيست، که از ديده چهها رفت دور از رخ تو (او) دم به دم از گوشهی چشمم سيلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت از پای فتاديم چو آمد غم (شب) هجران در درد بمرديم (بماندیم) چو از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست در سعی چه کوشيم چو از مروه (کعبه) صفا رفت دی گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد هيهات که رنج تو ز قانون شفا رفت ای دوست به پرسيدن حافظ قدمی نه زان پيش که گويند که از دار فنا رفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان صبحدم مرغ چمن، با گل نوخاسته گفت ناز کم کن، که در اين باغ بسی چون تو شکفت گل بخنديد که از راست نرنجيم ولی هيچ عاشق سخن سخت (تلخ) به معشوق نگفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در ميخانه به رخسار نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل به نسيم سحری میآشفت گفتم ای مسند جم، جام جهانبينت کو گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل ای بسا در که (در و یاقوت) به نوک مژهات بايد سفت سخن عشق نه آن است که آيد به زبان ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۸۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزهسرشت که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت من اگر نيکم و گر بد، تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت همه کس طالب يارند، چه هشيار و چه مست همه جا خانهی عشق است، چه مسجد، چه کنشت سر تسليم من و خشت در ميکدهها مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت نااميدم مکن از سابقهی لطف ازل تو (چه دانی که پس پرده) که خوب است و که زشت نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت (گر نهادت همه این است، زهی خوبنهاد گر سرشتت همه این است زهی نیکسرشت بر عمل تکیه مکن هیچ که در روز ازل تو ندانی قلم صنع به نامت چه نوشت باغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهار تا غنیمت شمری سایهی بید و لبِ کِشت!) حافظا روز اجل گر به کف آری جامی يک سر از کوی خرابات برندت به بهشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۹ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان کنون که میدمد از بوستان نسيم بهشت من و شراب فرحبخش و يار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خيمه سايهی ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکايت (به رمز در) ارديبهشت میگويد نه عاقل (عارف) است که نسيه خريد و نقد بهشت به می عمارت دل (جان) کن که اين جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سياهی ملامت من مست که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت قدم دريغ مدار از جنازه حافظ که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۸ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ديدی که يار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و از غم ما هيچ غم نداشت يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترم افکند و کشت و عزت (حرمت) صيد حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت با اين همه هر آن که نه خواری کشيد از او هر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشت هر راهرو که ره به حريم درش نبرد مسکين بريد وادی و ره در حرم نداشت ساقی بيار باده و با محتسب (مدعی) بگو انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت خوش وقت رند مست که دنیا و آخرت بر باد داد و هیچ غم بیش و کم نداشت حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۷ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست گفت ما را جلوهی معشوق در (بر) اين کار داشت يار اگر ننشست با ما، نيست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی (گدایان) عار داشت درنمیگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مريد راه عشقی فکر بدنامی مکن شيخ صنعان خرقه رهن خانهی خمار داشت وقت آن شيرينقلندر خوش که در اطوار سير ذکر تسبيح ملک در حلقه زنار داشت چشم حافظ زير بام قصر آن حوریسرشت شيوهی جنات تجری تحتها الانهار داشت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان جز آستان توام، در جهان پناهی نيست سر مرا بجز اين در، حوالهگاهی نيست عدو چو تيغ کشد (اگر تو تیغ کشی)، من سپر بيندازم که تيغ ما، بجز از نالهای و آهی نيست چرا ز کوی (راه) خرابات روی برتابم؟ کز اين بهم به جهان، هيچ رسم (روی) و راهی نيست زمانه گر بزند (فکند) آتشم به خرمن عمر بگو بسوز، که بر من به برگ کاهی نيست غلام نرگس جماش آن سهی سروم که از شراب غرورش، به کس نگاهی نيست مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شريعت ما، غير از اين گناهی نيست عنانکشيده رو ای پادشاه کشور حسن که نيست بر سر راهی که دادخواهی نيست چنين که از همه سو دام راه میبينم به از حمايت زلفش (زلفت)، مرا پناهی نيست خزينهی دل حافظ، به زلف و خال مده که کارهای چنين، حد هر سياهی نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان خواب آن نرگس فتان تو بی چيزی نيست تاب آن زلف پريشان تو بی چيزی نيست از لبت شير روان بود که من میگفتم اين شکر گرد نمکدان تو بی چيزی نيست جان درازی تو بادا که يقين میدانم در کمان ناوک مژگان تو بی چيزی نيست (چشمهی آب حیات است دهانت اما زیر لب چاه زنخدان تو بی چیزی نیست) مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق ای دل اين ناله و افغان تو بی چيزی نيست دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت ای گل اين چاک گريبان تو بی چيزی نيست درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد حافظ اين ديدهی گريان تو بی چيزی نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان حاصل کارگه کون و مکان، اين همه نيست باده پيش آر، که اسباب جهان اين همه نيست از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است غرض اين است، وگرنه دل و جان اين همه نيست منت سدره و طوبی ز پی سايه مکش که چو خوش بنگری ای سرو روان، اين همه نيست دولت آن است که بیخون دل آيد به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست پنج روزی که در اين مرحله مهلت داری خوش بياسای زمانی، که زمان اين همه نيست بر لب بحر فنا منتظريم ای ساقی فرصتی دان (جو) که ز لب تا به دهان اين همه نيست زاهد ايمن مشو از بازی غيرت، زنهار که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست دردمندی من سوختهی زار و نزار ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست (از تهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باش زانکه تمکین جهان گذران این همه نیست) نام حافظ رقم نيک (ننگ) پذيرفت ولی پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۳ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روشن از پرتو رويت، نظری نيست که نيست منت خاک درت، بر بصری نيست که نيست ناظر روی تو صاحبنظرانند (ولی) آری سر گيسوی تو در هيچ سری نيست که نيست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کردهی خود پردهدری نيست که نيست تا به دامن ننشيند ز نسيمت(ش) گردی سيلخيز از نظرم (مژهام) رهگذری نيست که نيست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند با صبا گفت و شنيدم سحری نيست که نيست من از اين طالع شوريده برنجم ورنی بهرهمند از سر کويت دگری نيست که نيست از (خیال) حيای لب شيرين تو ای چشمهی نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نيست که نيست مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست شير در باديهی عشق تو روباه شود آه از اين راه که در وی خطری نيست که نيست آب چشمم که بر او منت خاک در توست زير صد منت او خاک دری نيست که نيست از وجودم قدری (از وجود این قدرم) نام و نشان هست که هست ور نه از ضعف در آنجا (اینجا) اثری نيست که نيست غير از (به جز) اين نکته که حافظ ز تو ناخشنود است در سراپای وجودت هنری نيست که نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۲ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بحریست بحر عشق، که هيچش کناره نيست آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نيست هر (دم) گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود در کار خير، حاجت هيچ استخاره نيست ما را ز (به) منع عقل مترسان و می بيار کان شحنه در ولايت ما، هيچ کاره نيست از چشم خود بپرس که ما را که میکشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست او را به چشم پاک توان ديد چون هلال هر ديده جای جلوه آن ماهپاره نيست فرصت شمر طريقهی رندی، که اين نشان چون راه گنج، بر همه کس آشکاره نيست نگرفت در تو گريه حافظ، به هيچ روی حيران آن دلم، که کم از سنگ خاره نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۱ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست هر چه گويد در حق ما جای هيچ اکراه نيست در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست در (بر) صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نيست چيست اين سقف بلند (استادهی) سادهی بسيارنقش؟ زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست اين چه استغناست يا رب وين چه قادر (حاکم) حکمت است کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست صاحب ديوان ما گويی نمیداند حساب کاندر اين طغرا نشان حسبة لله نيست هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست بر در ميخانه رفتن کار يکرنگان بود خودفروشان را به کوی میفروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست بندهی پير خراباتم که لطفش دايم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی (همتیست) مشربیست عاشق دردیکش اندربند مال و جاه نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان مردم ديدهی ما، جز به رخت ناظر نيست دل سرگشتهی ما، غير تو را ذاکر نيست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ريش، دمی طاهر نيست بستهی دام و قفس باد چو مرغ وحشی طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همت او قاصر نيست از روانبخشی عيسی نزنم دم هرگز زان که در روحفزايی چو لبت ماهر نيست من که در آتش سودای تو آهی نزنم کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم که پريشانی اين سلسله را آخر نيست سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۹ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن کس نيست که افتادهی آن زلف دوتا نيست در رهگذر کيست که (این دام بلا) دامی ز بلا نيست؟ چون چشم تو دل میبرد از گوشهنشينان همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست روی تو مگر آينهی (صُنع) لطف الهیست حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست نرگس طلبد شيوهی چشم تو زهی چشم مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست از بهر خدا زلف مپيرای که ما را شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست بازآی که بی روی تو ای شمع دلافروز در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست تيمار غريبان (سبب) اثر ذکر جميل است جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست؟ دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر گفتا غلطی خواجه در اين عهد وفا نيست گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت در هيچ سری نيست که سری ز خدا نيست عاشق چه کند گر (نخورد تیر) نکشد بار ملامت با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست در صومعهی زاهد و در خلوت صوفی جز گوشهی ابروی تو محراب دعا نيست ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان خوانش غزل 1:06:04 ماهم اين هفته (شد از شهر) برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست مردم ديده ز لطف رخ او در رخ او عکس خود ديد گمان برد که مشکين خالیست میچکد شير هنوز از لب همچون شکرش گر چه در شيوهگری هر مژهاش قتالیست اي که انگشتنمایی به کرم در همه شهر وه که در کار غريبان عجبت اهمالیست بعد از اينم نبود شائبه در جوهر فرد که دهان تو در اين نکته خوش استدلالیست مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نيت خير مگردان که مبارک فالیست کوه اندوه فراقت به چه حالت (حیلت) بکشد حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان يا رب (آن) اين شمع دل افروز، ز کاشانهی کيست؟ جان ما سوخت، بپرسيد که جانانه کيست حاليا خانهبرانداز دل و دين من است تا در آغوش که میخسبد و همخانه کيست بادهی لعل لبش، کز لب من دور مباد راح روح که و پيمانده پيمانه کيست؟ دولت صحبت آن شمع سعادتپرتو بازپرسيد خدا را، که به پروانه کيست (میدمد) میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد که دل نازک او، مايل افسانه کيست يا رب آن شاهوش ماهرخ زهرهجبين (مهرفروغ) در يکتای که و گوهر يکدانه کيست؟ گفتم آه از دل ديوانهی حافظ بی تو زير لب خندهزنان گفت که ديوانه کيست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۶ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان بنال بلبل اگر با منت سر ياریست که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاریست در آن (زمان) زمين که نسيمی وزد ز طرهی دوست چه جای دم زدنِ نافههای تاتاریست بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق که مست جام غروريم و نام هشياريست خيال زلف تو پختن نه کار (خامان است) هر خاميست که زير سلسله رفتن طريق عياریست لطيفهایست نهانی، که عشق از او خيزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال هزار نکته در اين کار و بار دلداریست (برهنگان طریقت) قلندران حقيقت به نيم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست به آستان تو مشکل توان رسيد آری عروج بر فلک سروری به دشواریست سحر کرشمهی چشمت به خواب میديدم زهی مراتب خوابی که به ز بيداریست دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاويد، در کمآزاریست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۶۵ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست؟ ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چيست؟ هر وقت خوش که دست دهد، مغتنم شمار کس را وقوف نيست، که (فرجام) انجام کار چيست پيوند عمر، بسته به مويیست، هوش دار غمخوار خويش باش، غم روزگار چيست؟ معنی آب زندگی و روضهی ارم جز طرف جويبار و می خوشگوار چيست؟ مستور و مست، هر دو چو از يک قبيلهاند ما دل به عشوهی که دهيم؟ اختيار چيست؟ راز درون پرده چه داند فلک؟ خموش! ای مدعی! نزاع تو با پردهدار چيست؟ سهو و خطای بنده گرش (هست اعتبار) اعتبار نيست معنی عفو و رحمت آمرزگار چيست؟ زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست تا در ميانه خواستهی کردگار چيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر چه عرض هنر پيش يار بیادبیست زبان خموش وليکن دهان پر از عربیست پری نهفته رخ و ديو در کرشمهی حسن بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبیست در اين چمن گل بیخار کس (نمیچیند) نچيد آری چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شد که کامبخشی او را بهانه بیسببیست به نيم جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا که مصطبه ايوان و پای خم طنبیست جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست (دوای درد خود اکنون از آن مفرح جوی که در صراحی چینی و ساغر حلبیست) هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه کنون که مست و خرابم صلاح بیادبیست (هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی) مولانا بيار می که چو حافظ هزارم (مدامم) استظهار به گريه سحری و نياز نيمشبیست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۶۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان روی تو کس نديد و هزارت رقيب هست در غنچهای هنوز و صدت عندليب هست هرچند دورم از تو که دور از تو کس مباد لیکن امید وصل توأم عنقریب هست گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيست چون من در آن ديار هزاران (فراوان) غريب هست در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست هر جا که هست پرتو روی حبيب هست آن جا که کارِ (حسن) صومعه را جلوه میدهند ناقوس دير راهب و نام صليب هست عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست هم قصهای غريب و حديثی عجيب هست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۲ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات مرحبا ای پيک مشتاقان، بده پيغام دوست تا کنم جان از سر رغبت، فدای نام دوست واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم، ز عشق شکر و بادام دوست زلف او دام است و خالش دانهی آن دام و من (زلف و او دام است و خالش دانه و مسکین دلم) بر اميد دانهای افتادهام در دام دوست سر ز مستی برنگيرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل، يک جرعه خورد از جام دوست بس نگويم (من نگفتم) شمهای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست ميل من سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم، تا برآيد کام دوست حافظ اندر (حافظا با) درد او میسوز و بیدرمان بساز زان که درمانی (آرامی) ندارد درد بیآرام دوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بيار نفحهای از گيسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای ديده بياور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او؟ هيهات مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست دل صنوبريم همچو بيد لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۶۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان آن (این) پيک نامور (نامهبر)، که رسيد از ديار دوست و آورد حرزِ جان، ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشانِ جلال و جمال يار خوش میکند حکايت عز و وقار دوست (تا در طلب شود دل امیدوار دوست) دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم زين نقد قلبِ خويش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست سير سپهر و دور قمر را چه اختيار در گردشند بر حسب اختيار دوست گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست کحل الجواهری به من آر ای نسيم صبح زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست ماييم و آستانهی عشق و سر نياز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای را که نيم شرمسار دوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان دارم اميد عاطفتی از جناب دوست کردم جنايتی و اميدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من، که او گرچه پريوش است، وليکن فرشته خوست چندان گريستم که، هر کس که برگذشت در اشک من چو ديد روان، گفت کاين چه جوست هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان موی است آن ميان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خيالش، که چون نرفت از ديدهام که دم به دمش کار شستوشوست بیگفتگوی زلف تو دل را همیکشد با زلف دلکش تو که را روی گفتگوست عمريست تا ز زلف تو بويی شنيدهام زان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پريشان تو ولی بر بوی زلف يار (دوست) پريشانيت نکوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۸ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما میرود، ارادت اوست نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر نهادم آينهها در مقابل رخ دوست صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد که چون شکنج ورقهای غنچه، توبرتوست نه من سبوکش اين دير رندسوزم و بس بسا سرا که در اين کارخانه سنگ و (خاکِ) سبوست مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را که باد غاليهسا گشت و خاک عنبربوست نثار روی تو، هر برگ گل که در چمن است فدای قد تو، هر سروبن که بر لب جوست زبان ناطقه در وصف شوق نالان (ما لال) است چه جای کلک بريده زبان بيهدهگوست رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافت چرا که حال نکو در قفای فال نکوست نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است که داغدار ازل همچو لاله خودروست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۷ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان آن سيهچرده که شيرينی عالم با اوست چشم ميگون، لب خندان، دل خرم با اوست گر چه شيريندهنان پادشهانند، ولی او سليمان زمان است که خاتم با اوست رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست با که اين نکته توان گفت که آن سنگيندل کشت ما را و دم عيسی مريم با اوست حافظ از معتقدان است گرامی دارش زان که بخشايش بس روح مکرم با اوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۶ فاعلاتن مفاعلن فعلان دل، سراپردهی محبت اوست ديده آيينهدار طلعت اوست من که سر درنياورم به دو کون گردنم زير بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت يار فکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلودهدامنم چه عجب (زیان) همه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صبا پردهدار (خاکبوس) حريم حرمت اوست بي خيالش مباد منظر چشم زانکه اين گوشه جای (خاص) خلوت اوست هر گل نو که شد چمنآرای ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست ملکت عاشقی و گنج طرب هر چه دارم ز يمن همت (دولت) اوست من و دل گر فدا شديم چه باک غرض اندر ميان سلامت اوست فقر ظاهر مبين که حافظ را سينه گنجينهی محبت اوست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۵ مفاعیلن مفاعیلن فعولن خم زلف تو، دام کفر و دين است ز کارستان او، يک شمه اين است جمالت معجز حسن است ليکن حديث غمزهات سحر مبين است ز چشم شوخ تو، جان کی توان برد که دايم با کمان اندر کمين است بر آن چشم سيه، صد آفرين باد که در عاشقکشی سحرآفرين است عجب علمیست علم هيات عشق که چرخ هشتمش، هفتم زمين است تو پنداری که بدگو رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبين است مشو حافظ ز کيد زلفش ايمن که دل برد و کنون دربند دين است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان ز گريه مردم چشمم، نشسته در خون است ببين که در طلبت، حال مردمان چون است به ياد لعل تو و چشم مست ميگونت ز جام غم، می لعلی که میخورم خون است ز مشرق سر کو، آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند، طالعم همايون است حکايت لب شيرين، کلام فرهاد است شکنج طرهی ليلی، مقام مجنون است دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطيف و موزون است ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی که رنج خاطرم از جور دور گردون است از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزيز کنار دامن من، همچو رود جيحون است چگونه شاد شود اندرون غمگينم به اختيار که از اختيار بيرون است ز بيخودی طلب يار میکند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمرهی ۰۵۳ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان منم که گوشهی ميخانه خانقاه من است دعای پير مغان، ورد صبحگاه من است گرم ترانهی چنگ صبوح نيست، چه باک نوای من به سحر، آه عذرخواه من است ز پادشاه و گدا، فارغم بحمدالله گدای خاک در دوست، پادشاه من است غرض ز مسجد و ميخانهام، وصال شماست جز اين خيال ندارم، خدا گواه من است مگر به تيغ اجل خيمه برکنم، ور نی رميدن از در دولت، نه رسم و راه من است از آن زمان که بر اين آستان نهادم روی فراز مسند خورشيد تکيه گاه من است گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ تو در طريق ادب باش و گو گناه من است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۲ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روزگاریست که سودای بتان، دين من است غمِ اين کار، نشاط دل غمگين من است ديدن روی تو را، ديده جانبين بايد وين کجا مرتبهی چشم جهانبين من است؟ يار من باش، که زيب فلک و زينت دهر از مه روی تو و اشک چو پروين من است تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد (داد) خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است دولت فقر خدايا به من ارزانی دار کاين کرامت (سعادت)، سبب حشمت و تمکين من است يا رب اين (آن) کعبهی مقصود تماشاگه کيست که مغيلان طريقش، گل و نسرين من است واعظ شحنهشناس اين عظمت گو مفروش زان که منزلگه سلطان، دل مسکين من است حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان که لبش جرعهکش خسرو شيرين من است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۱ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان لعل سيراب به خون تشنه، لب يار من است وز پی ديدن او، دادن جان کار من است شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او ديد و در انکار من است ساربان رخت به دروازه مبر، کان (کین) سر کوی شاهراهیست، که منزلگه (سرمنزل) دلدار من است بندهی طالع خويشم، که در اين قحط وفا عشق آن لولی سرمست، خريدار (وفادار) من است طبله عطر گل و زلف (دُرج) عبيرافشانش فيض يک شمه ز بوی خوش عطار من است باغبان همچو نسيمم، ز در خويش (باغ) مران کآب گلزار تو، از اشک چو گلنار من است شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود نرگس او، که طبيب دل بيمار من است آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت يار شيرين سخن (دهن) نادره گفتار من است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۵۰ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است بکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما به دست باش که خيری به جای خويشتن است به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع شبان تيره مرادم فنای خويشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مکن که آن گل خندان (خودرو) به رای خويشتن است به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج که نافههاش ز بند قبای خويشتن است مرو به خانه ارباب بیمروت دهر که گنج (کنج) عافيتت در سرای خويشتن است (گواه سخن) بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او (عشق و جانبازی) هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۴۹ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روضهی خلد برين خلوت درويشان است مايهی محتشمی خدمت درويشان است گنج عزلت (عزت) که طلسمات عجايب دارد فتح آن در نظر رحمت درويشان است قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت (قصر جنت که به دربانیش آمد رضوان) منظری از چمن نُزهت درويشان است آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سياه کيميايیست که در صحبت درويشان است آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد کبريايیست که در حشمت درويشان است دولتی را که نباشد غم از آسيب زوال بیتکلف بشنو دولت درويشان است خسروان قبله حاجات جهانند ولی سببش بندگی حضرت درويشان است روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند (چهرهی بخت که دل میبرد از شاه و گدا) مظهرش (منظرش) آينه طلعت درويشان است از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی از ازل تا به ابد فرصت درويشان است ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را سر و زر در کنف همت درويشان است گنج قارون که فرو میشود (میرود) از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غيرت درويشان است (صدمهای از اثر غیرت درویشان است) من غلام نظر آصف عهدم کو را صورت خواجگی و سيرت درويشان است حافظ ار آب حيات ازلی (ابدی) میخواهی منبعش خاک در خلوت درويشان است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۴۸ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان صوفی از پرتو می، راز نهانی دانست گوهر هر کس از اين لعل، توانی دانست قدر مجموعهی گل، مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست (گواه سخن) عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست آن شد اکنون که ز ابنای (افسوس) عوام انديشم محتسب نيز در (خود) اين عيشِ نهانی دانست دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد ور نه از جانب ما، دلنگرانی دانست سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيق هر که قدر نفس باد يمانی دانست ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست (گواه سخن) می بياور، که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت ز اثر (همه از) تربيت آصف ثانی دانست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۴۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان به کوی ميکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن انديشهای تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در اين کله دانست بر آستانهی ميخانه هر که يافت رهی ز فيض جام می اسرار خانقه دانست (خوش آن نظر که لب جام و روی ساقی را هلال یک شبه و ماه چارده دانست) هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاک ره دانست ورای طاعت ديوانگان ز ما مطلب که شيخ مذهب ما عاقلی گنه دانست دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان چرا که شيوهی آن ترک دل سيه دانست ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست حديث حافظ و ساغر کشیدنِ پنهان چه جای محتسب و شحنه، پادشه دانست بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر نمونهای ز خم طاق بارگه دانست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمرهی ۰۴۶ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنين روز غلام است گو شمع مياريد در اين جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است در مذهب ما باده حلال است وليکن بی روی تو ای سرو گلاندام حرام است در مجلس ما عطر مياميز که ما را هر دم ز سر زلف تو خوشبوی مشام است (هر لحظه ز گیسوی) گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است ای چاشنی قند مگو هیچ ز شکر (از چاشنی قند مگو هيچ و ز شکر ) زان رو که مرا از لب شيرين تو کام است تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است همواره مرا کنج خرابات مقام است از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است با محتسبم عيب مگوييد که او نيز پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است حافظ منشين بی می و معشوق زمانی کايام گل و ياسمن و عيد صيام است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۴۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان در اين زمانه رفيقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفينه غزل است جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير که عمر عزيز بی بدل است (گواه سخن) نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بیعمل است به "چشم عقل" در اين رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است (گواه سخن) بگير طره مهچهرهای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است دلم اميد فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمر رهزن امل است به هيچ دور نخواهند يافت هشيارش چنين که حافظ ما مست بادهی ازل است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمرهی ۰۴۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان کنون که بر کفِ گل جامِ بادهی صاف است به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است بخواه دفترِ اشعار و راه صحرا گير چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشاف است فقيه مدرسه دی مست بود و فتوا داد که می حرام ولی به ز مال اوقاف است به درد و صاف تو را حکم نيست، خوش (دم) درکش که هر چه ساقیِ ما کرد (داد) عين الطاف است ببُر ز خلق و ز عنقا قياس کار بگير که صيت گوشهنشينان ز قاف تا قاف است حديث مدعيان و خيال همکاران همان حکايت زردوز و بورياباف است خموش حافظ و اين نکتههای چون زر سرخ نگاه دار که قلابِ شهر صَراف است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۴۳ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات صحن بستان ذوقبخش و صحبت ياران خوش است وقت گل خوش باد کز وی وقت ميخواران خوش است از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طيب انفاس هواداران خوش است ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با ناله شبهای بيداران خوش است نيست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست شيوهی رندی و خوشباشی عياران خوش است از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش کاندر اين دير کهن کار سبکباران خوش است حافظا ترک جهان گفتن طريق خوشدلیست تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
«««««میبهـا»»»»» غزل نمره ۰۴۲ فاعلاتن مفاعلن فعلان حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بين که قصهی فاش از رقيبان نهفتنم هوس است شب قدری چنين عزيز و شريف با تو تا روز خفتنم هوس است وه که دردانهای چنين نازک در شب تار سفتنم هوس است اي صبا امشبم مدد فرمای که سحرگه شکفتنم هوس است از برای شرف به نوک مژه خاک راه تو رفتنم هوس است همچو حافظ به رغم مدعيان شعر رندانه گفتنم هوس است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۴۱ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان اگر چه باده فرحبخش و باد گلبيز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تيز است صراحییی و حريفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ايام فتنهانگيز است در آستين مرقع پياله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونريز است به آب ديده بشوييم خرقهها از می (ز رنگ باده بشوییم خرقهها در اشک) که موسم ورع و روزگار پرهيز است مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر که صاف اين سر خم جمله دردآميز است سپهر برشده پرويزنیست خونافشان که ريزهاش سر کسری و تاج پرويز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۴۰ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن المنه لله که در ميکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نياز است خمها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقيقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بيچارگی و عجز و نياز است رازی که بر غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم که او محرم راز است شرح شکن زلف خماندرخم جانان کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است بار دل مجنون و خم طرهی ليلی رخساره محمود و کف پای اياز است بردوختهام ديده چو باز از همه عالم تا ديده من بر رخ زيبای تو باز است در کعبهی کوی تو هر آن کس که بيايد (درآید) از قبلهی ابروی تو در عين نماز است ای مجلسيان سوز دل حافظ مسکين از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنه غزل نمره ۰۳۹ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه(سایه)پرور ما از که کمتر است ای نازنينپسر(صنم) تو چه مذهب گرفتهای کت خون ما حلالتر از شير مادر است چون نقش غم ز دور ببينی شراب خواه تشخيص کردهايم و مداوا مقرر است از آستان پير مغان سر چرا کشيم دولت در آن سرا و گشايش در آن در است يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است شيراز و آب رکنی و اين باد خوش نسيم عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است تا آب ما که منبعش الله اکبر است ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم با پادشه بگوی که روزی مقدر است در کوی (راه) ما شکستهدلی میخرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی (راه) دیگر است ما باده میخوریم و حریفان غم جهان روزی به قدر همت هرکس مقدر است حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنه غزل نمره ۰۳۸ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست میرفت خيال تو ز چشم من و میگفت هيهات از اين گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست نزديک شد آن دم که رقيب تو بگويد دور از رخت (درت) اين خسته رنجور (مهجور) نماندست صبر است مرا چاره هجران تو ليکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست در هجر تو گر چشم مرا آب روان است (نمانَد) گو خون جگر ريز که معذور نماندست من بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست کز جان رمقی در تن رنجور نماندست حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده ماتمزده را داعيه سور نماندست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان حسن مطلع بيا که قصر امل سخت سست بنيادست (واجآرایی س) بيار باده که بنياد عمر بر بادست (واجآرایی ب) غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست (امثال سائره) داشتن بدون احساس مالکیت چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژدهها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدرهنشين نشيمن تو نه اين کنج محنتآبادست تو را ز کنگره عرش میزنند صفير ندانمت که در اين دامگه چه افتادست نصيحتی کنمت ياد گير و در عمل آر که اين حديث ز پير طريقتم يادست رضا به داده بده وز جبين گره بگشای (برو ملامت دردیکشان مکن زاهد) که بر من و تو در اختيار نگشادست غم جهان مخور و پند من مبر از ياد که اين لطيفه عشقم (نغزم) ز رهروی يادست مجو درستی عهد از جهان سست نهاد (فریب شیوهی حسن از جهان پیر مخور) (مرو به کف خزیب فلک ز ره زنهار) که اين عجوز عروس هزاردامادست نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل بنال بلبل بیدل که جای فريادست حسد چه میبری ای سستنظم بر حافظ (مکن معارضه ای سستنظم با حافظ) قبول خاطر (مردم) و لطف سخن خدادادست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۶ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست دل سودازده از غصه دو نيم افتادست چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست دل من در هوس بوی تو ای مونس جان خاک راهيست که در دست نسيم افتادست همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست حافظ دلشده (گمشده) را با غمت ای يار (جان) عزيز اتحاديست که در عهد قديم افتادست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۵ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان برو به کار خود ای واعظ اين چه فريادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست ميان او که خدا آفريده است از هيچ دقيقهايست که هيچ آفريده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصيحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسير عشق (بند) تو از هر دو عالم آزادست اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب آبادست دلا منال ز بيداد و جور يار که يار تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست تو را نصيب همين داد و اين تو را دادست (نور عثمانیه) برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ کز اين فسانه و افسون مرا بسی يادست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۴ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان رواق منظر چشم من آشيانه (آستانه) توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف (زلف و) خال و خط از عارفان ربودی دل لطيفههای عجب زير دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا (سحر) خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که اين (آن) مفرح ياقوت در خزانه توست به تن مقصرم از دولت ملازمتت ولی خلاصه (ملازم)جان خاک آستانه توست من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخی در خزانه به مهر تو و نشانه توست تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار که توسنی چو فلک رام تازيانه توست چه جای من که بلغزد سپهر شعبدهباز از اين حيل که در انبانه بهانه توست سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۳ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو (میخواهی از خدای) را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست در حضرت کريم تمنا چه حاجت است محتاج قصه (جنگ) نيست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است جام جهان نماست ضمير منير دوست اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است اي مدعی برو که مرا با تو کار نيست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار میداندت وظيفه تقاضا چه حاجت است حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۲ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس (زرکش) قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسيم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن که عهد با سر زلف گرهگشای تو بست تو خود وصال (حیات) دگر بودی ای نسيم (زمان) وصال خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست (هم از نسیم تو روزی گشایشی یابد چو غنچه هرکه دل اندر پی هوای تو بست) ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۱ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان آن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد هر دلی در حلقهای در ذکر يارب يارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است شهسوار من که مه آيينهدار روی اوست تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است عکس (تاب) خوی بر عارضش بين کآفتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است اندر آن ساعت (موکب) که بر پشت صبا بندند زين با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است آن که ناوک بر دل من زيرچشمی میزند قوت جان حافظش در خنده زير لب است آب حيوانش ز منقار بلاغت میچکد زاغ کلک من بهنامايزد چه عالی مشرب است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۳۰ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان زلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست راه هزار چارهگر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان بگشود نافهای و در آرزو ببست شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت اين نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم با نعرههای غلغلش اندر گلو ببست مطرب چه پرده ساخت که در پرده (حلقه) سماع بر اهل وجد و حال در هایوهو ببست (دانا چو دید بازی این چرخ حقهباز هنگامه بازچید و در گفتگو ببست) حافظ هر آن که عشق نورزيد و وصل خواست احرام طوف کعبهی دل بی وضو ببست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۲۹ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن ما را ز خيال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است افسوس که شد دلبر و در ديده گريان تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب است بيدار شو ای ديده که ايمن نتوان بود (خفت) زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن اغيار همیبيند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگين تو تا لطف عرق ديد در آتش شوق (رشک) از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کنج دماغم مطلب جای نصيحت کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است (در بزم دل از روی تو صد شمع برافروخت این طرفه که بر روی تو صد گونه حجاب است) (راه تو چه راهیست که از غایت تعظیم دریای محیط فلکش عین سراب است) حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طور عجب لازم ايام شباب است Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۲۸ به جان خواجه و حق قديم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست بکن معاملهای وين دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست دلا طمع مبر از لطف بینهايت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست که از دروغ سيه روی گشت صبح نخست شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل نمره ۰۲۷ مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلن در دير مغان آمد يارم قدحی در دست مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پيدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به (ز) چه گويم هست از خود خبرم چون نيست وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازان (دمسازم) بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست بازآی که بازآيد عمر شده حافظ هر چند که نايد (نیاید) باز تيری که بشد از شست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل شماره ۰۲۶ زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست پيرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان نيمشب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست عاشقی را که چنين باده شبگير دهند کافر عشق بود گر نشود (نبود) بادهپرست برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مست خنده جام می و زلف گرهگير (چو زنجیر) نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل شماره ۰۲۵ شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببين که جام زجاجي چه طرفهاش بشکست بيار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست مقام عيش ميسر نمیشود بی رنج بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش میباش که نيستیست سرانجام هر کمال که هست شکوه آصفی و اسب باد و منطق طير به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست به بال و پر مرو از ره که تير پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد که گفته سخنت میبرند دست به دست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل شماره ۰۲۴ مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانهکشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يکسره بر هرچه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور آنجا نااميد از در رحمت مشو ای بادهپرست بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمنآرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت) يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
خيال روی تو در هر طريق همره ماست نسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماست به رغم مدعيانی که منع عشق کنند جمال چهرهی تو حجت موجه ماست ببين که سيب زنخدان تو چه میگويد هزار يوسف مصری فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پريشان و دست کوته ماست به حاجب در خلوتسرای خاص بگو فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است هميشه در نظر خاطر مرفه ماست اگر به سالی (سائلی) حافظ دری زند بگشای که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخنشناس نهای جان من خطا اين جاست سرم به دنيی و عقبی فرو نمیآيد تبارک الله از اين فتنهها که در سر ماست در اندرون من خستهدل ندانم کيست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرب بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست نخفتهام ز خيالی که میپزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست چنين که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشوييد حق به دست شماست از آن به دير مغانم عزيز میدارند که آتشی که نميرد، هميشه در دل ماست چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند فضای سينه حافظ هنوز پر ز صداست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست مست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت به تماشای تو آشوب قيامت برخاست حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و میبايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بیخردی وين چه خطاست بادهنوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق آن که او عالم سر است بدين حال گواست فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم باده از خون رزان است نه از خون شماست اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود ور بود نيز چه شد مردم بیعيب کجاست حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی نزد حکمش چه مجال سخن چون و چراست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشقکش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامتگر بیکار کجاست بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بیخار کجاست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
ساقيا آمدن عيد مبارک بادت وان مواعيد که کردی مرواد از يادت در شگفتم که در اين مدت ايام فراق برگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل میدادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع) دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز مناند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت بنفشه طره مفتول خود گره مي زد صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردند سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت من از ورع می و مطرب نديدمی زين پيش هوای مغبچگانم در اين و آن انداخت کنون به آب می لعل خرقه میشويم نصيبه ازل از خود نمیتوان انداخت مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود که بخشش ازلش در می مغان انداخت جهان به کام من اکنون شود که دور زمان مرا به بندگی خواجه جهان انداخت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست است شرابت تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه کند راي صوابت هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا که بلند است جنابت تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل باري به غلط صرف شد ايام شبابت دور است سر آب در اين باديه هش دار تا غول بيابان نفريبد به سرابت اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي يا رب مکناد آفت ايام خرابت حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب مي نمايد عکس مي در رنگ روي مهوشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند دور نبود گر نشيند خس ته و مسکين غريب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
مي دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح يا اصحاب مي چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام يا احباب مي وزد از چمن نسيم بهشت هان بنوشيد دم به دم مي ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشين درياب در ميخانه بسته اند دگر افتتح يا مفتح الابواب اين چنين موسمي عجب باشد که ببندند ميکده به شتاب لب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سينه هاي کباب بر رخ ساقي پري پيکر همچو حاف ظ بنوش باده ناب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شما آب روي خوبي از چاه زنخدان شما عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد يا برآيد چيست فرمان شما کس به دور نرگست طرفي نبست از عافيت به که نفروشند مستوري به مستان شما بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر زان که زد بر ديده آبي روي رخشان شما با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته اي بو که بويي بشنويم از خاک بستان شما عمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جم گر چه جام ما نشد پرمي به دوران شما دل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيد زينهار اي دوستان جان من و جان شما کي دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند خاطر مجموع ما زلف پريشان شما دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذري کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما اي صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو کاي سر حق ناشناسان گوي چوگان شما گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست بنده شاه شماييم و ثناخوان شما اي شهنشاه بلنداختر خدا را همتي تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما مي کند حافظ دعايي بشنو آميني بگو روزي ما باد لعل شکرافشان شما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
ساقي به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما اي باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي بري خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستي زمام ما ترسم که صرفه اي نبرد روز بازخواست نان حلال شيخ ز آب حرام ما حافظ ز ديده دانه اشکي همي فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما درياي اخضر فلک و کشتي هلال هستند غر ق نعمت حاجي قوام ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
دوش از مسجد سوي ميخانه میشد پير ما چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون روي سوي خانه خمار دارد پير ما در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
رونق عهد شباب است دگر بستان را مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش خاکروب در ميخانه کنم مژگان را اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ترسم اين قوم که بر دردکشان مي خندند در سر کار خرابات کنند ايمان را يار مردان خدا باش که در کشتي نوح هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کني زندان را حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي دام تزوير مکن چون دگران قرآن را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
ساقيا برخيز و درده جام را خاک بر سر کن غم ايام را ساغر مي بر کفم نه تا ز بر برکشم اين دلق ازرق فام را گر چه بدناميست نزد عاقلان ما نمي خواهيم ننگ و نام را باده درده چند از اين باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سينه نالان من سوخت اين افسردگان خام را محرم راز دل شيداي خود کس نمي بينم ز خاص و عام را با دلارامي مرا خاطر خوش است کز دلم يک باره برد آرام را ننگرد ديگر به سرو اندر چمن هر که ديد آن سرو سيم اندام را صبر کن حافظ به سختي روز و شب عاقبت روزي بيابي کام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
صوفي بيا که آينه صافيست جام را تا بنگري صفاي مي لعل فام را راز درون پرده ز رندان مست پرس کاين حال نيست زاهد عالي مقام را عنقا شکار کس نشود دام بازچين کان جا هميشه باد به دست است دام را در بزم دور يک دو قدح درکش و برو يعني طمع مدار وصال دوام را اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دارالسلام را ما را بر آستان تو بس حق خدمت است اي خواجه بازبين به ترحم غلام را حافظ مريد جام مي است اي صبا برو وز بنده بندگي برسان شيخ جام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي تو از اين چه سود داري که نمي کني مدارا همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي به پيام آشنايان بنوازد آشنا را چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را به خدا که جرعه اي ده تو به حافظ سحرخيز که دعاي صبحگاهي اث ري کند شما را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
صفحهی یوتوب آقای اسد ی دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز باشد که بازبينيم ديدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا اي صاحب کرامت شکرانه سلامت روزي تفقدي کن درويش بي نوا را آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند اشهي لنا و احلي من قبله العذارا هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا آيينه سکندر جام مي است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند ساقي بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدي نکند طوطي شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل که پرسشي نکني عندليب شيدا را به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست سهي قدان سيه چشم ماه سيما را چو با حبيب نشيني و باده پيمايي به ياد دار محبان بادپيما را جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رق ص آورد مسيحا را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم جواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا را نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند جوانان سعادتمند پند پير دانا را حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دير مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کحل بينش ما خاک آستان شماست کجا رويم بفرما از اين جناب کجا مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است کجا همي روي اي دل بدين شتاب کجا بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها به بوي نافه اي کاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل ها مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم جرس فرياد مي دارد که بربنديد محمل ها به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد که سالک بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها همه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخر نهان کي ماند آن رازي کز او سازند محفل ها حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها Тавсифи сонетхои Хофиз Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
سلام Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
نوروز رو به همه تبریک میگم و براتون شادی و سلامتی و معنا آرزو میکنم موسیقی پایانی گلهای تازه نمرهی ۱۳ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک خلاصهی رواق Zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
ممنونم از بانی انتشار این اپیزود خنیاگر اینستاگرام خنیاگر اپیزودهای این فصل بعد از ۶ هفته به پادکست راغ منتقل خواهند شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
بانی انتشار این اپیزود صرافی آنلاین بیت میت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
با تشکر از شرکت داروسازی دکتر عبیدی لینک ریمایندر هفتهای ۲ کپسول قطعهی گیتار انتهای اپیزود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
ممنونم از شرکت داروسازی دکتر عبیدی که بانی انتشار این اپیزود بودند لینک ریمایندر هفتهای ۲ کپسول Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
این اپیزود به سفارش شرکت داروسازی دکتر عبیدی تهیه شده، برای معرفی مکمل آهن فِروفورتِ دیلی لینک ریمایندر هفتهای ۲ کپسول https://abidipharma.com/wp-content/uploads/2021/11/تقویم-یادآور-مکمل-آهن.ics Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
سلام گفتنیها رو در اطلاعیه گفتهم، مهمترینش اینه که ممنونتونم، دوستتون دارم و قراره فعلا در پادکست راغ همراهتون باشم اولین اپیزود از فصل جدید راغ اولین شنبهی شهریور هزاروچهارصد منتشر میشه لینک خلاصهی راغ و رواق Https://zil.ink/ravaq تمام لینکهای مرتبط با رواق رو در این لینک خلاصه پیدا میکنید Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
کلیهی لینکهای مرتبط با رواق رو _از جمله راههای تهیهی اسپینآف دوم_ اینجا در اختیار دارید b2n.ir/Ravaq_per Https://Zil.ink/ravaq سلام ممنونم که تا اینجا همراه اسپینآف دوم بودید و امیدوارم ترغیب شده باشید برای شنیدن ادامه اسپینآف (برای تهیهی ادامهی اسپینآف دوم به لینک انتهای همین متن مراجعه بفرمایید) من تمام تلاشم رو به کار بستم که محتوای خوبی تقدیمتون کنم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید میدونم خیلیا ترجیح میدن صبر کنن تا تمام قسمتها منتشر بشه و بعد اقدام به شنیدن کنن اما توصیهی من اینه که آهسته و پیوسته شنیدن این محتوا به درک بهترش کمک میکنه از این به بعد هم هفتهای سه اپیزود در نسخهی پرمیوم منتشر میشه و البته اپیزود نوزدهم همین الان در نسخهی پرمیوم موجوده و اپیزود بیستم چهارشنبه دوازدهم خرداد منتشر میشه طبیعتاً اگر این اپیزود رو در آینده میشنوید این توضیحات به کارتون نمیاد به زودی طی اطلاعیههایی شیوهی ادامهی کار مجموعهی رواق رو به اطلاعتون میرسونم بهترین آرزوها رو براتون دارم کلیهی لینکهای مرتبط با رواق رو از جمله راههای تهیهی اسپینآف دوم اینجا در اختیار دارید b2n.ir/Ravaq_per Https://Zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
اپیزود آینده یعنی اپیزود هژدهم آخرین اپیزود رایگان اسپینآف دوم خواهد بود کلیهی لینکهای مرتبط با رواق _از جمله راههای تهیهی اسپینآف دوم_ در این لینک خلاصه موجوده لینک شماره ۱ Https://Zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود کمی با ربکا و استیو آشناتر میشیم و زحمت آنچه گذشت رو هم استیو میکشه کلیهی لینکهای مرتبط با رواق _از جمله راههای تهیهی اسپینآف دوم_ در این لینک خلاصه موجوده لینک شماره ۱ Https://Zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تهیهی اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
موسیقی پایانی یک اجرای اینترنتی و بدون همراهی ساز بوده که سه خط گیتار و سه خط سمپل بهش اضافه شده اجرای اصلی رو از این لینک میتونید ببینید Tum_Hi_Ho تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآف دوم در اپیزودهای آینده منتشر خواهد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
این اپیزود کمی کوتاه شد چون برای من ملاک تقطیع نقاط عطف داستانه لینک تهیهی نسخهی پرمیوم در اپیزودهای آینده منتشر خواهد شد ممنون که همراه اسپینآف دوم هستید Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک تهیهی نسخهی پرمیوم در اپیزودهای آینده منتشر خواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینک تهیهی نسخهی پرمیوم در اپیزودهای آینده منتشر خواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود یکی دیگه از شخصیتهای محوری وارد داستان میشه شاید براتون آشنا باشه Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
سلام لینک تهیهی نسخهی کامل اسپینآف دوم در اپیزودهای آینده منتشر خواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
سلام ممنونم از همراهیتون اسپینآف دوم قراره شنبه صبحها، دوشنبه و چهارشنبه شبها منتشر بشه امیدوارم بشنوید و دوستش داشته باشید لینک تهیهی نسخهی پرمیوم در اپیزودهای آینده منتشر خواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
غزل شمارهی ۶۵ موسیقی: مستور و مست، همایون شجریان Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی راستش روزی که رواق رو شروع کردم حتی نمیدونستم میتونم کتاب رو تموم کنم یا نه ولی شد همراهی و حمایتهای شما کمکم کرد فکر نمیکنم کار بزرگی کردهم اما دوستش دارم، شما رو هم کامنت نوشتن یادتون نره پس بذارید این پایان اپیزود ۶۶ از پادکست رواق باشه و حالاااا بدرووود Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اطلاعیه میشنوید تاریخ پایان انتشار رواق خبر انتشار اسپینآف دوم انتشار اپیزود دوم بازی تاجوتخت Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود باقی راهکارهای ارضاکنندهی معناخواهی رو از نظر اندیشمندان بررسی میکنیم حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
این اپیزود آخر نیست ولی کتاب رو به پایانه گاهی صدای برخورد باران به سقف انباری شنیده میشه که گریزی ازش نبود حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود ابزوردی جهان و حس پوچی رو از زاویهی دیگری بررسی میکنیم و آماده میشیم برای نسخهی عملی یالوم حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود با روش درمانی دکتر فرانکل آشنا میشیم و بر اولین پلهی جستجوی معنا پا میذاریم در ضمن راغ ادبی دوم نیمهی بهمن منتشر میشه حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود بند دیگر اتصال مرگ و پوچی رو بررسی میکنیم و براتون قصه میگم از پیامهای دوستان خارج از کشور اینطور به نظر میاد که نگرانن حمایتهای ارزی به دست من نرسه ولی اینطور نیست حساب امن و صاحبش امینه حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود کمی با نگاه کامو و سارتر آشنا میشیم و سعی میکنیم با قطع اتصالهای سائق پوچی خلع سلاحش کنیم لازم میدونم از احوالپرسیهاتون تشکر کنم من خوبِ خوبم و نقاهت عمل آپاندیس به خوبی سپری شد حمایت_از_رواق حمایت_از_رواق_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
دانلود_انیمیشن_روح Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود از معنای شخصی منفک از معنای کیهانی میشنوید و با چهارمین سازوکار رواننژندانه میشیم یک پروندهی بالینی رو مرور میکنیم و آماده میشیم برای عطف بحث حمایت_از_رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود رواننژندیهای سائق پوچی رو مرور میکنیم و با نظرات دکتر فرانکل و سالواتوره مادی آشنا میشیم و نهایتا گریز دیگری به زندگی مردمان قدیم میزنیم سبکی خیالشون رو رمزگشایی میکنیم لینک_موسیقی_پایانی حمایت_از_رواق حمایت_از_رواق_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به سازوکارهای تاریخی غلبه بر اضطراب سائق چهارم میپردازیم از دیدگاه ادیان ابراهیمی و زمینی دربارهی معنا، هدف و ارزش در جهان میشنویم و با یک موسیقی خوب اپیزود رو تموم میکنیم حمایت_از_رواق حمایت_از_رواق_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
از اسم این اپیزود نترسید ولی ساده هم از کنارش نگذرید در اپیزود پنجاهوششم به زندگی تولستوی سرکی میکشیم، یک رباعی از خیام میخوونیم، آقای دکتر فرانکل به جمعمون اضافه میشن و با حسین پناهی به پایان میبریم حمایت_از_رواق حمایت_از_رواق_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود از مفهوم ابزورد و موقعیت انسان در جهان میشنویم حمایت_از_رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
قصهی اول فصل پوچی اینقدر طولانی شد که خودش تبدیل شد به یک اپیزود سعی کردم تا جایی که میتونم گرههای بحث اپیزودهای آینده رو در دل داستان بگنجونم نشد تو این اپیزود حالواحوال کنم دلتنگتون هستم پس سلام و احوالپرسی بمونه برای اپیزود بعد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تاریخ انتشار فصل جدید رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
برای شنیدن راغهای دیگه هرجا که رواق رو میشنوید (کستباکس، اپلپادکست، پادبین و...) لطفا راغ رو به انگلیسی جستجو کنید و سابسکرایب بفرمایید Raq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود دو رابطهی غیراصیل رو میشناسیم و فصل تنهایی رو به پایان میبریم فکر میکنم لازم باشه بیش از یک بار شنیده بشه و اینجا هم تاکید میکنم بعد از فصل تنهایی خووندن کتاب وقتی نیچه گریست یا شنیدن اسپینآف اول رو توصیه میکنم تهیهی_اسپینآف_اول تهیهی_اسپینآف_اول_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به ارتباط رابطهی جنسی و تنهایی اگزیستانسیال میپردازیم حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود سراغ سازوکار آمیختگی میریم حمایت_از_رواق حساب پیپل رواق تغییر کرده آدرس جدیدش اینه Ravaqpod.pay@gmail.com Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
شراب و عیش نهان چیست؟ Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود سازوکار زیستن در برابر چشم دیگران رو تموم میکنیم شنبه هشتم شهریور به خاطر تعطیل رسمی رواق منتشر نمیشه اما سهشنبه اپیزود ویژهای منتشر میشه که اطلاعرسانی خواهد شد Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود و اپیزودهای آینده سراغ ناهنجاریهای ارتباطی میریم حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور و تهیهی اسپینآف اول تهیهی_اسپینآفاول Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود بحث عشق رو به پایان میبریم فصل تنهایی تا اینجا خیلی برای خود من سنگین بود و هفتهی آینده رواق منتشر نمیشه تا من کمی استراحت کنم حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود پنج رویکرد خُرد به عشق رو میشناسیم در اپیزود بعد دفتر عشق رو میبندیم و میریم سراغ رواننژندیها حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود با آراء اریش فروم آشنا میشیم. دربارهی عشق فعال و منفعل میشنوید و سائق تنهایی رو از دیدگاهی غیر از اگزیستانسیالیسم بررسی میکنیم و در پایان براتون قصه میگم حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تولید اپیزود ۴۵ از همهی اپیزودهای پیش از این سختتر بود. در این اپیزود گریزی به گناه نوع سوم میزنیم و از آرای آبراهام_مازلو برای فهم بهتر عشق عاری از نیاز بهره میبریم. حمایت_از_رواق حمایت_از_خارج_کشور Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود از آراء مارتین بوبر و تاثیرش بر روانشناسی و تلقی انسانی از ارتباط میشنوید و تفسیری اگزیستانسیال از یک شعر معروف ارائه میکنم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
موسیقی پایانی در کانالتلگرام با جستجوی واژهی ولگا پیدا میشه تهیهی_اسپینآف_اول پادکستاِیمیوزیک Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود از آشناییزدایی میشنوید، یک تمرین اگزیستانسیال داریم که خوب میشه اگر انجامش بدید، از نقطهی تلاقی تنهایی بین فردی و تنهایی اگزیستانسیال میشنوید و جملهای که بالاخره وقتش رسید بشنوید. Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود کمی بیشتر دربارهی تنهایی اگزیستانسیال میشنوید. از ارتباط سائق سوم با سائقهای اول و دوم خواهید شنید. به فراخور بحث از دوتا پادکست خوب یاد میکنم. نهایتا گریزی میزنیم به مبحث اخلاق. آهنگ پایانی I can't breathe با صدای Nikole Milik Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود با منشِ «سائق سوم» آشنا میشیم که مشابه منش دو سائق قبلیست. Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
فصل تنهایی بالاخره شروع شد. در این اپیزود با انواع تنهایی آشنا میشیم و من یک خاطره از کافهنشینیهام براتون تعریف میکنم. Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تهیهی نسخهی کامل اسپینآف اول Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تهیهی نسخهی کامل اسپینآف اول b2n.ir/Ravaq_per Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تهیهی اسپینآف اول Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
تهیهی اسپینآف اول Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآفاول Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای تهیهی نسخهی پرمیوم اسپینآفاول (۴۰اپیزود) برای داخل و خارج کشور Https://ZiL.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود ۳۸ به نگاه کلاسیک روانکاوی و قیاسش با نگرش اگزیستانسیال میپردازیم حمایت_از_رواق PayPalحمایتودریافتاپیزودفرعیازخارج Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود سیوهفتم از تسامح در رواندرمانی میشنوید و روند پیدایش بینش و درونبینی حمایتازرواق دریافت اپیزودهای فرعی حمایتوتهیهاپیزودفرعیازخارجPayPal Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود سیوششم از درونبینی میشنوید، روح چرخهی بهبود. شما رو با چهار بینشی آشنا میکنم که یالوم اونها رو برای تغییر مهم میدونه. اپیزود۳۶ اپیزود فرعی نداره ولی برای حمایت و تهیهی اپیزودهای فرعی قبلی این لینکها موجوده حمایتازرواق دریافت اپیزودهای فرعی حمایتوتهیهاپیزودفرعیازخارجPayPal Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود ۳۵ از ابعاد فردی دشواری تصمیم و انتخاب میگیم و «منفعت» مستتر در تصمیم، از برای خود کردن تصمیم در دقیقهی ۱۱:۵۵ واژهی خودآگاه به اشتباه ناخودآگاه گفته شده حمایتازرواق دریافت اپیزودهای فرعی حمایتوتهیهاپیزودفرعیازخارجPayPal Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در دو اپیزود قبل از سختی تصمیم گفتیم و فرار از تصمیم. در این اپیزود از راههای غلبه بر تصمیمگریزی میشنوید حمایتازرواق دریافت اپیزودهای فرعی PayPalحمایتودریافتاپیزودفرعیازخارج Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود ۳۲ از چرایی پرهیز از تصمیم شنیدید، در اپیزود ۳۳ از چگونگی پرهیز از تصمیم و روشهای احتراز از رنج تصمیم و انتخاب خواهید شنید حمایتازرواق دریافت اپیزودهای فرعی PayPalحمایتودریافتاپیزودفرعیازخارج Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود سیودوم از دشواری تصمیم و انتخاب میگیم و در راه یافتن ریشههای این دشواری تا ژرفای غاری بدوی به ملاقات شیطان میریم، جایی که ریشههای ۴سائق اصلی به هم میرسند حمایتازرواق دریافت اپیزودهای فرعی PayPalحمایتودریافتاپیزودفرعیازخارج Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود ۳۱ سراغ پلههای بعدی چرخهی بهبود میریم و «اراده و عمل» رو تحت عنوان تصمیم بررسی میکنیم و با تقسیمبندی ۵گانهی تصمیم آشنا میشیم و نهایتا با تحلیل مختصری از یک فیلم اپیزود ۳۱ رو به پایان میبریم تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لطفا از فیلترشکن استفاده کنید/ در اپیزود ۳۰ به دو سازوکار دفاعی جدید میپردازیم که وظیفهشون تخریب چرخهی بهبوده، چرخهی بهبود که کلی برای ساختنش زحمت کشیده بودیم تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود چرخهی بهبود رو با مهندسی معکوس یک پله عقبتر میبریم و با فرمول طلایی آقای پرلز به ابتدای چرخه میرسیم، قدمی که قبل از احساس کردن باید برداشت تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به دنبال ریشههای اراده در اعماقی عمیقتر فرو میریم، عمیق و عمیقتر. از احساس میگیم و نقشش در چرخهی بهبود تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به نقش سه رواندرمانگر در تبیین مفهوم اراده میپردازیم و کشف چرخهی اراده رو آغاز میکنیم تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
رواق بعد از ۹ هفته برگشت، در حالی که میخواست بعد از ۸ هفته برگرده. باری قراره از «اراده» بشنوید. تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود از انواع احساس گناه میگم و احساس گناه اگزیستانسیال. برای مدتی به مرخصی میرم و در فضای مجازی هم حضور کمتری خواهم داشت، اگر دلتون برام تنگ شد اپیزودهای محبوبتون رو باز بشنوید و اگر خواستید ازم حمایت کنید اپیزودهای فرعی رو تهیه کنید تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به جبر و اختیار میپردازیم و از «تجربهی اگزیستانسیال» میگم تمام لینکهای رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود ۲۳ به پژوهشهایی میپردازیم که با مسئولیتپذیری و تاثیر اون در بهداشت روان ارتباط داشتن و به «کانون کنترل» میرسیم که پیشتر در اپیزود ۱۰ بهش اشاره شده بود. از همین مدخل ورود میکنیم به «افسردگی» و افسردگی رو با رویکرد مسئولیت تحلیل میکنیم تمام_لینکهای_رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود بعد از بستن پرونده پرلز، با یک روان درمانگر دیگه و شیوه و ترفندهاش اشنا میشیم و یک شیوه گروه درمانی معروف در امریکای دهه 70 رو بررسی میکنیم تهیهی اپیزودهای فرعی و حمایت از رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود ۲۱ با یک روانکاو که روی یالوم تاثیر داشته آشنا میشید و چندتا از ترفندهای رواندرمانیش رو سعی میکنیم یاد بگیریم. به یکی از چالشهای مهم زندگی یعنی ایجاد ارتباط معنادار و دلخواه با والدین از دید پذیرش مسئولیت نگاه میکنیم تهیهی اپیزودهای فرعی و حمایت از رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
این اپیزود به مسئولیتِ آغشته به نقش و تاثیر میپردازیم و از «پیشبینی خودبرآورانه» براتون میگم تهیهی اپیزودهای فرعی و حمایت از رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود نوزدهم آخرین نوع سازوکار پرهیز از مسئولیت رو معرفی میکنم، توصیههای یالوم به رواندرمانگران رو مرور میکنیم و بعد سراغ مقولهی گروهدرمانی میریم تهیهی اپیزودهای فرعی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود هجدهم مفهموم مسئولیت رو شفافسازی کردم، با ۲مورد دیگه از سازوکارهای پرهیز از مسئولیت آشنا میشید و با چند مثال بالینی از کتاب و خودم روشنشون میکنم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور https://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود هفدهم از «اجتناب از مسئولیت» میگم. تصمیم، پذیرش و رضایت در ادامهی تعریف مسئولیت میاد و با چند مثال بالینی سعی میکنم موضوع رو بیشتر جا بندازم. برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور https://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در طول تاریخ چه خونها که به نام آزادی و در راه آزادی ریخته نشده. اما کدوم آزادی؟ آزادییی که ما اینجا ازش حرف میزنیم به اندازهی مرگ میتونه ترسناک باشه. به اپیزود شانزدهم خوش اومدید... حمایت از رواق حمایت از خارج کشور https://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
با این اپیزود بخش «مرگ» کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال به پایان میرسه برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور https://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود روی کتاب متمرکز میشیم. با گروه درمانی یالوم آشنا میشید، شخصیتی که قبلا باهاش آشنا شدید دوباره سروکلهش پیدا میشه. گریزی به یک پادکست خوب میزنیم. برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور https://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود با چندتا تلقی ذهنی آشنا میشیم که برخی رویدادهای مهم زندگی رو پیشداوری میکنن. یک سندروم معروف رو که پدر و مادرها دچارش میشن معرفی میکنم، در پایان کمی تقدیر و تشکر داریم و فکر کنم با یه حال خوب این اپیزود تموم بشه، پس تا آخر گوش کنید برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور https://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود دوازدهم باز هم سراغ نسخهی اگزیستانسیال زندگی میریم و یه دستور دیگه بهش اضافه میکنیم. با وجود به عنوان موهبتی بخشپذیر آشنا میشیم. و در آخر یه ترانهی خاطرهانگیز رو یه جور دیگه میشنویم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به کشوری سفر میکنیم که واحد پولش یخه. به زبان درخت حرف میزنیم، یادی از اجداد کوچنشینمون میکنیم، و در آخر شاید با شیههای این دیوانگیها رو پایان بدیم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod www.t.me/ravaqpod کانال تلگرام پادکست رواق Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در اپیزود دهم، با سازوکار دفاعی «ایمان به حامی غیبی» و ورژنهای خُرد اون بیشتر آشنا میشیم. دربارهی ازدواج، اعتیاد نکاتی خواهم گفت و شما رو با فرزند دوقطبی شیطان آشنا میکنم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در سیاهی قیرگون شب، لابلای شاخههای نمناک جنگل، تنها صدایی که بلندتر از صدای قلبش به گوش میرسید، صدای زوزههای گرگ بود. زوزههایی که گاهی از پشت سر شنیده میشد گاهی از پیشِ رو. فرار ممکن نبود، اما شنیده بود وقتی از گرگ میگریزی بهترین پناهگاه لانهی اوست. در اپیزود نهم پادکست رواق یک ترانه رو تحلیل اگزیستانسیال میکنیم، با زیرشاخههای «خوداستثناپنداری» بیشتر آشنا میشیم، کمی به اینفلوئنسرها میپردازیم، سازوکار دفاعی پادکستشنوها رو معرفی میکنم، راز پنهان شدن در لانهی گرگ رو بهتون میگم و از خودمون میپرسیم «کدام کوزه شکست آن روز؟ برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
مُفتش اعظم گفت: من میدانم تو مسیح هستی، اما بعد از شانزده قرن بیخود برگشتی، آنچه تو برای مردم میخواستی، آنها را میترساند. وسوسههای شیطان را که تو نپذیرفتی ما قبول کردهایم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod داستان_مسیح_و_مفتش_اعظم رقص_کردی Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود اول آنچه تا کنون گفتم رو اجمالا مرور میکنم و بعد با بررسی چند مثال بالینی به دو سازوکار دفاعی مبتنی بر انکار بیشتر میپردازیم. گریز کوتاهی به یکی دیگه از ترسهای وجودی میزنیم و نهایتا با یه موسیقی خاطرهانگیز به پایان میبریم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود به آگاهی کودک از هستی و نیستی میپردازیم. بعضی بازیها و ترسهای کودکی رو با نگرش اگزیستانسیال رمزگشایی میکنیم و با ۲ سنگر تاریخی بشر در برابر ترسهای وجودی آشنا میشیم برای حمایت از پادکست رواق به این نشانی مراجعه کنید hamibash.com/ravaqpod حمایت از خارج کشور http://PayPal.me/ravaqpod Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود راز برخی روابط ناتمام رو فاش میکنیم، برای اولین بار به دفتر یادداشتهای اروین یالوم سرک میکشیم، یک انیمیشن معرفی میکنیم و با بخشی از اپیزود نوزدهم پادکست دیو به پایان میبریم. https://castbox.fm/vb/113206842 Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
در این اپیزود از احساسات اشخاصی که مواجههی نزدیک با مرگ داشتن میشنوید، با یه کارتون نوستالژیک خاطرهبازی میکنیم و با یه موسیقی خاطرهانگیز اپیزود رو به پایان میبریم. Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
لینکهای مرتبط با رواق Https://zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
معرفی دلواپسیهای وجودیی لینکهای_مرتبط_با_رواق Https://zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Invalid Date
آشنایی اولیه با اروین یالوم و روانکاوی اگزیستانسیال لینکهای_مرتبط_با_رواق Https://zil.ink/ravaq Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations