About this episode
«««««🍷میبهـا»»»»» غزل نمره ۳۵۵ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن حاليا مصلحت وقت در آن میبينم که کشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم جز صراحی و کتابم نبود يار و نديم تا حريفان دغا را به جهان کم بينم جام می گيرم و از اهل ريا دور شوم يعنی از اهل جهان پاکدلی بگزينم بس که در خرقهی آلوده زدم لاف صلاح شرمسار از رخ ساقی و می رنگينم سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان درچينم سينهی تنگ من و بار غم او هيهات مرد اين بار گران نيست دل مسکينم من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر اين متاعم که همیبينی و کمتر زينم بندهی آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند که مکدر شود آيينهی مهرآيينم Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations